استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه هرات میگوید یکی از ضعفهای ایران به خصوص در هشت سال گذشته در افغانستان این بوده است که یک تیم منسجم که بطور واحد سیاستهای ایران را درخصوص افغانستان تدوین کند وجود نداشته است.
استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه هرات میگوید یکی از ضعفهای ایران به خصوص در هشت سال گذشته در افغانستان این بوده است که یک تیم منسجم که بطور واحد سیاستهای ایران را درخصوص افغانستان تدوین کند وجود نداشته است.
استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه هرات میگوید یکی از ضعفهای ایران به خصوص در هشت سال گذشته در افغانستان این بوده است که یک تیم منسجم که بطور واحد سیاستهای ایران را درخصوص افغانستان تدوین کند وجود نداشته است. در ادامه بخش دوم مصاحبه با فرامرز تمنا را میخوانید.
س: ایران در سالهای گذشته تعامل سازندهای با افغانستان نداشته و شاید این عدم همکاری به دلیل مشکلاتی که با غرب دارد، در کنار مشکلات هند و پاکستان باعث شود تا افغانستان تنها با اتکا به ناتو و آمریکا بخواهد روند رشد را ادامه دهد. سطح ارتباط همسایگان افغانستان با این کشور کافی و سازنده نیست و حضور غرب نیز به تنهایی مشکلات منطقهای افغانستان را حل نمیکند. به نظرتان نقش ایران برای تحقق ثبات در افغانستان از چه راههایی کارساز خواهد بود؟
ج: یکی از کاستیهای موجود که موجب تشدید ناامنیها در افغانستان شده، همراه نشدن کشورهای منطقه و عدم دستیابی به اجماع در قضیه افغانستان میان آنها بوده است. یکی از این کشورها ایران است. این کشور در ۳۰ سال گذشته رابطه نسبتاً نامطلوبی با غرب داشته است. اگرچه روند یک سال گذشته نشان میدهد که یخهای رابطه ایران و غرب در حال ذوب شدن است. اما یکی از ضعفهای ایران به خصوص در هشت سال گذشته در افغانستان این بوده است که یک تیم منسجم که بطور واحد سیاستهای ایران را درخصوص افغانستان تدوین کند وجود نداشته است. ما نهادهای موازی متعددی میبینیم که دربارهٔ افغانستان تصمیم سازی میکنند. اگر نهادهای ایرانی به صورت منسجم در یک ستاد به تبیین سیاست خارجی ایران در افغانستان روی میآوردند، شاید حضور ایران را مثبت تر و مساعدتر میدیدیم و منافع متقابل ما نیز بیشتر تأمین میشد. متأسفانه هر کدام از این ارگانها سیاست مستقل خود را در افغانستان پیاده کردهاند و طبیعتاً با این انشقاق حضور مؤثری از ایران نمیبینیم.
س: البته جنس مشارکت و فعالیت ایران از زمان حضور آمریکا در افغانستان تغییر کرده و ایران به دنبال فرصتهایی برای پیشبرد منافع خودش است. از جنگ آمریکا با طالبان به این طرف فاصله ایران با افغانستان بیشتر شده و بیش از فاصله دو همسایه نشان میدهد. آیا در این هشت سال این چالشها نسبت به قبل بیشتر نشده است؟
ج: افغانستان یکی از همگونترین کشورهای جهان به ایران است. در هیچ جای جهان، زبان فارسی یا دری به این اهمیتی که در افغانستان است نیست. از لحاظ مشترکات فرهنگی، مدنی، پیوندهای جغرافیایی و سوابق مشترک تمدنی میان دو کشور، آن قدر مصداق وجود دارد که انتظارها را برای رابطه بهتر ایران با افغانستان بیشتر میکند. ارتباط ایران با جامعه جهانی که میتوانست از طریق افغانستان تأمین شود فراموش شده است. الان ایران در زمینه حمایت از طالبان و یا آمریکا بر سر دوراهی قرار دارد، در صورتی که طالبان بزرگترین رقیب ایدئولوژیک ایران در منطقه محسوب میشود. فراموش نکنید که در زمان حکومت طالبان در افغانستان، دو کشور تا مرز حمله نظامی هم پیش رفته بودند. اما اکنون افغانستان برای ایران یک فرصت است تا نقش مؤثر و مثبت خود در صلح جهانی را اثبات نماید. به نظر من چنانچه باز هم شاهد خواهیم بود افغانستان پیوند دهنده ایران به جامعه جهانی و محلی برای گفتوگو با غرب خواهد بود.
