استاد معتقد بود انقلابهای اجتماعی و دگرگونیهای سیاسی تا زمانی که بر مبنای تحولات ذهنی و دگرگونی سلوکی و وجدانی استوار نباشد، ثمربخش و سازنده نمیباشند.
استاد غلام محمد نیازی بنیانگذار و متفکر جنبش اسلامی در دانشگاه کابل در سال ۱۳۱۱ خورشیدی (۱۹۳۲) در قریهٔ رحیم خیل ولسوالی اندر ولایت غزنی به دنیا آمد. تحصیلات متوسطه و عالی را در مکتب دینی ابوحنیفه در کابل به پایان رسانید و جهت تحصیلات عالی به مصر اعزام شد و در دانشگاه الازهر به تحصیلاتش تا درجه ماستری (فوق لیسانس) ادامه داد. در قاهره وی با جنبش اخوان المسلمین ارتباط پیدا کرد و یکی از پیروان این جنبش گردید. هنگامی که به وطن بازگشت، در دانشگاه کابل به فعالیت های آرام و غیررسمی تبلیغی و سیاسی پرداخت که این فعالیت ها به عنوان جنبش اسلامی در دانشگاه کابل تبارز کرد. بعدها، در دامن این جنبش احزاب «جمعیت اسلامی» و «حزب اسلامی» شکل گرفتند. استاد غلاممحمد نیازی، رییس دانشکدهٔ شرعیات در دانشگاه کابل و متفکر جنبش اسلامی در تاریخ ۱۴ ثور/اردیبهشت ۱۳۵۳ با تعدادی از همرزمانش توسط رژیم محمدداود خان به اتهام توطئه براندازی دولت دستگیر شد و در بهار سال ۱۳۵۸ خورشیدی در قیام زندانیان محبس پلچرخی توسط رژیم کمونسیتی همراه با ۱۳۵ و به روایت دیگر۱۸۰ تن از جوانان مسلمان به شهادت رسید.
***
استاد برهان الدین ربانی در رابطه با معرفی استاد نیازی مطلبی مفصلی نوشته که فشرده آن به شرح زیر است:
استاد غلام محمد «نیازی» بنیانگذار نهضت اسلامی کشور رستاخیز عظیم کنونی کشور عزیز ما افغانستان محصول رنجهای فراوان آن فرزندان صدیق و والا همتی است که در دوران افسردگی با دل دردمند و پر آرمان، اراده آهنین، ایمان مستحکم و نگاه ژرف بین برای بیداری ملت افسرده خود بدون غوغا و ریا کاری به فعالیت آغاز، آرام و بیصدا اما با تندی گام برمیداشتند.
نهضت اسلامی معاصر فقط یک عکس العمل شعارهای تند و بیحاصل نیست، بلکه زاده جد و جهد شبانه روزی و اخلاص و دلسوزی آن پیکارگران مؤمنی است که با دانش و بینش اسلامی تهداب نخستین جنبش را درست و مستحکم گذاشتهاند.
استاد نیازی یکی ازین چهرههای درخشان و فراموش نا شدنی تاریخ افغانستان و جهان اسلام است. این استاد توانا که دردها و محرومیتهای ملت زجر دیده اش در افغانستان و انحطاط جهان اسلام، قلبش را خونین و روحش را اندوهگین ساخته بود، همیشه در فکر نجات ملت خود و بیداری جهان اسلام میاندیشید و در جستجوی رسیدن به این آرمان مسلسل تلاش میکرد و لحظه ای آرام نبود.
استاد در شلگر غزنی، آرامگاه محمود بتشکن چشم به جهان گشود، دوره ابتدائی را در آنجا گذرانید و برای فرا گرفتن تحصیلات عالی عازم کابل گردید و در مدرسه ابو حنیفه داخل شد و بعد از اکمال مدرسه، در جمله چند تن از شاگردان ممتاز جهت تحصیلات عالیتر به جامع الأزهر فرستاده شد و در فاکولته اصول دین شامل شد و تا درجه تخصص به تحصیل خویش ادامه داد.
در دوران تحصیل خود در قاهره بانهضت «اخوان المسلمین» آشنا شدو بعد از فراغت از تحصیل به وطن برگشت. دستگاه حاکم که معمولاً برای خوش نگاه داشتن جوانانی که تحصیلات عالی داشتند میخواست استاد را در یکی از پستهای عالی اداری مؤظف سازد. اما استاد که میدانست این کار مانع فعالیت و تلاشهای دوران ساز و ثمربخش او می گردد، از قبول پستهای اداری در آغاز کار امتناع ورزید و وظیفه تدریس را در پوهنحی شرعیات پوهنتون کابل گزید و به تربیه نسل جوان و آگاهی دادن شان پرداخت.
