استاد مزاری حزب وحدت و جامعه هزاره را از بستر دینی و مذهبی به سمت بستر تبارگرایی و قومیت، هدایت نمود و یک حزب مکتبی و جهادی را تبدیل به باشگاه قومی و کانون تجمع نیروهای لائیک و معارض با مکتب و دیانت نمود.
با ورود پیروز مندانه حزب وحدت و استاد مزاری در کنار دیکر احزاب جهادی در کابل، رهبری حزب وحدت از اصول پذیرفته شده در اساسنامه حزب و میثاق وحدت بر خلاف خواست اعضای شورای مرکزی و شورای عالی نظارت این حزب، آشکارا فاصله گرفت.
تخطی از آرمانها و اهداف حزب وحدت اسلامی
با ورود پیروز مندانه حزب وحدت و استاد مزاری در کنار دیکر احزاب جهادی در کابل، رهبری حزب وحدت از اصول پذیرفته شده در اساسنامه حزب و میثاق وحدت بر خلاف خواست اعضای شورای مرکزی و شورای عالی نظارت این حزب، آشکارا فاصله گرفت. در این رویگرد، یکی از تغییراتی را که استاد مزاری در حزب وحدت و به تبع آن در جامعه شیعه و هزاره پدیدآورد، تغییر بستر حرکت حزب و جامعه بود. او حزب وحدت و جامعه هزاره را از بستر دینی و مذهبی به سمت بستر تبارگرایی و قومیت، هدایت نمود و یک حزب مکتبی و جهادی را تبدیل به باشگاه قومی و کانون تجمع نیروهای لائیک و معارض با مکتب و دیانت نمود. حزب وحدت از بدو تولد و تکوین و بر اساس اندیشه و آرمان بنیانگذاران آن و نیز بر مبنای میثاق وحدت و اساسنامه حزب، یک جریان اسلامی، شیعی و جهادی بود. چه از لحاظ مبانی نظری و چه از نظر خط مشی عملی به حیث یک تشکیلات مکتبی و منبعث از مبانی و مبادی دیانت شناخته میشد. اسلام، تشیع، جهاد مقدس، حکومت اسلامی، عدالت اجتماعی، مبارزه با افکار التقاطی و … جوهره و زیرساخت این جریان را تشکیل میداد. چنانکه در ماده یک میثاق وحدت از «تداوم و تشدید مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی» سخن گفته شده بود و در بند ششم از «مبارزه جدی با افکار الحادی و غیر اسلامی و التقاطی» و در بند هفتم نیز از «عدالت اجتماعی، رسمیت مذهب جعفری و حقوق اقوام در چارچوب حکومت اسلامی» این گونه یاد شده بود: «تلاش در جهت تأمین عدالت اجتماعی مبتنی بر حکومت اسلامی با رسمیت مذهب جعفری و حنفی که تمامی اقشار، طوایف و ملیتها در پرتو آن از همه حقوق سیاسی، مذهبی، مدنی و … بدون تبعیض برخوردار گردند» (میثاق وحدت). اکثریت اعضای شورای مرکزی حزب از چهرههای روحانی، جهادی و مؤمن تشکیل میگردید. بعلاوه شش نفر فقیه و اسلامشناس در شورای عالی نظارت، کار تطبیق مصوبات شورای مرکزی را با احکام اسلام بر عهده داشتند که به عنوان چشم و چراغ حزب بر تمام سطوح و لایههای آن حزب، اشراف و نظارت داشتند. رئیس شورای مرکزی حزب و نیز معاون وی از چهرههای روحانی و جهادیی شناخته شده بودند. دیگر پستهای مهم و کلیدی حزب نیز در دست چهرههای متعهد و جهادی قرار داشت. همچنین نیروهای مسلح حزب را افراد مؤمن، مکتبی و فرزندان جهاد مقدس، تشکیل میدادند. حزب وحدت از لحاظ هویت بیرونی و در انظار مردم افغانستان و جهانیان نیز به عنوان یک حزب شیعی و مرکز تجمع و کانون همبستگی شیعیان افغانستان و مدافع حقوق و آرمانهای آنها شاخته میشد و از هر گونه صبغه و رنگ قومی و نژادی به دور بود. به همین خاطر شیعیان افغانستان از هر قبیله و منطقه، حزب وحدت را متعلق به خود میدانستند. از شیعیان هرات و قندهار گرفته تا هزارهها، سادات، قزلباشها و … همه دور این مشعل امیدبخش حلقه زده، فرداهای بهتر، افقهای روشنتر