س: شما دولت افغانستان را در این دوراهی نیاوردید. آیا آن را در کنار غرب قرار میدهید؟
ج: دولت افغانستان و مجموعه غرب را یک طرف و طالبان را یک طرف میگذاریم. اینجا نوعی دوپهلویی و عدم شفافیت از سوی ایران وجود دارد. از یکسو طالبان رقیب ایدئولوژیک ایران بوده و تفکر بنیادگرایی به نفع زبان و فرهنگ مذهبی دلخواه ایران در منطقه نیست و از سوی دیگر پیوند با آمریکا و غرب نیز بعد دیگر خط قرمزهای ایران است. بین این دو تعادلی وجود ندارد و تصور میشود پیرامون آن تصمیمی نیز گرفته نشده است.
البته صرف ایدئولوژی را نباید به عنوان آرمان ایران در افغانستان درنظر گرفت. ایران با حضور غرب احساس میکند که قادر به افزایش هژمونی خود در منطقه نیست و باید با قدرتهایی فراتر از منطقه وارد معامله شود؛ چنانکه این مشکل در عراق هم بروز کرد. در حالی که ایران میتوانست فرصتهای مطلوبی پیدا کند، به خاطر استیلای آمریکا در عراق چندان موفق نبود و به همین خاطر از عدم توفیق آمریکا در خاک عراق و تحرکات علیه این کشور ابراز خوشنودی میکند.
به نظر من مسئله عراق و افغانستان با هم تفاوت دارد. ایران در عراق هم نفوذ داشت، هم احزابی در آنجا بودند که منافع ایران را تأمین میکردند و هم گرایش سیاسی ایران به منطقه غرب خود (خاورمیانه) بیش از سمت شرق است. عراق منطقهای بود که ایران از طریق آن میتوانست آمریکا را به چالش بکشد و باصطلاح با غرب در خاک عراق تسویه حساب کند؛ چون هم در آنجا نفوذ داشت، هم منافع و هم اینکه سیاست خارجی اش در خاورمیانه سیاست پرتجربهای است. اما اوضاع در افغانستان متفاوت است. مسئله افغانستان یک اجماع جهانی برای مقابله با تروریسم است. مشروعیت حضور آمریکا در آن یک مشروعیت بینالمللی است اما این مشروعیت در عراق وجود نداشت و حتی بسیاری از کشورهای متحد آمریکا مخالف حمله به عراق بودند؛ بنابراین ایران نمیتواند تافته جدا بافته باشد و حضور آمریکا را در افغانستان نامشروع تلقی و همانند قضیه عراق محکوم کند. دوم اینکه دولت افغانستان در زمان آقای برهان الدین ربانی (سال ۲۰۰۱) از آمریکا درخواست کمک کردند و یا به بیان دیگر، تحولات را به گونهای چیدند که نوعی درخواست رسمی دولت از جامعه بینالمللی را برای امحای تروریسم نشان میداد. این مسئله هم در عراق موضوعیت نداشت و صدام حسین کسی بود که در مقابل دولت آمریکا ایستاد. اینجا مشروعیت دیگری هم به حضور غرب در افغانستان افزوده میشود، چرا که دولت وقت افغانستان متقاضی بود. دیگر اینکه طالبان وجهه بینالمللی منفی تری نسبت به صدام داشت. همچنین با نظر مثبتی که از جامعه جهانی در افغانستان وجود داشت، ایران میتوانست از آن به عنوان دستاویزی برای بازگشت مجدد به جامعه بینالمللی استفاده کند (که قسمتی از این فرصت را استفاده کرد). حضور ایران در کنفرانس بن در سال ۲۰۰۱ و سپس در کنفرانسهای لندن و توکیو و... نشان داد که این کشور میتواند در کنار جامعه بینالمللی و حتی رقیبانش - مثل آمریکا – در افغانستان کنار یک میز بنشیند. موضوع افغانستان و تأمین ثبات آن میتوانست راهی باشد تا پیوندهای میان ایران و غرب احیا شود. میشد از افغانستان برای احیای روابط با غرب بهره بیشتری برد؛ روابطی که هم منافع ایران را در سطح بینالمللی تأمین کند، هم منافع افغانستان را و هم منافع غرب را. یعنی یک انتفاع سه جانبه که موجب تأمین ثبات در افغانستان میشد و رقیبان منطقهای ایران و افغانستان هم منزوی میشدند.