زندگی استاد را بصورت مختصر در ابعاد تعلیمی و اداری و سیاسی میتوان به این شرح بیان نمود:
۱- کارهای تعلیمی
گرچه فعالیت های تعلیمی و سیاسی و اداری استاد به یکدیگر مربوط بوده و از هم جدا نیستند، اما با این حال می توان کارهای تعلیمی او را چنین شرح داد:
استاد معتقد بود انقلابهای اجتماعی و دگرگونیهای سیاسی تا زمانی که بر مبنای تحولات ذهنی و دگرگونی سلوکی و وجدانی استوار نباشد، ثمربخش و سازنده نمیباشند. تغییرات قهری و اصلاحات جبری کم دوام و بیپایه و اساس اند و برای این که تحولات انقلابی در جامعه ما ریشه دار و بنیادی باشد خودش مسلک استادی را برگزید و به عموم شاگردان خویش توصیه میکرد این مسلک را انتخاب کنند. چون استاد وارد پوهنحی شرعیات شد رکود و جمود و قشری گرایی جوحاکم درسی را تشکیل میداد. تعلیمات زندگی ساز اسلام در چارچوب کشمکشهای لفظی مناقشات بی ثمر و جدال بیروح محصور بود، به مضمون عالی و محتوی جهانی تعلیمات اسلامی توجه صورت نمیگرفت.
در این شرایط حساس استاد مسؤولیت خطیر تعلیمی را عهدهدار شد و برای این که تحول عمیق و بنیادی در افکار و اندیشهها به میان آورد، تدریس بخاری شریف و تاریخ اسلام را به عهده گرفت. او میدانست رهبری جامعه اسلامی بدون آگاهی به عمق احادیث و هدایات گهربار پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله سلم) بی مفهوم و بدون پایه و اساس است و بیخبری از تاریخ و نا آشنائی به رنجها و آلام جهان اسلام و عوامل شکست و پیروزی مسلمانان فجایع جاهلیت و حیله و نیرنگ دشمنان عامل ذلت و نابودی مسلمانان بوده و چه بجا فرمودهاست فاروق اعظم که «قصم ظهر الاسلام عروه عروه من نشاء فی الاسلام ولم یعرف الجاهلیه» کمر اسلام را پارچه پارچه میکند آنکس که در اسلام پیدا شده اما از تاریخ جاهلیت آگاهی نداشته باشد.
استاد به تدریس تاریخ اسلام و شرح احوال و اوضاع ملتها و کشورهای اسلامی توجه خاصی مینمود و توصیه میکرد باید از عوامل انحطاط مسلمانان آگاه شد، مستقبل اسلام را از میان عظمتها و افتخارات، رنجها و دردها، آبادیها و ویرانیها گذشته مطالعه و بررسی نموده و راه علاج را جستجو کرد و باید درک نمود جهان اسلام در شرایط کنونی درچه وضعی قرار دارد؟ عامل این همه ویرانیها و ذلتها کیست و در کجاست؟ آیا ملتها مقصر اند یا زمامداران شان؟ در مورد شرح اوضاع و احوال کشورها و ملتهای خاورمیانه که محراق حوادث کشمکشها است توجه خاصی داشت، ساعتها بروی رژیمهای حاکم نهضتهای سیاسی، اوضاع اجتماعی این کشورها بحث میکرد هر که از نهضت عظیم اسلامی اخوان المسلمین نام میبرد گاه گاه اشک بر دیده گانش حلقه میزد و از اخلاص، نظم و روش تربیتی آنان سخت تمجید مینمود.
برای آشنائی به حیلهها و نیرنگهای دشمنان در برخی از ساعات درسی روی مکتبهای ویرانگر کمونیزم، صهیونیزم و حزب بعث صحبت تحلیلی و انتقادی به عمل میآورد و چهره آنان را آنطور که هستند معرفی میکرد و در پهلوی خواندن آثار اسلامی آشنائی به این مکتبها و ایدیولوژیها را توصیه مینمود.
۲- فعالیت های اداری
استاد تنها یک آموزگار مثالی نبود بلکه بحیث یک اداره چی برازنده نیزاز خود استعداد و کفایت نشان داد. او معتقد بود برای سرنگونی رژیم فاسد و بنیانگذاری دولت اسلامی، سنگرداران اسلام نباید از دور منتظر فروریختن کاخهای استبداد باشند بلکه خود شان در اعماق سنگرهای دشمن در آینده زلزله ایجاد کنند، و آنگاه بنیان فساد را از داخل ویران و بروی آن مبنای شکوهمند اسلامی را اعمار نمایند.