و دورنماهای پر امیدتری را در پرتو این مشعل جستجو میکردند. حزب وحدت نیز در مقابل، دفاع از حریم تشیع و احقاق حقوق شیعیان را وجهه همت خود ساخته بود. اما زمانی که استاد مزاری جلودار این قافله گردید و در غرب کابل استقرار یافت، حزب وحدت و جامعه شیعه و هزاره را در بستر جدیدی قرار داد و این مجموعه، در خط دیگری به حیات و حرکت خود ادامه داد. این حزب تحت ریاست استاد مزاری، آرام آرام از بستر مکتب و مذهب فاصله گرفت و در باتلاق ملیّت و قومیت فرورفت. از یک حزب مکتبی و دارای آرمانهای مقدس و الهی به یک کلوپ قومی تبدیل شد که ملاک عضویت در آن فقط هزاره بودن بود و بس. هر کسی که روی تذکرهای شان نوشته شده بود «ملیت هزاره» بدون هیچ گونه مانع و تفتیشی به عضویت این کلوپ درمیآمد. آرمان تشکیل حکومت اسلامی، جایش را به حکومت فدرالی سپرد. مطالبهٔ «رسمیت مذهب جعفری» با داعیهٔ «احیای هویت و احقاق حقوق هزاره» تعویض گردید و …
بیایید در این خصوص، پرسشها و دیدگاههای یکی از تندروترین پیروان استاد مزاری را مرور کنیم: «سؤال دومی که میشود طرح کرد این است که چه باعث شد که بابه مزاری از یک پیرو صدیق ولایت فقیه و طرفدار ایران به یک فرد هزاره گرایی تبدیل شود که حد اقل برای ولایت فقیه و رژیم ایران قابل قبول و قابل تحمل نبود؟ چرا از مراسمهای تجلیل و بزرگداشت بابه مزاری در ایران ممانعت کردند؟ … سؤال چهارم این است که بابه مزاری با یک چهره صد در صد مذهبی و جهادی وارد کابل شد و با یک چهره صد در صد قومی و غیر مذهبی از کابل بیرون رفت و شهید شد و به دنبال خود نیز جنبش نیرومند و بزرگی را برای رستاخیز هزارهها ایجاد کرد. دلیل این امر چه بود؟ سؤال پنجم این است که چه شد بابه مزاری حزب وحدتِ کاملاً شیعی و مذهبی را به حزب وحدتِ کاملاً هزارگی و قومی تبدیل کرد؟ دلیل این کار چه بود؟ آیا او واقعاً از شیعهها احساس نفرت یا بینیازی میکرد؟ ...
سؤال ششم این است که چه باعث شد که بابه مزاری از کادرها و گفتمانهای هزارگی در دوران جنگهای کابل به شدت و به گونه باورنکردنی حمایت کرد و خودش هم عملاً در همین خط ایستاد؟ مرزهای آخوند و روشنفکر و شهری و دهاتی و داخل و خارج و زن و مرد و جوان و پیر و سرمایهدار و فقیر و جهادی و غیر جهادی در رهبری دو سال و هشتماهه بابه مزاری به کلی از میان رفت و تعلق و پیوند دگرگونهای به میان آمد. بابه مزاری این همه تحول را چگونه خلق کرد؟ و …» (پرسشهای نامربوط و پاسخهای بی پرسش، معلم عزیز رویش، ۷۱/۱۱، منتشر شده در سایت جمهوری سکوت).
همان نویسنده و گوینده، در گفتار دیگر به صراحت اذعان میکند که برای بابه مزاری، پرچمی، شعله ای، خلقی، نصری و جهادی یکسان بود و همه را به یک چشم میدید:
«بابه برای مردم «پیشوند» و «پسوند» قایل نبود. برای مردم یعنی من، یعنی تو، یعنی همه. او شعله ای و پرچمی و خلقی و نصری و آخوند و بهسودی و جاغوری نمیگفت. او به کاری اشاره میکرد که سرنوشت همگان را یکسان میکرد» (درسهایی از بابه مزاری، معلم عزیز رویش، ۷۷/۱۱ منتشره در: سایت جمهوری سکوت). خط مشی «درهای باز» و سرازیر شدن گروهها و گرایشهای متفاوت و متضاد بر اساس این خط مشیِ به منزله وداع با ارزشهای اسلامی و جهادی وسیاست درهای بازِ آقای مزاری بهشمار میرفت که دروازه حزب را بر روی هر فرد هزاره میگشود و کاری به گرایش اعتقادی و سیاسی و نیز سابقه و پیشینه آنها نداشت. گروههای سیاسی، دسته جات و حلقات مختلف اعم از چپ و راست، مؤمن و ملحد، زیر پرچم حزب وحدت تجمع نمودند و در درون این حصار بی صاحب برای خود جا خوش کردند. برخی از این گروهها را به این شرح میتوان طبقهبندی نمود:
