از حدود نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامی و نوزدهم مسیحی به بعد یک جنبش اصلاحی در جهان اسلام آغاز شده است. این جنبش شامل ایران و مصر و سوریه و لبنان و شمال آفریقا و ترکیه و افغانستان و هندوستان میشود. در این کشورها کم و بیش داعیه داران اصلاح پیدا شده و اندیشههای اصلاحی عرضه کردهاند. این جنبشها به دنبال یک رکود چند قرنی صورت گرفت و تا حدی عکس العمل هجوم استعمار سیاسی و فرهنگی و اقتصادی غرب بود و نوعی بیدارسازی و رنسانس (تجدید حیات) در جهان اسلام به شمار میرود.
نویسنده: مرتضی مطهری از حدود نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامی و نوزدهم مسیحی به بعد یک جنبش اصلاحی در جهان اسلام آغاز شده است. این جنبش شامل ایران و مصر و سوریه و لبنان و شمال آفریقا و ترکیه و افغانستان و هندوستان میشود. در این کشورها کم و بیش داعیه داران اصلاح پیدا شده و اندیشههای اصلاحی عرضه کردهاند. این جنبشها به دنبال یک رکود چند قرنی صورت گرفت و تا حدی عکس العمل هجوم استعمار سیاسی و فرهنگی و اقتصادی غرب بود و نوعی بیدارسازی و رنسانس (تجدید حیات) در جهان اسلام به شمار میرود.
سید جمال
بدون تردید سلسله جنبان نهضتهای اصلاحی صد ساله اخیر، سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی است. او بود که بیدار سازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقعبینی خاصی باز گو نمود، راه اصلاح و چارهجویی را نشان داد. با اینکه درباره سید جمال فراوان گفته و نوشته میشود، ولی راجع به تز اصلاحی او کمتر سخن میرود و یا من کمتر دیده و شنیدهام. به هرحال خوب است بدانیم که سید جمال درد جامعه اسلامی را چه تشخیص میداده و راه چاره را چه می¬دانسته، می کرده است و چه راههایی برای وصول به هدف¬های اصلاحی خویش انتخاب می¬کرده است؟.
نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می¬خواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود بیاورد و هم در نظامات زندگی آنها.او در یک شهر و یک کشور و حتی در یک قاره توقف نکرد، هر چند وقت در یک کشور به سر می¬برد. آسیا و اروپا و افریقا را زیر پا گذاشت.در هر کشور با گروههای مختلف در تماس بود همچنانکه نوشته¬اند در برخی کشورهای اسلامی عملاً وارد ارتش شد برای اینکه تا دل سپاهیان نفوذ نماید. مسافرت سید به کشورهای مختلف اسلامی و بازدید أنها از نزدیک سبب شد که أن کشورها را از نزدیک شناسد و ماهیت جریانها و شخصیتهای این کشورها را به دست آورد، همچنانکه جهانپیمائیش و مخصوصاً توقف نسبتاً طولانیش در کشورهای غربی او را به آنچه در جهان پیشرفته میگذشت و به ماهیت تمدن اروپا و نیت سردمداران آن تمدن آشنا ساخت. سید جمال در نتیجه تحرک و پویایی، همزمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی که داعیه علاج آنها را داشت دقیقاً آشنا شد.
سید جمال مهمترین و مزمنترین درد جامعه اسلامی را استبدادداخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم میشمرد و برای تحصیل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده مسلمانان، فوری و حیاتی میدانست. بدعتزدایی و خرافهشویی را شرط آن بازگشت میشمرد. اتحاد اسلام را تبلیغ میکرد.دستهای مرئی و نامرئی استعمار گران را در نفاقافکنیهای مذهبی و غیر مذهبی میدید و رو میکرد.
دو امتیاز
از خصوصیات برجسته سید جمال اینست که در اثر آشنایی نزدیک با جامعه شیعه و با جامعه سنی، تفاوت و دوگانگی وضع روحانیت شیعه را با روحانیت سنی به خوبی درک کرده بود. او میدانست که روحانیت سنی یک نهاد مستقل ملی نیست و در مقابل قدرتهای استبدادی و استعماری قدرتی به شمار نمیرود. روحانیت سنی وابسته به حکومتهایی است که خود قرنها آن را به عنوان " اولواالامر " به جامعه معرفی کرده است. لهذا در جامعه تسنن به سراغ علماء نمیرفت، مستقیماً به سراغ خود مردم میرفت. از نظر او علما دینی سنی از جهت اینکه بشود به عنوان پایگاه ضد استبداد و ضد استعمار از آنها بهره جست، امتیاز خاصی ندارند، مانند سایر طبقاتند.