او میگفت: باید صف وسیعی از رزمندگان را ترتیب نمود و در میان دستگاه و ادارات مختلف جابجا کرد و تودههای وسیع را ازین طریق آگاهی بخشید و ازین راه کنگرههای فساد را ویران و ضربت نهائی را بر خصم زبون وارد نمود. استاد در راه رسیدن به تحولات بنیادی برداشتن گامهای اصلاحی را نیز مفید میخواند و ازین رهگذر در چوکات وزارت معارف و پوهنتون کابل خواهان اصلاحات بنیادی بود و چون در اثر لوائح انتخاباتی تعیین رؤسا فاکولتهها مربوط به استادان هر پوهنحی شد، استاد دوباره بصورت متوالی بحیث رئیس فاکولته شرعیات انتخاب شد.
در دوران ریاست خویش کفایت اداری فوقالعاده از خود نشان داد بعد از انتخاب او بحیث رئیس فاکولته شرعیات نه تنها مرکز قوی جنبش اسلامی بلکه بحیث مرکز فعالیتهای اصلاحی در پوهنتون گردید. او شب و روز کار میکرد تا با استفاده از مرکز اداری خویش شعله انقلاب اسلامی را فروزان تر سازد. نقشههای وسیعی را جهت پیشبرد آرمانهای ملت مسلمان افغانستان طرح کرد. ازینکه در دوران او فاکولته شرعیات مرکز علمی و محور جنبشها و فعالیتهای دینی واجتماعی گردیده بود همه در هراس افتاده بودند. موصوف برای اینکه ساحه فعالیتهای اسلامی در محیط پوهنتون و ادارات علمی گسترده گردد مرکز تحقیقات علمی رادر چوکات پوهنتون کابل با تشکیلات وسیع پیشنهاد و موافقه آن را از طریق شورای پوهنتون و شورای ملی بدست آورد، شعبات دیگری در فاکولته شرعیات افتتاح شد و بدین وسیله میخواست نهضت اسلامی را تا اعماق قلبها ادارات دولتی گسترش یابد.
او مایل بود تعلیمات والای اسلام باید از هر مجرای ممکن راه حاکمیت خود را بر دل و دماغ ملت مسلمان افغانستان باز کند. پیش از انتخاب استاد بحیث رئیس، تعامل کانکور در مورد شمول به پوهنتون کابل چنین بود که از همه مواد درسی دوره لیسه اختیاری از شاگردان صورت میگرفت و بعد از کامیابی در این اختیار شاگرد حق شمول را به پوهنتون پیدا میکرد اما مضامین دینی در میان سوالات کانکور [وجود] نداشت و کمتر کسی هم بفکر آن بود که برای جوانی که به تحصیلات عالی میپردازد آگاهی از معارف اسلامی نسبت به هر چیز دیگری ضروری تر است و سر نوشت جامعه مسلمان افغان را نباید بدست جوانان ناآگاه از دین سپرد، لذا ازطریق اداره پوهنحی شرعیات پیشنهاد کرد تا ضمن سوالات کانکور پرسشها و سوالاتی از مضمون دینیات تفسیر تاریخ اسلام گنجانیده شود. کارگردان کانکور در پوهنتون از این پیشنهاد تعجب نموده و شور و غوغا بلند نمودند که دین به مسایل کانکور شاگردان چه رابطه دارد؟
بلی آنها که در مورد ترتیب سوالات از آمریکائیها الهام میگرفتند و در میان امریکائیان دین ازعلم جداست، لذا در پوهنتون کابل که سیاست مستقل اسلامی و ملی ندارد از خط اجانب بیرون شدن را بدعت میخواندند. استاد با قاطعیت اوهام اینان را رد کرده و گفت: ما در افغانستان در میان ملت مسلمان بسر میبریم اینجا جامعه لادینی و علمانی غرب نیست، در اسلام دین از علم جدا نمیباشد و این فرهنگ منحرف غرب است که دین را از علم جدا میداند. او میگفت: دهقانان محروم و ملت دردمند افغان از آبله دست و عرق جبین خویش بودجه پوهنتون را میپردازند آنها هرگز نمیخواهند ارزشهای دینی که در بهای حفظ و حراست آن خون میدهند در میان مراکز تربیتی شان جای پائی نداشته باشد، کسانیکه به معارف دینی خویش اعتقاد و آشنائی ندارند نباید در محیط پوهنتون پا گذارند. سر انجام در اثر جد وجهد استاد علی الرغم اراده دشمنان معارف اسلامی مواد دینی جزء مهم سوالات کانکور قرارگرفت. او معتقد بود که برای رسانیدن تعالیم والای اسلام به گوش جوانان از هر مناسبتی بایداستفاده کرد لذا در دوران ریاست خویش روز مولود مسعود پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) و روز نزول قرآن کریم و سایر مناسبتهای دینی را با اجتماعات شکوهمندی تجلیل میکرد.