هر قدر رابطه افغانستان و ایران عمیقتر باشد، به همان اندازه پاکستان در منطقه منزوی تر میشود. فلذا به نفع دو کشور بود که این تعامل صورت میگرفت. یکی از دلایلی که ایران را پشت درهای افغانستان نگه داشته، موضوع انرژی هستهای است. به نظر میرسد ایران قصد دارد در ازای کمکها و نقش آفرینیهایش در افغانستان، امتیازاتی را از غرب درخصوص تداوم غنی سازی دریافت کند. درواقع ایران میخواهد از افغانستان به مثابه یک کارت بازی در برابر غرب استفاده کند که در ازای نشان دادن چراغ سبز از سوی آنها در مسئله هستهای، قدم جلو بگذارد و به حل مشکلات غرب در افغانستان یاری برساند.
این کاملاً درست است. افغانستان مسئلهای بوده که ایران میتوانسته از طریق آن توان چانه زنی بیشتری در برابر غرب داشته باشد. البته به نظر من ایران از این موقعیت هم به نحو شایستهای استفاده نکرده است. مثلاً در چند ماه گذشته با به خطر افتادن راه مواصلاتی تدارکات ناتو از طریق خاک پاکستان به افغانستان و نیز مشکلاتی که ناتو با روسیه دارد و همچنین بهصرفه نبودن انتقال هوایی تدارکات به یکی از جمهوریهای آسیای میانه در همسایه و سپس به افغانستان، طبیعتاً تنها راهی که باقی میماند ایران است. اما به نظرم ایران میتوانست از این موضوع استفاده بهتری کند و راهی مناسب برای چانه زنی با ناتو دست و پا کند. یعنی در قبال ارائه راه تدارکاتی غیرنظامی ناتو از طریق خاک ایران میتواند در مسئله هستهای امتیازاتی بگیرد. مسئله دیگری که تاکنون به دلایلی مطرح نشده، این است که ایران همیشه واسطه علمی بین افغانستان و غرب بوده است. بیشتر کتب علمی که در افغانستان و به زبان فارسی وجود دارد، از ایران و به قلم و ترجمه مؤلفان و پژوهشگران ایرانی آمده است. افغانها به ایران به عنوان یک گذرگاه علمی نگاه میکنند. صنعت، حرفه و حتی آموزش غالباً از طریق ایران به افغانستان منتقل شده است. چه از طریق مهاجرین ما که به ایران آمدهاند و چه در گذشتههای دور، این انتقال صورت گرفته است. ما همیشه ترجیح دادهایم الگوهای توسعهای ایران را در افغانستان پیاده کنیم. غالباً هم پاسخ مثبتی گرفتهایم چون فرهنگ دو کشور به هم نزدیک است. ایران میتوانست و میتواند پیشنهاد کند که دانش هستهای خود را به افغانستان انتقال میدهد. به هر حال یکی از بحرانهای افغانستان بحران انرژی است؛ بنابراین تأمین انرژی افغانستان از طریق بهرهگیری از دانش هستهای ایران میتوانست یکی از راهکارهای مشارکت ایران در بازسازی افغانستان باشد. ایران از این طریق میتوانست این اطمینان را به جامعه بینالمللی بدهد که از دانش هستهای خود برای توسعه افغانستان نیز استفاده میکند و دیگر اینکه دانش هستهای اش برای تولید انرژی است. این موضوع میتوانست حداقل در محیط فرامرزی ایران به اثبات برسد. افغانستان هم طبیعتاً از این موضوع استقبال میکرد. این امر نسبتاً میتوانست وضعیت هستهای ایران را از حالت پر تلاطم فعلی بیرون بیاورد. البته این کار مستلزم کارشناسی هر دو طرف است ولی به هر شکل درخور توجه است.