ولی روحانیت شیعه چنین نیست. روحانیت شیعه یک نهاد مستقل است، یک قدرت ملی است، همواره در کنار مردم و در برابر حکمرانان بوده است. از این رو سید جمال در جامعه شیعه، اول به سراغ طبقه علما رفت و به آگاهسازی آنها پرداخت، این طبقه را بهترین پایگاه برای مبارزه با استبداد و استعمار تشخیص داد. از مضمون و محتوای نامههایی که سید به علمای شیعه، خصوصاً نامهاش به زعیم بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی اعلی الله مقامه و نامه دیگرش که صورت بخشنامه دارد به سران علمای معروف و برجسته شیعه در عتبات و در تهران و مشهد و اصفهان و تبریز و شیراز و غیره نوشته است این مدعا کاملاً پیداست. سید جمال تشخیص داده بود که در روحانیت شیعه اگر احیاناً افرادی رابطه نزدیک با مستبدان زمان خود داشتهاند، وابستگی خود را با روحانیت و مردم و دین حفظ کردهاند و از آن اصل که در فقه مطرح است یعنی " استفاده از پایگاه دشمن به سود مردم " پیرویکردهاند ؛ و اگر احیاناً افرادی هم بودهاند، که البته بوده اند ـ که واقعاً وابسته بودهاند، جنبه استثنایی داشتهاند و لهذا مردم شیعه پیوند محکم خود را با روحانیت شیعه در طول تاریخ نگسستهاند.۱
روش سید جمال در قبال روحانیت شیعه، تاثیر فراوانی داشت هم در جنبش تنباکو که منحصراً وسیله علما صورت گرفت و مشتی آهنین بود بر دهان استبدادداخلی و استعمار خارجی، و هم در نهضت مشروطیت ایران که به رهبری و تایید علما صورت گرفت. در تاریخِ سید جمال به عنوان یک شخصیت مسلمان انقلابی آگاه، هرگز دیده نشده است که روحانیت شیعه را بکوبد یا تضعیف نماید، با آنکه شخصاً در اثر برخی ناآگاهیها صدمات و آزارهایی هم دیده است. آقای محیط طباطبایی مینویسد:
" سید در سفر اول خود به اروپا که "عروة الوثقی " را انتشار میداد متوجه اهمیت نفوذ روحانیان برای انجام اصلاحات شده بود و در نامهای که همان اوان در اروپا به یکی از ایرانیان مقیم مصر (که او هم برای نجات از دست مامورین ایران، خود را داغستانی نامیده بود) نوشته است، صریحاً میگوید که علمای ایران در انجام وظایف خود کوتاهی نکردهاند واین مامورین دولت ایران بودهاند که همواره اسباب زحمت و درماندگی و عقب افتادگی مردم و کشور را فراهم کردهاند. موقعی که در تهران میزیست به هیچ وجه تظاهری مخالف مذاق روحانیون از او سر نزد بلکه برعکس پیوسته میکوشید با علما حسن تفاهم داشته باشد. رساله نیچریه او که هنگام ورود به ایران تازه در بیروت به عربی ترجمه شده و انتشار یافته بود، نسخههایی از آن به دست آورده و به طلاب و فضلا اهدا میکرد و در مجلس ملاقات با مدرسین معقول و منقول سعی میکرد سخنی که از آن حس غرور و خود پسندی شنیده نشود، گفته نشود. چنانچه شنیدهام به مرحوم " جلوه " در ملاقات اول که از سید پرسیده بود " شنیدم شما در مصر کلمات شیخ را تدریس میکردهاید " برای اینکه خفض جناحی کرده باشد، جواب مناسبی داده بود که مرحوم جلوه را بر ضد خود نیانگیزد ". ۲
و هم ایشان میگویند: " سید جمال الدین با تیغ زبان و نوک قلم خود زمینهسازی کرد و شالوده اصلی قبول حکومت مشروطه جدید را در ذهن علمای روحانی مملکت فراهم آورد. در روزی که علمای بزرگ تهران و عتبات در صدر نهضت مشروطه قرار گرفته بودند معلوم شد حسن ظن و حدس صائب سید جمال الدین درباره عنصر مشروطه ساز ایران به خطا نرفته بود و از حرکت تمرد تنباکو تا مهاجرت به قم و پشتیبانی علماء از مشروطهخوهان در برابر کودتای باغ شاه همه جا روح او راهنمای کسانی بود که هریک در مقام مقتدیالانامی قراردارند ".۳ امتیاز دیگر سید جمال اینست که با اینکه به اصطلاح مردی تجددگرا بود و مسلمانان را به علوم وفنون جدیده و اقتباس تمدن غربی میخواند و با بیسوادی و بیخبری و عجز فنی و صنعتی مسلمانان به پیکار برخاسته بود، متوجه خطرهای تجددگراییهای افراطی بود. او میخواست مسلمانان علوم و صنایع غربی را فراگیرند، اما با اینکه اصول تفکر مسلمانان یعنی جهانبینی آنها جهانبینی غربی گردد و جهان را با همان عینک ببینند که غرب میبیند مخالف بود.
او مسلمانان را دعوت میکرد که علوم غربی را بگیرند اما از اینکه به مکتبهای غربی بپیوندند آنها را بر حذر داشت. سید جمال همانگونه که با استعمار سیاسی غرب پیکار میکرد با استعمار فرهنگی نیز در ستیزه بود. با متجددانی که جهان را و احیاناً قرآن و مفاهیم اسلامی را میخواستند از دیدگاه غربی تفسیر کنند مبارزه میکرد. توجیه و تاویل مفاهیم ماوراءطبیعی قرآن و تطبیق آنها را به امور حسی و مادی جایز نمیشمرد.