او در دوران عهدهداری ریاست پوهنحی شرعیات کوشید استادان پوهنحی شرعیات در سطح ملی و بینالمللی تبارز نمایند و از انعزال و گمنامی برآیند و ضمناً به فرهنگها و رژیمهای مختلف مخصوصاً طرز کار ابرقدرتها آگاه شوند زمینه مسافرت را به اکثریت استادان بکشورهای اسلامی و غیر اسلامی آماده ساخت و خود هم در برخی از آن کشورها به مسافرت پرداخت.
استاد جهت آشنائی به اوضاع داخلی آمریکا و روسیه به این دو کشور سفر نمود در نتیجه این مسافرتها، با خود ارمغانهای آموزنده ای به ارمغان آورد. به روسیه رفت تا داستان غمانگیز تراژیدی و عوامل سقوط جمهوریتهای اسلامی را در کام وحشتناک کمونیزم از نزدیک مطالعه کند و جنایات بیرحمانه جلادان کرملین را علیه ملتهای محکوم مسلمان در آسیای میانه به چشم سر دید و اشک از دیده ریخت.
به آرامگاه محمد بن اسماعیل بخاری رفت تا تزویر و ریاکاری استعمار سرخ را چنین شرح نماید: روسها گروهی از کهنسالان را که غبار غم و اندوه به چهرههای غمانگیز و سرو صورت زجر کشیده شان دیده میشد در مسجدی جمع نموده بودند امام مسجد که خود عضو سازمان (کا- جی –بی) بود طی خیر مقدم مهمانان از آزادی مذهب در روسیه حرف زد مسلمانان محکوم که از بیم مرگ قادر به رد کردن حرفهای دروغ خطیب نبودند اشک حسرت برگونههای شان جاری بود ناگهان از میان صفوف پیرمردی که طاقتش طاق شده بودبرخاست و فریاد کشید [که] «دروغ میگویی کجاست آزادی مذهب»، حرفش تمام نشده بود که روسها از هر طرف به سرش ریختند و کشان کشان او را از آنجا کشیدند. میگفتند این پیر مرد دیوانه است. راستی در زندان وحشتناک روسیه و در نظر این دشمنان آزادی حق گفتن و آزاد زیستن خود دیوانگیست. لحظه ای بعد قرآنهای طبع تاشکند را به مهمانها هدیه دادند و بدینوسیله میخواستند بفهمانند که روسها اجازه میدهند قرآن چاپ و بدسترس مسلمانان محکوم در جمهوریتهای اسلامی قرار بگیرد، اما سرپوش تزویر و دروغ بزودی پائین میافتد و چهره ننگین دجالان روسی بی نقاب میگردد.
جوان مهماندار که خود مسلمان زادهاست، از وضع اسفبار ملت محکوم خویش رنج میکشید، رنجی که آتشی را در سینه اش برافروخته است. و این آتش خشم سر انجام خیمه و خرگاه استعمار را در کشور شان خاکستر میسازد. این جوان که هنوز شعلههای ایمان در دلش فروزان است در نیمه شب آن وقت که جاسوسان همه درخواب غفلت رفتهاند در اقامتگاه استاد را کوبیده و اجازه میخواهد حرفهایش رابعنوان یک امانت نزد خود محفوظ دارد، بلی! بیچاره در سرزمینی تربیت یافته که درو دیوارش جاسوس است استاد برایش اطمینان میدهد: جوان از وضع غمانگیز مسلمانان به تفصیل حکایت میکند متذکر میشود با مسلمانان دراین کشور از حیوانات هم بدتر معامله میشود، همه درها برایشان بستهاند جز دروازه زندانهای وحشتناک، درینجا همه دزد و جپاولگرند درپهلوی غارتگران حزب کمونست که هر جرمی را بنمایند برایشان مجاز است، دزدان حرفه ای نیز وجود داردند، اینکه میگویند رژیم کمونیزم در شوروی جرائمی را که از لحاظ مسایل مالی صورت میپذیرد ریشه کن ساختهاست کاملاً پوچ و نادرست است، چه از یک طرف اصلاً رژیم طبقاتی از بین نرفته بلکه بصورت خیلیها فجیع روان است، افراد حزبی جنرالان و مدیران مؤسسات صنعتی هر کدام لاردها و سرمایه دارانی اند که از میلیاردرهای کشورهای جهان سرمایهداری