۱. چپیهای مربوط به حزب خلق و حزب پرچم که قبلاً در درون نظام مارکسیستی دولتهای کابل که پیرو خط لنین مسکو بودند. مجموعههای افراد و حلقاتِ زیر بیرق حکومت و قوای مسلح نجیب، آرم و پرچم حزب وطن و جمهوری افغانستان را از سرِ دروازه ادارات و اماکن دولتی برداشتند و آرم و پرچم احزاب همخون خود را در میان مجموعههای مجاهدین، بر سر دروازهها و فراز اماکن به اهتزاز درآوردند. پشتونها پرچم حزب اسلامی حکمتیار، تاجیکها آرم جمعیت ااسلامی و هزارهها نیز آرم حزب وحدت اسلامی را در اماکن و مؤسسات تحت کنترل خود به اهتزاز درآوردند؛ که یعنی این مکان به دست این حزب فتح شدهاست؛ در حالی که هیچگونه فتحی در کار نبود: «نقاط زیادی از شهر در اختیار نیروهایی بود که خود را منسوب به حزب وحدت میدانستند … ظاهراً علی جان زاهدی و سید مصطفی کاظمی دو تن از رهبران ارشد حزب وحدت پیش از سقوط رژیم نجیب الله به کابل آمده بودند تا مدیریت و رهبری اوضاع را در دوران انتقال عهدهدار شوند؛ اما این دو شخص در عمل از اقدامات مردم عقب افتادند … جوانانی که توانسته بودند ادارات دولتی را تصرف کنند با ابتکار شخصی، تکه ای سبزی را روی دیوار آن آویخته بودند که با رنگ سفید یا زرد نام حزب وحدت اسلامی بر روی آن نوشته شده بود» (بگذار نفس بکشم، پیشین، ص ۷۱۱). با این حساب و براساس چنین تقسیمی (مبتنی بر قومیت و تبار)، کلیه کادرهای حزب وطن، پرسنل دولت، قطعات و اعضای قوای مسلح، اعضای جبهه ملی پدر وطن، ملیشای مسلح و بویژه پرسنل و نیروهای یکصد هزار نفری وزارت خدمات امنیت دولتی (خاد) که اکثراً از ملیتهای محروم بودند و … همین که چشم بادامی داشتند، سهم حزب وحدت گردیده، جزء نیروهای مسلح این حزب قرار گرفتند. استاد زاهدی ضمن اینکه همین نیروها را یکی از مؤلفههای تأثیرگذار در درگیریهای حزب وحدت با سایر احزاب میداند، تصویر ذیل را از آنها ارائه میدهد:
«چهارمین عامل این آتشافروزی [جنگهای وحدت با اتحاد و شورای نظار] عناصری هستند که طی چندین سال به صورت افراد داوطلب از رژیم الحادی گذشته پاسداری نمودهاند و اینک که روزگار گل نمودن احساسات قومی هست و هرکس به دامن قوم و قبیله خویش بازگشته اند، اینها نیز به دامن قوم هزاره بازگشته و در سایه آن پناه گرفتهاند. این گونه افراد از تجارب گرانبهای جنگی برخوردارند و معمولاً قدرت استعمال انواع سلاح سبک و سنگین را دارند. اینها با توجه به اینکه طایفه شان در زیر بیرق کدام حزب میجنگند، پرچم همان حزب را به دوش میکشند … این افراد دارای دو مشخصه زیر هستند:
سراسر وجود شان از کینه و نفرت علیه پشتون، مملو است … این گونه افراد با چور و چپاول و غارت دارایی مردم خو گرفتهاند. طبیعی است عمل چپاول فقط در یک محیط جنگ زده و متشنج میسر است، نه در یک محیط آرام و با ثبات. به همین جهت است که اینها به قول معروف «جنگ را با پول میخرند» و به هیچ وجه قابل کنترول هم نیستند و هیچ گروهی قدرت کنترول و تحت نظم درآوردن آنها را ندارد. به قول خودشان جنگجویان بدون قوماندان هستند. به دنبال جنگ میگردند و شغل شان شکار پشتونها است و این فلسفه زندگی آنها را تشکیل میدهد» (نبرد هزارهها در کابل، صص ۱۷ – ۱۱).