سید جمال هنگامی که از مصر به هند رفت و با افکار " سِرسید احمد خان هندی"که زمانی قهرمان اسلامی اصلاح در هند به شمار میرفت آشنا شد. ودید او سعی دارد مسائل ماوراءطبیعی را به نام و بهانه علم،توجیه طبیعی کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است به شکلی رنگ عادی و طبیعی دهد، مفاهیم آسمانی قرآن را زمینی کند، سخت ایستادگی کرد.
یکی از نویسندگان معاصر در مورد سفر سید به هند و موضعش در برابر سید احمد خان مینویسد: اگر سید احمد از اصلاح دین سخن میگفت، سید جمال مسلمانان را از فریبکاری برخی مصلحان و خطرات افراط در اصلاح برحذر میداشت. اگر سید احمد ضرورت فراگرفتن اندیشههای نو را برای مسلمانان تاکید میکرد، سید جمال بر این موضوع اصرار داشت که اعتقادات دینی بیش از هر عامل دیگر افراد انسان را به رفتار درست رهنمون میشود، و اگر سید احمد مسلمانان را به پیروی از شیوههای نو در تربیت تشویق میکرد، سید جمال این شیوهها را طبعاً برای دین و قومیت مردم هند زیانآور میدانست.
بدینسان سید جمال که تا آن زمان به جانبداری از اندیشهها و دانشهای نو نامبردار شده بود، به هنگام اقامت در هند، در برابر متفکر نوخواهی چون سید احمد ناگزیر به پاسداری از عقائد و سنن قدیمی مسلمانان شهرت یافت. با این وصف در این دوره نیز از رای پیشین خود درباره ضرورت تحرک فکر دینی روی بر نتافت." ۴ دردهایی که سید جمال در جامعه اسلامی تشخیص داد عبارت بود از:
۱. استبداد حکام
۲. جهالت و بیخبری توده مسلمان و عقبماندن آنها از کاروان علم وتمدن
۳. نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسمانان و دورافتادن آنها از اسلام نخستین
۴. جدایی و تفرقه میان مسلمانان، به عناوین مذهبی و غیر مذهبی
۵. نفوذ استعمار غربی
سید برای چاره این دردها و بدبختیها از همه وسائل ممکن: مسافرتها، تماسها، سخنرانیها، نشر کتاب، مجله، تشکیل حزب و جمعیت، حتی ورود و خدمت در ارتش بهره جست.در عمر شصت ساله خود۵ ازدواج نکرد و تشکیل عائله نداد، زیرا با وضع غیر ثابتی که داشت که هرچندی در کشوری به سر میبرد و گاهی در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود نمیتوانست مسئولیت تشکیل خانواده را بر عهده گیرد.
سید چاره دردهایی که تشخیص داده بود در امور ذیل میدانست:
۱. مبارزه با خود کامگی مستبدان. این مبارزه را چه کسی باید انجام دهد؟ مردم.مردم را چگونه باید وارد میدان مبارزه کرد؟ آیا از این راه که به حقوق پایمال شدهشان آگاه گردند؟ بدون شک این کار لازم است اما کافی نیست.پس چه باید کرد.؟ کار اساسی اینست که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسی یک وظیفه شرعی و مذهبی است.تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف از پای نخواهند نشست. مردم در غفلتند که از نظر اسلام، سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست. پس همبستگی دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد. اعلام همبستگی دین و سیاست و اعلام ضرورت شرعی آگاهی سیاسی برای فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سیاسی کشور خودش و جامعه اسلامی یکی از طرحهای سید برای چارهجویی دردهای موجود بود.
خود سید عملاً با مستبدان زمان درگیری داشت، مریدان خود را به مبارزه تحریک میکرد، تا آنجا که قتل ناصرالدین شاه به تحریک او منتسب شد.
۲. مجهز شدن به علوم و فنون جدید.ظاهراً سید در این زمینه هیچ اقدام عملی از قبیل تاسیس و تشکیل مدرسه یا انجمنهای علمی انجام نداده، همان بوده که در خطابهها و نوشتههای خود مردم را میخوانده است.
۳. بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایهها و ساز و برگهایی که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است. بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین از نظر سید به معنی بازگشت به قرآن و سنت معتبر و سیرة سلف صالح است.سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است، زیرا او به خوبی میدانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به علاوه او به خطرات «حَسبُنا کتابَ الله» که در هر عصر و زمانی به شکلی بهانه برای مسخ اسلام شده است کاملاً پی برده بود.
۴. ایمان و اعتماد به مکتب. سید در نشریات و خطابههای خود کوشش داشت مسلمانان را عمیقاً مؤمن سازد که اسلام قادر است به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی مسلمانان را نجات و رهایی بخشد و به استبداد داخلی و استعمار خارجی پایان دهد و بالأخره به مسلمانان عزت و سعادت ارزانی دارد. مسلمانان باید مطمئن باشند که برای تأمین سعادت خود نیاز به مکتب دیگر ندارند و نباید به جانب مکتب دیگر دست دراز کنند.