کمتر نیستند و آنهائیکه مدارک عظیم مالی را در اختیار ندارند دست به تقلب و دزدی و رشوه خواری میزنند. قاچاقبری و رشوه ستانی در فرودگاها و بندرگاهها بصورت مفتضح روان است و در ضمن داستان مرحوم عبدالرازق زهیر را که بعنوان نطاق بخش انتشارات خارجی رادیو مسکو کار مینمود، یاد کرد. پولیس مسکو برای موصوف خبر داده بود از غروب آفتاب به بعد در منطقه ای که زندگی میکند از ساحه چند کیلومتری پیشتر نرود. [وی که] در یکی از شبها از آن ساحه خارج شده بود بدست دزدان افتاد. [دزدان] همه پولهایش را سرقت نمودند و اگر موتر پولیس به سراقش نمیرسید خودش را نیز میکشتند. و [جوان مهماندار] بعد از شرح داستانهای غمانگیز و فاجعه آور رژیم کمونستی روسیه دردمندانه مطالبه نمود قرآنی راکه برای «استاد» دادهاند به او بفروشد. استاد از او میپرسد مگر در کشور خود شما چاپ نشده، آیا شما نمیتوانید خود [قرآن] بدست آرید، جوان آه سردی کشیده، جواب میدهد: ای هزار نفرین برژیم ننگین روسی که جز تزویر و دجل هیچ متاع دیگری در بساط آن وجود ندارد، این قرآنها فقط برای مهمانان مسلمان طبع شدهاست و مردم مسلمان در این سرزمین از هر چیز محروم اند.
استاد بعد از ختم جریان مسافرت خویش چنین نتیجهگیری نمود [که] رژیم کمونیزم در همه ابعاد به سوی ناکامی و نابودی روان است، داستان بهشت خیالی کمونیزم افسانه بیهوده ایست که دیگر در میان انسانهای عاقل و خردمند به شنیدن نمیارزد. سر دمداران مبارزه علیه رژیمهای طبقاتی خود پیام آور و گردانندگان فجیعترین رژیمهای طبقاتی اند. اگر خواسته باشیم کمونیزم راتعریف کنیم میتوان گفت مجموعه ای مرکب از همه انواع فجایع و رذیلتها، رژیم سراپا فساد و بی عدالتی.
در دورانیکه قانون اساسی جدید پاس شد و دستهای آشکارا و مرموزی پیگیرانه تلاش میکردند دستگاههای قضائی کشور را به زنجیر رژیم حقوقی فرتوت غرب بکشند، این تلاش خائنانه، استاد را سخت نگران میساخت و علیه الحاق پوهنحی شرعیات به پوهنحی حقوق که هدف از آن حذف شرعیت در محاکم و دستگاههای قضائی بود بشدت مقاومت کرد و این پلان را ناکام ساخت و برای اینکه آگاهانه علیه این دسایس مبارزه صورت بگیرد حاضر شد که گروهی از استادان را جهت دیدار از محاکم قضائی غرب به آن سرزمین اعزام نماید. خودش هم به آمریکا رفت و سیستم قضائی و اساسات حقوقی آن کشور را از نزدیک بازدید کرد و در اثر مطالعه عمیق به این نتیجه رسید که جستجوی عدالت در سیستم قضایی غرب به آن میماند که سنگیریزه ای را در میان چاه عمیق انداخت و در تاریکی شب به جستجوی پیدا نمودن آن شد.
مادی گرایی، سود پرستی و فقدان عواطف انسانی در جامعه آمریکایی، محکومیت رژیم سرمایهداری را در ذهن استاد عمیقتر ساخت. مظاهر از هم پاشیدگی روابط اجتماعی، رشد و نموی سرسام آور جرائم و پناه آوردن جوانان بسوی لا مبالاتی، اینها و صدها قضایای دیگر، دلیل آن شد که استاد قاطعانه تلاشهای غرب زده گان را در جهت غربی ساختن دستگاههای قضائی [را] بیهوده خوانده و در برابر آن عالمانه بایستد. او میگفت ما با داشتن فرهنگ غنی و پرمایه و مبانی عظیم ارزشهای شریعت اسلامی دیگر چه نیازی داریم که از رژیمهای بیمار و فرتوت اقتباسی نمائیم، اسلام خود ضامن حل همه مشکلات ماست، رژیمهای کمونستی و سرمایهداری هر دو محکوم و مردود اند.