س: پس نظر شما این است که ظرفیتهای ایران برای حضور در افغانستان پرشمار است ولی از آنها چشم پوشی شده است.
ج: به هر حال ایران یک قدرت منطقهای است و میتواند متناسب با نفوذ منطقهای اش، در افغانستان نیز نفوذ داشته باشد. نفوذی که ما الان به صورت منفی از جانب پاکستان در افغانستان میبینیم، میتواند به صورت مثبت از طریق ایران اعمال شود؛ مضاف بر اینکه دولت افغانستان نگاه مثبتی به حضور ایران در کشورش دارد، نگاهی که نسبت به پاکستان وجود ندارد. مشروط بر اینکه ستاد مشترک تدوین سیاستهای خارجی ایران در افغانستان تشکیل شود تا همه نهادهای موازی در یک رده قرار بگیرند و با حفظ حاکمیت متقابل و توجه به همه مشترکات فرهنگی و مدنی سیاست خارجی مثبت و مؤثری را در افغانستان تدوین نمایند. سیاستی که نگاه افغانها به ایران را برابر با توقعشان از این کشور اسلامی و همسایه رقم زند؛ و اینکه نگاه منفعت محور اقتصادی در سیاستها به کار گرفته شود.
کاملاً همینطور است. ما نیاز به یک سیاست واقع گرایانه از سوی ایران داریم. به هر حال جامعه بینالمللی در افغانستان حضور دارد و این واقعیت امروز همسایه شرقی ایران است. ایران باید این را بپذیرد و تا حدی هم پذیرفته است.
س: حضور غرب در افغانستان تا چه زمان خواهد بود؟ به زبان دیگر، پیروزی در افغانستان چه زمان و با چه شرایطی رخ میدهد؟
ج: اهدافی که در سال ۲۰۰۱ توسط آمریکا در افغانستان تدوین شد و در سپتامبر ۲۰۰۲ به صورت طرح خاورمیانه بزرگ از سوی کالین پاول مطرح شد، مواردی در خود داشت که در آن تغییر دولت، ترویج دموکراسی، بازسازی اقتصادی، آزادیهای مدنی و... آمده بود. اینها اهداف بلندپروازانهای بود که شاید واقعیت افغانستان در آن نادیده گرفته شده بود. چیزی که در استراتژی جدید آقای اوباما اصلاح شده، همین است. اول اینکه اهداف در افغانستان عملیاتی تر و ساختاری تر شده است. ریچارد هالبروک نماینده ویژه آقای اوباما در افغانستان و پاکستان نیز اعلام کرده که ما باید اهداف کوتاه مدت و دست یافتنیتری را در افغانستان دنبال کنیم که مجموع این اهداف، ما را به چشمانداز بلندمدت میرساند.