از اینرو در آثار و نوشتههای خود به ذکر مزایای اسلام میپرداخت از قبیل اعتبار دادن به عقل و برهان و استدلال، و از قبیل اینکه تعلیمات اسلام بر اساس شرافت فرد انسانی و قابلیت او برای رسیدن به هر تعالی به استثنای نبوت است، و از قبیل اینکه اسلام دین علم است، دین عمل و سختکوشی است، دین جهاد و مبارزه است، دین اصلاح و مبارزه با فساد و امر به معروف و نهی از منکر است، دین عزت و عدم قبول ذلت است، دین مسئولیت است و...
سید مخصوصاً روی توحید اسلامی و اینکه اسلام توحید را جز بر مبنای یقین برهانی پذیرفته نمیداند و اینکه توحید برهانی و استدلالی ریشهسوز همة عقاید باطله است تکیة فراوان داشت و معتقد بود جامعهای که معتقد باشد اساسیترین معتقداتش را باید با نیروی برهان و یقین، نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد کافی است که زیر بار خرافه و اوهام نرود. پس باید مردم را به توحید برهانی دعوت کرد تا احترام و اعتبار عقل از نظر دینی برای آنها مسلم و مسجل گردد. به همین جهت سید برای فلسفة الهی اسلامی ارزش قائل بود. فلسفه تدریس میکرد و پیروان خویش را به آموختن حکمت الهی اسلامی تشویق میکرد. شاگرد وفادارش محمد عبده را به مطالعه فلسفه وادار نمود. گویند عبده دو دستنویس از «اشارات» بو علی به خط خود نوشته و یکی را به ستایش از سید پایان داده است. ظاهراً در اثر همین تشویق سید بود که عبده به چاپ و نشر برخی کتب فلسفی پرداخت.
«نجات» بوعلی و همچنین «البصائر النصیریه» ابن سهلان ساوجی و علی الظاهر قسمتی از «منطق المشرقیین» بوعلی را برای اولین بار چاپ و نشر کرد. احمد امین در کتاب «ظهرُ الاسلام» ۶ میگوید فلسفه با فکر شیعی سازگارتر است تا فکر سنی. بعد اینچنین دلیل میآورد: «در زمان فاطمیان که شیعه بودند و بر مصر حکومت میکردند، فلسفه در مصر رواج داشت.
با رفتن فاطمیان و حلول روح سنی، فلسفه از مصر رخت بربست. در عصر اخیر سید جمال که گرایش شیعی داشت به مصر آمد و بار دیگر فلسفه در مصر رواج یافت.» و باز به دنبال همین برنامه که میخواست اسلام را مکتب و ایدئولوژی جامع و بینیاز کننده معرفی کند به دفاع از انتقادهایی که از اسلام در اروپا میشد پرداخت. در اروپا علیه اسلام تبلیغ میشد که اسلام دین جبری و قضا و قدری است و آزادی فرد را نفی میکند و علت انحطاط مسلمانان اعتقاد آنان به قضا و قدر جبری و کور است.۷ و میگفتند اسلام ضد علم است، دوری مسلمانان ازعلم را باید در تعلیمات خود اسلام جست. سید در مجلة عروة الوثقی و در مقالهای مستقل، از نظریه اسلام در بارة قضا و قدر دفاع کرد و آنرا در شکل اسلامیش نه تنها عامل انحطاط ندانست، برعکس عامل ترقی و تعالی شمرد، ۸ و همچنین به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی معاصرش که به اسلام تاخته بود و آنرا ضد علم وعامل انحطاط مسلمین به حساب آورده بود پاسخ داد.۹
۵. مبارزه با استعمار خارجی اعم از استعمار سیاسی که در مسائل داخلی کشورهای اسلامی دخالت میکرد، و استعمار اقتصادی که منجر به کسب امتیازات ظالمانه و غارت کردن منابع مالی و اقتصادی جهان اسلام میشد، و استعمار فرهنگی که به نوعی فرهنگزدایی از نظر فرهنگ اسلامی میپرداخت، و آنها را به آنچه خود داشته و دارند بیاعتقاد میکرد، و بر عکس، فرهنگ غربی را یگانه فرهنگ انسانی و سعادت بخش معرفی میکرد تا آنجا که برخی روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقی میخواهد متمدن شود باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شود ؛ خطش خط فرنگی، زبانش زبان فرنگی، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگی، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش، عقائدش، فلسفهاش، هنرش، اخلاقش همه فرنگی شود.
سید طرح همبستگی دین و سیاست را برای دو جبهه لازم میدانست. جبهة استبداد داخلی و جبهه استعمار خارجی. کوشش فراوان داشت که شعور مذهبی مسلمانان را برای مبارزه با استبداد و استعمار بیدار سازد و برای این برنامه، نسبت به هر برنامة اصلاحی دیگر حق تقدم قائل بود.کوششهایی که بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایی دین از سیاست (سکلاریسم) به عمل آمد که به نام «علمانیت»۱۰ معروف شد و آتاتورک را قهرمان بزرگ آن باید به شمار آورد، برای مقابله با همین طرح بود. اندیشه علمانیت را در جهان عرب، مسیحیان عرب تبلیغ کردند. واضح است که اگر همبستگی دین و سیاست اصل مسلم شناخته شود، مسیحیان عرب نقشی در جامعه نخواهند داشت. ولی تنها مسیحیان عرب نبودند که اندیشة علمانیت را تبلیغ میکردند، عدهای از مسلمانان نیز سخت طرفدار آن بودند، آنهم مسلمانان روشنفکر متدین. چرا؟
این مسلمانان در حقیقت از یک جریان دیگر رنج میبردند، و آن اینکه در جهان تسنن به حکم اینکه خلفا و سلاطین را «اولواالأمر» میدانستند و اطاعت آنان را از جنبة دینی واجب میشمردند، همبستگی دین وسیاست به صورت در خدمت قرارگرفتن دین از طرف سیاست بود. آنان که طرفدار جدایی دین از سیاست بودند اینچنین جدایی را میخواستند، یعنی میخواستند خلیفة عثمانی یا حاکم مصری صرفاً یک مقام دنیایی شناخته شود نه یک مقام دینی، و وجدان مذهبی و ملی مردم در انتقاد از او آزاد باشد. و این سخنی درست بود.
