خواب دید در جوزجان یک کودکی/ شعر می آموخت نزد رودکی/ رودکی از قــصههـای مــولیان/ بهر کودک مینمود از دل و جان
شعر می آموخت نزد رودکی
رودکی از قــصههـای مــولیان
بهر کودک مینمود از دل و جان
کودک هم در شهر شعر پرواز کرد
شعر خود را اینچنین آغاز کرد:
بوی گند طالبان آید همی
یاد ظلم ظالمان آید همی
ز قول «جوبایدن» گویم سخن
خصـم جانی زنان آید همی
هموطن بیدار باش سنگر بگیر
چون لشکر تازیان آید همی
کرکسان با منقار خونین خود
در قــطار قــمریان آید همی
باز دشمن از سر کینه و خشم
در حــریم بامـــیان آید هـــمی
طالب بیفرهنگ اصنام ستیز
بر انهــدام آن بتان آیــد همی
نه ز صوبه، بلکه اینبار از قطر
در کوه ما آتشفشان آید همی
اسم طالب تا برم، در یاد من
کرزی نامهـربان آید هـمی
من نترسم بعد از این از خرسها
در سنگرم شیر ژیان آید همی
همچو رستم گرُز کوبم بر سرش
طالـبان اندر فغان آید هـــمی
جوزجانی
هفتم جنوری2012