دومین موضوع در استراتژی اوباما، توجه به کشورهای منطقه است؛ یعنی آمریکا به این درک رسیده است که مشکل افغانستان اگرچه ریشههای داخلی و تبعات بینالمللی دارد اما راه حل آن راه حل منطقهای است و باید از ظرفیت کشورهای همسایه برای تثبیت ثبات و تأمین امنیت در افغانستان استفاده کرد. در این استراتژی جدید بر خروج نیروهای خارجی به نحوی اشاره شده است. اما من تصور میکنم که اگر خروج نیروهای خارجی از افغانستان مشروط به پیروزی در افغانستان باشد، پیروزی واژه مبهمی به نظر میرسد. آیا پیروزی یعنی محو کامل القاعده و طالبان؟ آیا پیروزی یعنی استقرار یک دولت قوی و فراگیر؟ آیا پیروزی یعنی ترویج دموکراسی و گسترش آزادی بیان؟ آیا پیروزی یعنی استقرار یک دولت مقتدر و فراگیر و نهادینه شدن قانون؟
میبینیم که پیروزی تعریفی ندارد و به همین دلیل نمیتوان پیش بینی کرد که چه زمانی محقق میشود. اگر پیروزی را امحای طالبان و القاعده بدانیم، با توجه به ریشههای فرهنگی و ساختاری طالبان، نمیتوان به این زودی از پیروزی حرف زد. اگر منظورمان از پیروزی، به قدرت رسیدن یک دولت کامل و مقتدر است، بازهم در یک دهه آینده به کمک دولتهای خارجی نیاز داریم. اگر منظورمان از پیروزی نهادینه شدن قانون و دموکراسی است، به پیش نیازهای آموزشی نیاز داریم که بین دو تا پنج دهه زمان نیاز دارد. این مسئله هم هست که موقعیت ژئواستراتژیک، ژئواکونومیک و ژئوکالچر افغانستان برای غرب و به ویژه سازمان ناتو اهمیت دارد. اگر یک روز آمریکا هم بخواهد از افغانستان خارج شود، ناتو از افغانستان خارج نخواهد شد. موقعیت استراتژیک افغانستان در منطقه، همسایگی اش با چین و هند و روسیه و پاکستان، پتانسیل این کشور برای پذیرش تفکرات بنیادگرایی و اسلامیسم افراطی و نقش ترانزیتی افغانستان از شمال به جنوب و شرق به غرب آسیا، عواملی است که ناتو را به این اندیشه رسانده که فاجعه ۱۱ سپتامبر یک معجزه الهی بوده که موجب شده است تا ناتو در این کشور حضور پیدا کند؛ لذا این فرصت خداداد را هیچ وقت از دست نمیدهد. گسترش دامنه جنگ به سمت پاکستان هم اگرچه هدف ریشه کنی بنیادگرایی را در خود دارد، اما بیشتر برای تداوم حضور در منطقه است. به اعتقاد من اگر یک روز آمریکا بخواهد افغانستان را رها کند، ناتو این منطقه استراتژیک را رها نخواهد کرد.
س: هویت ناتو را نظامی و امنیتی تعریف میکنید یا فرهنگی و سیاسی؟
ج: ناتوی امروز دیگر صرفاً اهداف نظامی و سیاسی ندارد. ترویج دموکراسی یک هدف فرهنگی برای ناتو است؛ در حالی که این اهداف فرهنگی میتواند موجب تأمین اهداف سیاسی و نظامی هم باشد. یعنی ترویج هژمونی از طریق بسط فرهنگ لیبرال دموکراسی. ناتو امروز در افغانستان یک ناتوی چند منظوره است، کار بازسازی هم میکند، هم اهداف اقتصادی دارد، هم اهداف فرهنگی و هم اهداف نظامی-استراتژیک.