همبستگی دین و سیاست که امثال سید جمال مطرح میکردند به معنی این نبود که به قول کواکبی استبداد سیاسی به خود قداست دینی بدهد، بلکه بر عکس به معنی این است که تودة مسلمان دخالت در سرنوشت سیاسی خود را یک وظیفه و مسؤلیت مهم دینی بشمارد. همبستگی دین و سیاست به معنی وابستگی دین به سیاست نیست بلکه به معنی وابستگی سیاست به دین است.
عدهای از مسلمانان عرب که از علمانیت و جدایی دین از سیاست دفاع میکردند، نمیخواستند دخالت توده را در سیاست به عنوان یک وظیفة دینی انکار کنند، میخواستند اعتبار دینی و مذهبی مقامات سیاسی را نفی نمایند. البته جدایی دین و سیاست به مفهومی که آتاتورک قهرمان آن بود که ترکیه را به بدبختی کشانید و به شکلی که در ایران عمل شد به معنی بیرون کردن دین از صحنة سیاست بود که مساوی است با جدا کردن یکی از عزیزترین اعضاء پیکر اسلام از اسلام.
چنانکه میدانیم وابستگی دین به سیاست به مفهومی که در بالا طرح شد یعنی مقام قدسی داشتن حکام، اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچگاه چنین مفهومی وجود نداشته است. تفسیر شیعه از «اولوا الأمر» هرگز به صورت بالا نبوده است.
۶. اتحاداسلام. ظاهراً ندای اتحاد اسلام را در برابر غرب اولین بار سید جمال بلند کرده ۱۱. منظور از اتحاد اسلام، اتحاد مذهبی که امری غیر عملی است، نبود.
منظور اتحاد جبههای و سیاسی بود یعنی تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر.۱۲ سید به مسلمانان هشدار میداد که «روح صلیبی» همچنان در غرب مسیحی، بالأخص در انگلستان زنده و شعله ور است. غرب علیرغم اینکه با ماسک آزادمنشی، تعصب را نکوهش میکند خود در دام تعصب (خصوصاً تعصب مذهبی علیه مسلمانان) سخت گرفتار است. سید علیرغم آنچه فرنگی مآبان، تعصب را نکوهش میکنند، مدعی بود تعصب بد نیست، تعصب مانند هر چیز دیگر افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حس جانبداری بیمنطق و کور ایجاد میکند بد است، اما تعصب به معنی «تصلب» و غیرت حمایت از معتقدات معقول و منطقی نه تنها بد نیست، بسیار مستحسن است. سید میگفت:
اروپاییان، چون اعتقاد دینی مسلمانان را استوارترین پیوند میان آنان میبینند، میکوشند تا با نام مخالفت با تعصب این پیوند را سست کنند ولی خود بیش از هر گروه و کیش به تعصب دینی گرفتارند. گلادستون ترجمانی است از روح پطرس راهب، یعنی بازنمای جنگهای صلیبی ۱۳.
واقع بینی سید پس از حدود نیم قرن به خوبی آشکار شد. آنگاه که افسر اروپایی فرماندة ارتش یهود در جنگ اول اعراب و اسرائیل بیت المقدس را از مسلمانان گرفت و تحویل یهودیان داد و دولت صهیونیستی اسرائیل تشکیل شد گفت: «الآن جنگهای صلیبی پایان یافت.»
رواج اندیشة قومییت پرستی و ملیت پرستی و به اصطلاح ناسیونالیسم که به صورتهای: پان عربیسم، پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان هندوئیسم و غیره در کشورهای اسلامی با وسوسه استعمار تبلیغ شد، و همچنین سیاست تشدید نزاعهای مذهبی شیعه و سنی، و همچنین قطعه قطعه کردن سرزمین های اسلامی به صورت کشورهای کوچک و قهراً رقیب، همه برای مبارزه با آن اندیشههای ریشهکن کننده استعمار، یعنی «اتحاد اسلام» بوده و هست.
۷. دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی. سید جمال که میخواست مسیح وار بار دیگر روح اسلام راستین را به پیکر مسلمین بدمد و غیرت اسلامی آنان را به جوش آورد، اصل فراموش شده جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگی برای انحطاط مسلمین تلقی کرد.