از تلاشهای پیگیر استاد، خفاشان رژیم ظاهر شاهی که قدرت دیدار نور پر فروغ اسلام را نداشته، دچار خوف و هراس شدند و موانعی را در راه پیشرفت آرمانهای والا و اسلامی او ایجاد نمودند. در چوکات پوهنتون کابل سر و صدای الغاء شعبه قضائی پوهنحی شرعیات بلند شد، نظارت پولیس بصورت آشکار و نیمه آشکار به پوهنحی شرعیات شدت یافت، اما بعلت استحکام قاعده مردمی این شخصیت، دولت قادر نبود دست به اقدام عملی بزند. [در نتیجه] برنامههای توامیت قضائی پوهنحی شرعیات در نطفه خنثی شد، اما داستان به اینجا خاتمه نیافت.
۳- فعالیت های سیاسی
استاد برای ایجاد رستاخیز اسلامی در کشور، عقیده داشت باید قبل از همه صفی از رزمندگان مؤمن را بر مبنای تعلیم و آلای اسلامی تربیت نمود و این کار را از راه آموزگاری آغاز نمود.
او معتقد بود ریشه نهضت را در میان قشرها مختلف تعمیق بخشید و این هدف را ازراه برنامههای مختلف چون تأسیس مجله شرعیات، طبع و نشر کتب اسلامی ازطریق پوهنحی شرعیات و پخش آن در میان مردم، جا دادن مواد اسلامی در کانکور پوهنتون، تدویر محافل تربیتی و کنفرانسهای دینی، طرح و برنامهریزی بزرگترین مرکز اسلامی بنام مرکز تحقیقات اسلامی که به منظور شهرت دادن به سطح جهان اسلام ازحکومت وقت درخواست نمود. استاد تنها یک آموزگار توانا و یک اداره چی موفق نبود بلکه یک رهبر فکری و سازمان دهنده انقلاب اسلامی بود از میان شاگردان آن عده ای را که اخلاص و استعداد شگوفائی داشتند بدور خود جمع نموده و آرمان خود راسر گشاده با آنهادر میان میگذاشت.
او در سال ۱۳۳۶ به اشتراک چندین تن از رزمندگان جوان و یکتعداد از فرزندان دردمند و مؤمن به انقلاب اسلامی اولین هسته عملی انقلاب اسلامی را پایهگذاری و بفعالیتهای سری و علنی پرداخت. استاد در آغاز بمنظور ریشه دار شدن انقلاب به فعالیتهای زیر زمینی توصیه میکرد و چون احساس نمود دیگر صفی از رزمندگان تربیت شده بمیان آمده و آماده اند در هر نوع شرایطی به مبارزه خستگی نا پذیر خویش ادامه دهند دعوت علنی را در ملاء عام هدایت داد و شب نامه جهاد اولین پیام علنی بود که در میان مردم پخش شد، اتاق کار و منزل او تجمعگاه داعیان راه حق بود.
نا گفته نباید گذاشت، تلاشهای سازنده ای در جهت پایهگذاری یک جنبش اسلامی قبل از به میان آمدن نهضت اسلامی تحت نام جمعیت اسلامی افغانستان در کشور جریان داشت اما با وجود فعالیتهای گسترده فردی و دسته جمعی کتله بندی نیرومندی بمیان نیامده بود و تعدادی از پیشگامان این حرکت بعدها در سازمان جمعیت اسلامی سهم گرفته، گروهی فعالیت خویش را ادامه و جمعی هم کار خویش را ناتمام گذاشتند. از جمله پیشگامانی که بعدها فعالانه در جمعیت اسلامی سهم گرفتند از برادرانی چون سید احمد ترجمان و استاد محمد فاضل و از قشر جوان عبدالعزیز فروغ را میتوان نام برد. و آنهایی که در پایهگذاری هستههای نخست به ابتکار استاد نیازی سهم داشتند از برادران ذیل میتوان نام برد: استاد توانا، استاد وفی الله سمیعی، عبدالاحد عشرتی، سید احمد ترجمان، استاد فاضل، عبدالهادی هدایت و عبدالعزیز فروغ - که پرتلاشترین برادری در جمله سایرین بود - و نویسنده (برهان الدین ربانی) با عده ای از برادران دیگر در این فعالیتها سهیم بود. و بعدها عده ای از جوانان چون استاد سیاف، غلام ربانی عطیش، عبدالرحیم نیازی شهید، محمد اسحاق بزرگ، دین محمد گران یکی بعد دیگری درین حلقه شرکت داشتند و اجتماعات نخستین که در منازل برخی از برادران و گاهی در محوطه باغ بابر دارالامان و دامنههای دور از انظار مردم صورت میگرفت برادران جوان و پخته سن دیگری هم شرکت داشتند که معمولاً اجتماعات بروزهای رخصتی جمعه صورت میگرفت و چون جناح جوان در داخل پوهنتون و مدارس به قوت و قدرت هر چه تمامتر بکار آغاز کرد و بصورت سازنده و انقلابی علناً وارد صحنه شدند و برخوردها و کشمکش جدی تر شد.