۲. بقایا و هوادارانِ گروههای چپی مائوئیستی مانند «شعلة جاوید، ستم ملی، سازمان آزادیبخش مردم افغانستان (ساما)، جمعیت زنان (راوا)، سازا، سفزا و دیگر نحلههای همفکر یا برآمده از آنها از جملهٔ این حلقات و گرایشها بودند. این گروهها که دارای ایدئولوژی مارکسیستی مائویستی از نوع و ساخت چینی آن بودند؛ به دلیل داشتن عقاید و گرایشات مغایر با باورهای مردم و نیز به این دلیل که خیزش مردم علیه روسها و ایادی آنان ماهیت دینی داشت، اینان جزء گروههای متروک و در حال احتضار به حساب میآمدند و پیوسته از فقدان پایگاه اجتماعی رنج میبردند. فقط در میان برخی طبقات تحصیل کرده و نیمه روشنفکر از هواداران اندک برخوردار بوده، به صورت نیمه جان به حیات خود اغلب در پاکستان ادامه میدادند. گروههای یادشده، در عصر حاکمیت جناح خلقِ حزب دموکراتیک خلق افغانستان، سرکوب خونین و پرتلفاتی را پشت سر گذاشته بودند؛ اما در عصر حاکمیت جناح پرچمِ همان احزاب، تا حدودی مورد لطف و مهر حزب و حکومت قرار گرفتند و بسیاری از آنها در یک ائتلاف وسیع با حزب حاکم (خلق/وطن) در «اتحادیه نیروهای چپ دموکراتیک» در این اواخر گردهم آمده بودند. از طرفی این احزاب چپ مائویستی با گروههای شیعی در هزاره جات قبلاً برخوردهای خونینی نیز داشتهاند که هرگز فراموش نکرده بودند. وقتی فضا و شرایط نوین در غرب کابل پیش آمد، عناصر و نیروهای هزاره گی هوادار آن جریانها در یک محاسبه سرانگشتی، خود را بر سر دوراهی مرگ و زندگی احساس کردند: یا ادامه حیات تحت پرچم حزب وحدت یا تداوم انزوا و گوشه نشینی که لامحاله مرگ و اضمحلال آنان را در پی داشت. آنها بدون هیچ گونه تأمل و تردید، راه اول را برگزیدند و زیر بیرق حزب وحدت تجمع نمودند.
۳. چپیهای اسلامی موسوم به التقاطیون: گروههای التقاطی با گرایشهای روشنفکرانه موسوم به چپیهای اسلامی که از متن جهاد و مقاومت مردم روییده بودند، سومین مجموعه نو رسیدهها را در حزب وحدت تشکیل میدادند. برخی از گروهها و حلقات با شعار اسلامی و پرچم دیانت ولی با افکار و ماهیت التقاطی و روشنفکرانه، از میان تنظیمهای جهادی سر درآوردند؛ مانند بقایای «کانون مهاجر و جبهه مستضعفین». این گروهها که تحت ضربات کمرشکنِ سربازانِ خط شکن ولایت فقیه (مانند سازمان نصر، پاسداران جهاد و …) دیگر رمقی برایشان باقی نمانده بود؛ آنها نیز برای ادامه حیات زیر پرچم حزب وحدت زمینه را مساعد دیده و از سیاست درهای باز استفاده کرده و اجتماع نمودند.
۴. لمپنها و چپاولگران: افراد و حلقات آشوب طلب، چپاولگر، لمپن، سادیست و بی بندوبار که فاقد هرگونه ایدئولوژی و گرایش سیاسی و فکری بوده، صرفاً برای غارتگری و تداوم زندگی گرگ منشانه شان به جمع تفنگ به دستان حزب وحدت پیوستند؛ چهارمین مجموعهٔ الحاقی به اردوگاه بی در و پیکر حزب وحدت را تشکیل میدادند؛ جنگسالارانی مانند شفیع دیوانه، بلال دیوانه، نصیر دیوانه، ظاهر سکس، سرور گَنگس، قوماندان کوُچوُک، داود معاون خدا، بچه خدا، قوماندان مارخور و دیوانههای بی شمار دیگر که این باندهای غارت و چپاولگر بعدها به وندیها معروف شدند.
۵. ملیّت گرایان و قوم محوران :حلقات و افرادی که صرفاً اهداف و مرامهای تباری داشتند و به تعبیر خودشان به «سعادت قوم» میاندیشیدند، پنجمین مجموعة نو رسیده را تشکیل میدادند. از این دسته به عنوان نمونه میتوان از اتحادیه اسلامی مجاهدین (عبد الحسین مقصودی)، اتحادیهٔ مجاهدین اسلام (عیسی غرجستانی) اتحادیهٔ مجاهدین مسلمان (معروف به اتحادیهٔ حاجی رسول پدر الهیاری مؤسس شبکه اهلبیت)، اتحادیهٔ مسلمانان مجاهد (حاجی برکت) و تنظیم نسل نو هزاره مغل (جملگی مستقر در کویتة) نام برد.
به نقل از فیسبوک علیدوست هزاره