اگر روح صلیبی هنوز در رگ و پیوند غربی هست، چرا مسلمان روح مجاهدگری خود را از یاد ببرد. دکتر عنایت در کتاب «سیری در اندیشههای سیاسی عرب» مینویسد: «سید انگلستان را نه تنها قدرتی استعماری، بلکه دشمن صلبی مسلمانان میدانست و معتقد بود که هدف انگلستان نابودی اسلام است، چنانکه یک بار نوشت: انگلستان از این رو دشمن مسلمانان است که اینان از دین اسلام پیروی میکنند. انگلستان همیشه به نیرنگهای گوناگون میکوشد تا بخشی از سرزمینهای اسلامی را بگیرد و به قومی دیگر بدهد.۱۴ گوئی شکست و دشمنکامی اهل دین را خوش دارد و سعادت خویش را در زبونی آنان و نابودی داروندارشان میجوید.... یک نتیجه بینش ضد انگلیسی سید تمایل او به این بود که اسلام را دین پیکار و سختکوشی بداند و از اینرو به روی فریضة جهاد بسیار تاکید کند.
به نظر او، در برابر حکومتی که مصمم به نابودی اسلام است مسلمانان راهی جز توسل به زور ندارند.۱۵ ۸. مبارزه با خودباختگی در برابر غرب. مسلمانان در قرن سیزدهم هجری و نوزدهم مسیحی، یا از آنچه در غرب میگذشت بیخبر بودند، و یا اگر سفری به غرب رفته بودند و کم و بیش از آنچه در جهان پیشرفتة غرب میگذشت آگاه میشدند، سخت مرعوب یا مجذوب میشدند و از اینکه شرق اسلامی بتواند در برابر غرب مسیحی به نحوی، چه به شکل رقابت، و چه به شکل مبارزه قد علم کند مایوس بودند. گویند ناصرالدین شاه در بازگشت از یکی از مسافرتهای فرنگ، به صدر اعظم خود گفت: صدراعظم ! ما هرگز به غرب نخواهیم رسید. تو فقط کاری کن تا من زنده هستم صدایی از کسی بلند نشود !.
سر سید احمد خان هندی که در عصر خود رهبر مسلمانان هند به شمار میرفت و در ابتدا با استعمار مبارزه میکرد در سال ۱۲۸۴ هجری سفری به انگلستان رفت. به اقرار دوست و دشمن، آن سفر اثری عمیق در روحیة او باقی گذاشت. اندیشه مبارزه با استعمار انگلستان پس از مشاهده آن تمدن گسترده و وسیع و آن قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی، به کلی از دماغ سید احمد خان خارج شد. او آنچنان مرعوب فرهنگ و تمدن غرب شد که آن را غیر قابل خدشه و چون و چرا، و قدرت انگلستان را مقاومت ناپذیر و مبارزه با آن را بیهوده دانست. از آن پس نه تنها همکاری با هندوان هم زنجیر مسلمانان را که با استعمار انگلستان مبارزه میکردند ترک گفت، مبارزه حزب «مسلم لیک» را که اقبال نیز یکی از ارکان آن بود تخطئه کرد و از تایید و همکاری با آنها خودداری نمود. به نظرش رسید که تنها راه برای مسلمانان جلب حمایت انگلستان در مقابل هندوان است. سید احمد خان از این پس تبدیل شد به یک فرد مبلغ تمدن و فرهنگ غرب. قرآن را هم با دید حسی و احیاناً مادی غربی تفسیر میکرد. اما سید جمال برعکس، نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب، همواره مسلمانان را هشدار میداد ترس و نومیدی را به خود راه ندهند، و در مقابل ابوالهول استعمار غربی ایستادگی نمایند. آقای دکتر حمید عنایت مینویسد:
«سید جمال در زمانی میخواست از راه «عروة الوثقی» (مجلهای که به زبان عربی در پاریس منتشر میکرد) بر دامنه این مبارزه (مبارزه با ترس و نومیدی) بیفزاید که استعمار انگلیس در آسیا به کامیابیهای بزرگی دست یافته بود، و بر اثر شکست ایران در جنگ هرات (۱۲۷۳ هجری و ۱۸۵۶ میلادی) و نافرجامی شورش هند (۱۲۷۴ هـ. ۱۸۵۷ م) و اشغال مصر (۱۳۰۰ هـ و ۱۸۸۲ م)، در نظر توده مسلمان همچون قدرتی شکست ناپذیر مینمود. سید می¬دانست که مسلمانان تا زمانی که خویشتن را از عقده بیچارگی در برابر استعمار انگلیس نرهانند، از ایشان نمیتوان چشم داشت که بر ضد استعمار بیگانه و امیران ستمکار و ظلمشعار (استبداد داخلی) به پیکار برخیزند. از اینرو در سراسر زندگی خویش می کوشد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قویدل کند و نشان دهد که اگر مسلمانان به راستی یگانه و بسیج شوند (اتحاد اسلام) میتوانند انگلستان را از گسترشخواهی و زورگویی باز دارند.