استاد که تنها در راهپیمائیها حضور نداشت دیگر در هر فیصله و تصمیمی شریک بود، به علت تراکم کارهای اداری و انجام مسئولیتهای عمده به نفع انقلاب فیصله نمود که رهبری مستقیم جمعیت را بدوش یکتن از همسنگران و شاگردان خویش بگذارد و همان بود که در بهار سال ۱۳۵۱ شورای اجرائیه جدیدی تشکیل و یکتن را از میان خویش بعنوان امیر مسئول جمعیت برگزیدند. اعضاء این شوری بر علاوه از استاد و پیشگامان نهضت اسلامی عناصر جوان و انقلابی ذیل بودند انجنیر حبیب الرحمن شهید، مولوی حبیب الرحمن شهید، سیف الدین نصرتیار، استاد سید محمد موسی توانا، دکتور عمر شهید، انجنیر حکمتیار (این دو برادر در دوران تشکیل شورا در زندان بودند)، عبدالقادر توانا، قاضی عبدالباری، سید نورالله عماد، استاد عبدالرسول سیاف، عبدالرحمن شهید، استاد احمد زی، غلام ربانی عطیش و نویسنده (شخص برهان الدین ربانی) بودند. شورا به اتفاق نویسنده را بحیث امیر پیشنهاد کرد و به پیشنهاد امیر استاد سیاف بحیث معاون و انجنیر حبیب الرحمن بعنوان منشی و نصرتیار بحیث معاون منشی پیشنهاد و تصویب شد. البته با تشکیل جدید مسئولیت استاد نیازی خاتمه نیافت. او به عنوان مسئول پشت پرده در همه امور شریک بود.
استاد نیازی شخصی بود که چون حرف میزد هاله ای از وقار در سیمایش به چشم میخورد و شنونده را مجذوب خود میکرد. او مرد با رشادت و انقلابی بود. در اظهار حق هیچ ترسی و هراسی نداشت آنگاه که جنازه شاگرد همسنگر و انقلابیش شهید عبدالرحیم نیازی را از هند میاوردند دستور داد تا با مظاهره عظیم و سرتاسری تابوت شهید استقبال گردد پروانههای انقلاب اسلامی روی خیابانها ریخته و موج عظیم انسانی بسوی فرودگاه کابل در حرکت افتاد. جنرال عبدالولی شخصیت مقتدر رژیم حاکم، [به صورت] تهدید آمیز به استاد تیلفون کرد [و گفت که شما] امنیت را در خطر انداختهاید، بیم آن میرود مظاهره چیان جوان فرودگاه رابه آتش کشند و [از استاد] خواست تا هدایت دهد که جوانان پوهنتون به فرودگاه نروند. استاد در جواب اظهار نمود: اشتباه میکنید اینها فرزندان این کشور اند، فرودگاه مربوط بخود آنها و مال آنهاست اینها چون آن بیگانه پرستان و وطن فروشان نیستند که درین کشور زندگی عاریت داشته و بفکر گریز بخارج باشند و به سرمایه ملی خود بی اعتنا.
در دوران فاسد ظاهر شاهی توطئههای دشمنان ناکام و بینتیجه ماند. فاجعه ننگین ۲۶ سرطان سر انجام برای کوبی انقلاب اسلامی و تسلط نیروهای اشغالگر و خونآشام روس بر کشور بود رخ داد. مزدوران حقیر کرملین با اشاره باداران خونخوار شان در اولین گام ننگین خویش در پی تصفیه و زندانی کردن این فرزند صدیق اسلام و یاران همرزمش گردیدند. مگر بهت زدگی و از هم گسیختگی دارو دسته مزدوران در میان خودشان و درگیریهای خواهان قدرت مانع آن شد که چندین ماه بعد از کودتای ننگین سرطان استاد بیرون از زندان در تحت نظارت شدید باقی بماند و بالآخره بتاریخ ۱۴ ثور ۱۳۵۳ در شب جمعه در یک حمله وسیع که در تاریکی شب صورت پذیرفت استاد باعده زیادی از برادران همسنگرش در چنگ جنایتکار (کی- جی – بی) اسیر و زندانی شد و بدست قصابان کهنهکار روسی تحت تعذیب و شکنجه قرار گرفت و در اثر شکنجههای وحشیانه خونآشام سرخ استخوانهایش نرم و پوستش کنده و اجزای بدنش قطعه قطعه گردید مگر روح نیرومند و شکست نا پذیرش آسیبی نبرداشت و با عزم آهنین در برابر وحشت ابر جناوران روسی مقاومت نمود که همه حیران شدند. محکمه مسخره کودتاچیان مزدور او را محکوم به اعدام نمود اما جلاد بزرگ از بیم عکس العمل شدید ملت مسلمان افغانستان او را حبس ابد نمود و به دار و دسته قصابان خود اظهار نمود: اینها را یکدم نکشید بلکه به تدریج در اثر شکنجه و عذاب سخت بقتل شان رسانید.