س: روسیه در این میان چه نقشی را ایفا میکند؟ به نظر میرسد روسیه در حال بهبود گام به گام روابط با ناتو است. آیا این روابط را در نقش آفرینی روسیه در افغانستان به عنوان یک قدرت منطقهای مؤثر میدانید؟
ج: روسیه در سالهای گذشته حضوری منفعلانه در افغانستان داشته است. این کشور بیشتر منتظر نتایج رویدادها بوده است. بعد از حضور نامیمون اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، روسها ترجیح میدهند که از بیرون شاهد رویدادهای افغانستان باشند. اگر هم به نحوی از روسیه در سالهای گذشته یاد شده، دولت افغانستان یاد کرده و مثلاً گفته است که اگر غرب نمیتواند کمک تجهیزاتی بیشتری به ارتش افغانستان بکند، ما از دیگر کشورها آن را دریافت میکنیم که مرادشان تلویحاً ایران و روسیه بوده است. اما بعد از تحولاتی که میان روسیه و ناتو ایجاد شده، احتمال میدهم که روسیه هم بیشتر وارد قضایای افغانستان شود. آنها امروز به شدت قضایای انتخاباتی افغانستان را پیگیری میکنند و به احزاب اپوزیسیون توجه نشان میدهند. حتی شایعاتی درخصوص ارتباط برخی از آن احزاب با روسیه وجود دارد. تصور میکنم در دو سه سال آینده حضور پررنگ تری از روسیه به عنوان یک قدرت منطقهای در افغانستان شاهد باشیم. اما یک حضور از حاشیه.
س: بعد از تصمیم گیریهای ناتو و اعلام استراتژی تازه آمریکا درخصوص افغانستان، نماینده ویژه ایالات متحده به افغانستان رفت. این سفر را پیرو تحولات اخیر چگونه میبینید؟
ج: همانطور که گفتم سیاستهای بلندپروازانه آمریکا در دوران جورج بوش، اینک با روی کارآمدن دولت آقای اوباما و تدوین استراتژی جدید آمریکا کوچکتر و دست یافتنی تر شده است. فکر میکنم دو مسئله در تدوین این استراتژی نقش داشته است. یکی سفر تعدادی از سیاستمداران افغانستان به آمریکا در دو ماه گذشته که برای کمک به تدوین سیاست خارجی واقع گرایانه در قبال افغانستان به آمریکا رفتند، و دیگر مشورتهایی که ریچارد هالبروک داشت. هالبروک تجربههای فراوانی در رفع بحرانهای بینالمللی مثلاً در بوسنی داشته و نشان داده است که بحرانهای ناشی از منازعات قومی را خوب مدیریت میکند. این دو مسئله باعث شد تا استراتژی جدید آمریکا منطقی تر از قبل باشد. عدم توفیق دولت بوش در دستیابی به اهدافش نیز به این استراتژی جدید کمک کرد. در این استراتژی با عباراتی مثل «محو طالبان» روبرو نیستیم و ابتدا از «اخلال در امور طالبان» صحبت شده است. اعزام نیروی بیشتر به افغانستان هم به گونهای انجام میشود که بیشتر جنبه آموزشی دارد؛ یعنی چهار هزار نیروی اعزامی قرار است نیروهای ارتش افغانستان را آموزش بدهند تا ارتش متکی به خودش باشد. بحث دیگری که مطرح شده است جلب متحدین اروپایی برای اعزام نیرو و صرف هزینه بیشتر در افغانستان است تا دولت این کشور تقویت شود. اما چند مسئله برجسته در استراتژی جدید مشاهده میشود که مهمترین آنها توجه بیشتر به کشورهای منطقه در راستای تأمین ثبات و امنیت در افغانستان است. این برنامه فرصت خوبی برای ایران هم هست تا تنشهای خود را از این طریق با غرب کاهش دهد. موضوع دیگر توجه به پاکستان است. این کشور ریشه بنیادگرایی و تروریسم در منطقه است