نمونهای از این اعتقاد سید، مقالهای با عنوان «اسطوره» در عروةالوثقی است که خلاصهاش اینست: بیرون شهر استخر پرستشگاهی بود که مسافران به هنگام شب از ترس تاریکی به درون آن پناه میبردند، ولی هرکس که درون آن میرفت به طرزی مرموز در میگذشت. کمکم همه مسافران از این پرستشگاه ترسیدند و هیچکس پروای آن را نداشت که شب را در آنجا بگذراند، تا سرانجام مردی که از زندگی بیزار و خسته شده بود ولی ارادهای نیرومند داشت به درون پرستشگاه رفت. صداهای سهمگین و هراس انگیز از هر گوشه برخاست که او را به مرگ تهدید میکرد، ولی مرد نترسید و فریاد زد: پیش آیید که از زندگی خسته شدهام. با همین فریاد یکباره صدای انفجاری برخاست و طلسم پرستشگاه شکسته شد و از شکاف دیوارهایش گنجینههای معبد پیش پای مرد فرو ریخت. بدینسان آشکار شد آنچه مسافران را میکشته ترس از خطری موهوم بوده است.... بریتانیای کبیر چنین پرستشگاهی بزرگ است که گمراهان چون از تاریکی سیاسی بترسند به درون آن پناه میبرند و آنگاه اوهام هراسانگیز، ایشان را از پای درمیآورد. میترسم روزی مردی که از زندگی نومید شده ولی همتی استوار دارد به درون این پرستشگاه برود ۱۶ و یکباره در آن فریاد نومیدی برآورد، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند.»۱۷
این اسطوره همان داستان «مسجد مهمان کش» است که در کتاب مثنوی جلد سوم آمده است و علیالظاهر سید این داستان را از همان کتاب اقتباس کرده است ولی نخواسته است در محیطی غیر اسلامی این اسطوره را با نام مسجد بیان کند.
آرمان سید
میتوان گفت که اصلاحی آرمان سید و جامعه ایدهآلش در جامعهای اسلامی خلاصه میشود که وحدت برسراسر آن حاکم باشد ؛ اختلافات نژادی، زبانی، منطقهای، فرقهای، بر اخوت اسلامی آنها فائق نگردد و وحدت معنوی و فرهنگی و ایدئولوژیکی آنها را آسیب نرساند ؛ مردم مسلمان مردمی باشند آگاه و عالم و واقف به زمان وآشنا به فنون و صنعت عصر، و آزاد از هر گونه قید استعمار و استبداد ؛ تمدن غربی را با روح اسلامی نه با روح غربی اقتباس نمایند ؛ اسلام حاکم همان اسلام نخستین باشد بدون پیرایهها و سازو برگها که بعد ها در طول تاریخ به آن بسته شده است ؛ روح مجاهد گری به مسلمانان بازگردد ؛ احساس عزت و شرافت نمایند ؛ زیربار ظلم و استبداد و استعمار نروند.
تا آنجا که ما اطلاع داریم سید آرمانی در مورد نظام ارباب و رعیتی حاکم بر جامعه اسلامی آنروز و همچنین در مورد نظام خانوادگی و هم نظام آموزشی علوم اسلامی که به آنها دلبستگی فراوان داشته ابراز نکرده است، معلوم نیست از نظر انطباق آن نظامات با موازین و معیارهای اسلامی، سید چگونه میاندیشیده است؟ همچنانکه علیرغم مبارزه پیگیرش با حکومتهای مستبدة زمان خود، فلسفه سیاسی اسلامی را که خود میپسندیده دقیقاً عرضه نداشته است که به چه شکل و چه الگویی هست. شاید بدانجهت که مبارزه پیگیرش با استبداد و استعمار امان نمیداده که به این مسائل بپردازد. و شاید بدانجهت که مبارزه با استبداد و استعمار را نخستین گام در راه انقلاب و رستاخیز اسلامی میدانسته و معتقد بوده ملت مسلمان هرگاه این گام اول را درست بردارد، در گام دوم، خود خواهد دانست که چه بکند، و ممکن است اینها را نوعی نقص و کمبود در کار سید تلقی کرد.
امتیازات سید سید جمال از یک سلسله مزایای طبیعی و اکتسابی برخوردار بوده که در مجموع نظیری برایش نمیتوان یافت. از نظر طبیعی اولاً از هوش و استعداد خارق العادهای برخوردار بوده که به ندرت در میان افراد بشر نظیری برایش میتوان یافت. این چیزی است که همه کسانی که او را از نزدیک دیدهاند بدان معترفند. ثانیاً نفوذ کلام و قدرت القاء و تلقین فوقالعادهای داشته است. گویی از نوعی هیپنوتیزم و سحر کلام برخوردار بوده است. در خطابههایش که در مصر ایراد کرده گاه ولوله ایجاد میکرده مردم را بر حال و وضع خود سخت میگریانده و به هیجان میآورده است.