استاد با اینکه در اثر شکنجه و تعذیب مسلسل علیل و ناتوان شده بود اما دست از تلاش و فعالیت برنداشت. زندان را باهمه قیود سنگین آن به محیط دعوت و تدریس تبدیل نمود. زندانیان معذب را به فرهنگ والای اسلام آشنا میساخت و آنها رابه صبر و استقامت در برابر شداید و محن دعوت میکرد. وسعت محبوبیت او در زندان، کودتاچیان مزدور را هراسان ساخت [و آنها] شیطان منشانه از او دعوت همکاری نموده درخواست نمودند [که] آیا اگر آزاد شود با رژیم همکاری مینماید؟. استاد با قاطعیت این دسیسه را در نطفه خنثی ساخت. اینجاست که بار دیگر خشم طاغوتیان برانگیخته شده تعذیب و شکنجه را از سر آغاز میکنند و در عین حال به آزار روانی او میپردازند. جواسیس استعمار گروهی از زندانیان را میفریبند تا به آزار و اذیت استاد بزرگ بپردازند. زندانیهای حرمان زده و شکنجه دیده که حواس و درایت خودرا از دست داده بودند شکار این جنایت شده و دست به اذیت و آزار ابر مرد اسیر میزنند اما استاد گران مایه این همه را نادیده گرفته به گول خوردگان اندرز میدهد و شکایت غم و رنج خود را چون یعقوب به پیش گاه پروردگار عالمیان میرساند. [استاد] در برابر آن فریب خوردگان دسیسه دشمن میگفت: «إنما اشکو بشی و حزنی إلی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون» مگر این فتنهها جائی را نمیگیرد. استاد رنجها و هموم زندان را با قلب قوی استقبال نمود و در پهلوی تدریس به ترجمه احادیث پیغمبر صلی الله علیه وسلم میپردازد، جزء اول کتاب صحیح البخاری را ترجمه مینماید و به ترجمه سایر اجزاء آن میپردازد.
فاجعه ننگین هفت ثور بوقوع میپیوندد داؤدخان را با دار و دسته اش بفرمان روسها بقتل میرسانند و تره کی مزدور و فادار روس بر اریکه خونین قدرت تکیه میزند. فضای تعذیب و کشتار به شدت هر چه تمامتر دوباره شروع میشود. استاد گرامی از همه بیشتر مورد شکنجه قرار میگیرد. اما چون زندگی او آژیر خطری بود که خواب را بر دیده ابر جناوران کرملین حرام میساخت، لذا در یکی از شبهای سیاه و ظلمانی و اندوهبار استاد محبوب را با گروهی از یاران راستینش بسوی نقطه نامعلوم و پرتگاه وحشتناک کشتار گاهها بردند و از آن تاریخ به بعد دیگر سراغی ازین فرزند گرانمایه اسلام در دست نیست. گاهی شنیده میشود که وی را باگروهی از یارن رزمنده اش به زندانهای دوزخ روی زمین (روسیه) بردهاند یا اینکه این فرزند صدیق اسلام بدست جلادان کرملین جام شهادت نوشیده و همراه با سایر گلگون قبایان شهید در جوار رحمت الهی قرار گرفتهاست.
واقعاً جناب استاد غلام محمد نیازی خدمات ارزشمندی را به جامعه اسلامی نموده اند واز برکت این خدمات شان است که امرز جوانان مسلمان آزادانه ندای توحید را به جهانیان میرسانند
واقعا که استاد با تمام معنی یک انسان مبارز و آزاد اندیش بود .
کسی بود که خواب را بر ابر وحشی های تاریخ حرام ساخته بود خداوند روحش را شاد و یادش را گرامی بدارد .
خداوند ما را به راه حق رهرو بگرداند