و دولت افغانستان در این چند سال همیشه علاقمند بوده تا توجه جامعه جهانی را به این قضیه معطوف کند که ریشه بحران در داخل خاک پاکستان است و اگر این کشور از دخالت در امور افغانستان دست بردارد، امنیت زودتر تأمین میشود. این مسئله نشان میدهد که نگاه ریشهای تری در استراتژی تازه ایالات متحده حاکم است که تأکید بیشتری نسبت به دخالت آمریکا در امور پاکستان و بازسازی ساختار سیاسی در این کشور و حتی در صورت لزوم، گسترش عملیات نظامی به خاک این کشور دارد. مسئله بعد تمرکز همزمان بر وزارت خارجه و پنتاگون است. یعنی هم بر امنیت و اعزام نیروهای بیشتر تأکید شده و هم نقش پررنگ تری به وزارت امور خارجه و اداره توسعه بینالمللی آمریکا (USAID) داده شده است تا حضور موثرتری در راستای ابعاد غیرنظامی و غیر امنیتی توسعه در افغانستان داشته باشند. هیلاری کلینتون هم اعلام کرده که وزارت خارجه از این پس سیاست اقتصادی را نیز در پیش میگیرد؛ بنابراین به تبع بحران مالی که در جهان ایجاد شده، سیاستهای اقتصادی آنها نقطهای امیدوارکننده به شمار میرود. درواقع در استراتژی تازه، دیپلماسی سیاسی و دیپلماسی اقتصادی به کمک دیپلماسی نظامی سابق آمده است؛ یعنی نقشی همزمان به پنتاگون و وزارت امور خارجه داده شده است.
س: آقای تمنا آیا فکر میکنید، سیاستهای آمریکا بر اساس حفظ و تداوم کار دولت آقای کرزی تدوین شده است و یا اصلاً ارتباطی با تغییر دولت افغانستان در ماههای آینده ندارد؟
ج: اگر سیاستهای بوش در افغانستان با ضعفهایی همراه بود، دولت افغانستان هم ضعفهایی داشت که مانع از پیشرفت روند توسعه در این کشور شد. میتوانم بگویم دولت آمریکا از دولت فعلی افغانستان ناراضی است. آقای کرزی هم اشاره کرده بود که بین من و غرب یک کشتی نرم جریان دارد. ناکارآمدی دولت افغانستان و عدم توفیق اش در رسیدن به توسعه و صلح پایدار مورد توجه باراک اوباما قرار دارد و تصور میکنم که آمریکا ترجیح میدهد آقای کرزی در دولت بعدی ادامه کار ندهد.
س: مصداقی برای این حرف دارید؟
ج : انتقادی به طور ملموس و مثلاً آن طور که آمریکا از حمایت پرویز مشرف دست کشید، در مورد کرزی شنیده نشده است.
آمریکا نمیتواند در شرایط فعلی پشت آقای کرزی را خالی بکند. دولت افغانستان دولتی نوپاست و اگر حمایت نشود، شکننده است؛ بنابراین آمریکا ترجیح میدهد تا استقرار دولت جدید از او حمایت کند. این مسئله به صورت نرم در نزدیکی انتخابات خودش را نشان میدهد.
س: آیا گزینهای هست که مورد توجه آمریکا باشد؟
ج: در حال حاضر دکتر علی احمد جلالی که تحصیل کرده آمریکاست و سابقاً وزیر داخله آقای کرزی بوده و نیز آقای دکتر اشرف غنی احمد زی که وزیر مالیه پیشین و از مدیران ارشد بانک جهانی بوده، رابطه خوبی با غرب دارند.
آمریکاییها دارند برآورد میکنند تا شاید زلمی خلیل زاد وارد انتخابات شود. او سه هفته پیش به افغانستان آمد و نامزدها را ملاقات کرد و کنفرانسی هم دربارهٔ افغانستان در دوبی برگزار کرد. خلیلزاد پر توس (تک خال) آمریکاست و آمریکا آن را موقعی خرج میکند که کارتش حیف و میل نشود. حتی اگر در این انتخابات هم نشد در جای دیگری از او استفاده خواهد کرد.
پایان//