از نظر اکتسابی اولین امتیازش این است که فرهنگش فرهنگ اسلامی است. تحصیلات اولیه سید در قزوین و تهران و نجف بوده. مخصوصاً در نجف از محضر دو شخصیت بزرگ بهرهمند شده ؛ یکی مجتهد بزرگ خاتم الفقهاء حاج شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه و دیگر حکیم متأله فیلسوف عالیقدر و عارف بزرگ آخوند ملا حسینقلی همدانی درجزینی شوندی. ظاهراً سید علوم عقلی را از این مرد بزرگ که خود از شاگردان برجسته ملا هادی سبزواری بوده فرا گرفته است، و به علاوه در محضر این مرد بزرگ که ضمناً همشهری سید نیز بوده با مسائل معنوی و عوالم عرفانی آشنا شده است.دوستی و رفاقتش با دو بزرگ دیگر در نجف، یکی مرحوم سید احمد تهرانی کربلایی، عارف و حکیم بزرگ عصر خودش، و دیگر مرحوم سید سعید حبوبی شاعر و ادیب و عارف و مجاهد بزرگ عراقی که در انقلاب عراق نقش برجستهای داشته است در محضر مرحوم آخوند همدانی صورت گرفته است.کسانی که شرح حال سید را نوشتهاند به علت این که با مکتب های اخلاقی و تربیتی و سلوکی و فلسفی مرحوم آخوند همدانی آشنایی نداشتهاند و همچنین شخصیت مرحوم آقا سید احمد تهرانی کربلایی و مرحوم سید سعید حبوبی را نمیشناختهاند به گزارش سادهای قناعت کرده درنگ نکرده و از آن به سرعت گذشتهاند ؛ توجه نداشتهاند که شاگردی سید در محضر مرحوم آخوند همدانی و معاشرتش با آن دو بزرگ دیگر چه آثار عمیقی در روحیه سید تا آخر عمر داشته است. این بنده از وقتی که به این نکته در زندگی سید پی بردهام، شخصیت سید در نظرم بعد دیگر و اهمیت دیگری پیدا کرد.
آشنایی سید با فرهنگ اسلامی و تأثر شدید و عمیق او از این فرهنگ سبب شد پس از آشنایی با فرهنگ جدید اروپایی که ظاهراً در هند این آشنایی پیدا شده، خودباخته نشود و جذب آن فرهنگ نگردد. دومین امتیاز سید آشنایی او با جهان و زمان خود بود. او اولاً زبانهای متعدد بیگانه از قبیل انگلیسی و فرانسه و حتی روسی را (طبق نقل آثار العجم) میدانست، به آسیا و اروپا و قسمتی از آفریقا مسافرت کرده و با شخصیت های مهم علمی و سیاسی جهان برخورد و مذاکره کرده بود و اینها به او دید وسیعی بخشیده بود. سومین امتیاز سید این بود که جهان اسلامی را که در راه نجات و رهایی آن کوشش میکرد از نزدیک میشناخت. به غالب آن کشورها مسافرت کرده و با مردم آنجا از نزدیک تماس پیدا کرده بود. به حجاز و مصر و هند و ایران و ترکیه و افغانستان رفته و در هر کدام مدتی اقامت کرده بود و لهذا به ماهیت حرکتها و نهضتها و شخصیتهایی که در آن زمان در کشورهای اسلامی وجود داشت پی برده بود و از اشتباهاتی از نوع اشتباهاتی که برخی مصلحان دیگر دچار شدهاند مصون ماند.
چهارمین امتیازش اطلاعات وسیعش درباره اوضاع سیاسی و اقتصادی و جغرافیایی کشورهای اسلامی بود. از نامهای که به مرحوم زعیم بزرگ حاج میرزا حسن شیرازی نوشته است روشن میشود که تا چه حد این مرد از اوضاع عمومی ایران و از جریانهای پشت پرده سیاست، و از نیرنگهای استعمار آگاه بوده است.
یادداشتها
۱. رجوع شود به کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، تالیف حامد الگار، ترجمه ابوالقاسم سری.
۲. نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین ؛ صص ۴۰ ـ ۳۹.
۳. نقش سید جمال در بیداری مشرق زمین، ص ۵۲.
۴. دکتر حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب، ص ۸۶.
۵. تولدش در سال ۱۲۵۴ قمری و وفاتش (شهادتش) در ۱۳۱۴ بوده است.
۶. جلد اول، ص ۱۹۰.
۷. رجوع شود به کتاب انسان و سرنوشت، تالیف مرتضی مطهری.
۸. همان مدرک، و کتاب سید جمال الدین حسینی، پایهگذار نهضتهای اسلامی، تالیف آقای صدر واثقی.
۹. رجوع شود به رساله «اسلام و علم»، نوشته آقای سید هادی خسروشاهی.
۱۰. این لغت به همان معنی است که در بالا گفته شد، هرچند عربی نما است، در لغت نشانهای از آن پیدا نکردیم.
۱۱. استادمحیط طباطبایی در کتاب نقش سید جمال در بیداری مشرق زمین، بحث جالبی در این زمینه کرده و نادر را پیشقدم دانستهاند.
۱۲. رجوع شود به مقاله «الغدیر و وحدت اسلامی» در کتاب یادنامه علامه امینی و بحثهای آقای محیط طباطبایی در کتاب نقش سید جمال در بیداری مشرق زمین.صص ۱۲۸ ـ ۷۷.
۱۳. سیری در اندیشه سیاسی عرب، ص ۱۰۲.
۱۴. همان کاری که انگلستان به موجب اعلامیه بالفور در مورد فلسطین و سود صهیونیستها انجام داد.
۱۵. سیری در اندیشه سیاسی عرب، صص ۱۰۲ ـ ۱۰۱.
۱۶. این مرد بدون شک خود سید بود.
۱۷. سیری در اندیشههای سیاسی عرب، صص ۱۰۰ ـ ۹۹ از عروه الوثقی، صص ۲۲۴ ـ ۲۲۳