تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۳ جوزا ۱۳۹۰ ساعت ۰۸:۰۸
کد مطلب : 14866
توده‏ها؛ آنقدرها هم احمق نیستند! (بخش دهم) / محمدعالم افتخار
جوان که بودیم جلسات هفته وار حزبی داشتیم. کار با جوانان و مردم و جلب و جذب‏؛ مطالعاتی که کرده بودیم‏؛ خبر‏ها و اطلاعاتی که شنیده بودیم‏؛ انتقاد‏ها و پیشنهاد‏هاي مان برای بهبود امور حزبی و سازمانی و در اخیر یگان بحث و آموزش تئوریک... اجندای این نشست‏ها بود.
(بخش 10) یادداشت‏هایی از یک سفر
جوان که بودیم جلسات هفته وار حزبی داشتیم. کار با جوانان و مردم و جلب و جذب‏، مطالعاتی که کرده بودیم، خبر‏ها و اطلاعاتی که شنیده بودیم، انتقاد‏ها و پیشنهاد‏هاي مان برای بهبود امور حزبی و سازمانی و در اخیر یگان بحث و آموزش تئوریک... اجندای این نشست‏ها بود.
مبارزات انتخاباتی برای ریاست جمهوری امریکا شروع شده بود و جز داوطلبان حزب دموکرات و جمهوریخواه یکی دو چهره‏ي دیگر هم اعلام کاندیداتوری نموده بودند.
در جلسه‏ي ما نوجوانی که از نعمت داشتن پدر محروم بوده و توسط مادر باهمتش بزرگ و هوشیار و صاحب سواد... شده بود و به همین لحاظ اینک من او را «پسر بیوه زن» مي‏خوانم‏؛ تازه از مرحله‏ي آزمایشی گذشته و عضو گردیده بود.
وقتی نوبت خبر‏ها رسید این جوان معمولاً خجالتی و محجوب‏، دست از پا خطا کرد و پیش از نوبتش گفت:
رفیق‌ها‏! خبر مهم‏؛ گیس هال رهبر حزب کمونیست امریکا‏، رئیس جمهور امریکا شد و...
ما پنج تن اعضای دیگر جلسه که اعضای باسابقه و نسبتاً با سوادتر بودیم یکی پی دیگر همه پوخ زدیم و مسؤول جلسه که آدم کلان و سنگین بود هم پوزخندی در لب پیدا کرد و احتمالا‍ً هم به شدت دندانهایش را به هم مي‏فشرد.
جوان شدیداً بر افروخته شده بر گپ خود ایستاده گی کرد:
- از 4 – 5 رادیو شنیدم باز شب خود تان بشنوین. صباح گیس هال به کار شروع مي‏كند... وزیر هایشه هم تعیین کرده...
- جوان دیگر که همچنان مي‏خندید‏؛ افزود:
وزیر خارجه ایش هم رفیق.... خودمان ( پسر بیوه زن ) است!
با وصف انظباط محکم مسؤول با اتوریته، جلسه از هم پاشید‏؛ دیگران با عرض معذرت و بی معذرت اتاق را ترک کرده طرف تاکستانها که در نزدیکی بود‏، رفتند تا خوب دل خود را خالی کنند‏، ولی مسؤول ما‏، پسرک را که مانند اسپند دود کرده بود به نشستن و نوشیدن چای یا شربت دعوت نمود و به من هم اشاره کرد که او را تنها نگذارم‏؛ چون که قضا را از "جذبی"‏هاي خودم بود.
بعد که فضا کمی آرام شد، بزرگ ما آرام آرام لب به سخن گشود و گفت:
رفیق...! همه چیز را خوب و درست شنیده‏ای و اینکه پیروزی گیس هال به نفع ما و مردم امریکا و دنیا است و ترا شادمان کرده‏؛ شعور بالایت را نشان میدهد. آفرین‏!
فقط یک غلط فهمی کوچک داری که هنوز به برگزاری انتخابات امریکا بیشتر از دو ماه مانده‏؛ امکان هم دارد‏؛ این دوره گیس هال ببرد‏؛ ولی هنوز دوماه وقت است‏؛ ببین‏؛ این کدام اشتباه کلان و کدام گناه نیست. من به کسانی که جلسه را خراب کردند‏؛ جزای حزبی پیشنهاد میکنم. این را به دلت نگیر و دیگر‏؛ خوب به هر خبر و مطلب دقت کن که چیزی خالیگاه باقی نماند. بازهم آدم از سهو و خطا خالی نیست با همه کوشش که اشتباه کردیم‏؛ کردیم. رفته رفته پخته میشویم. همه بزرگان بشریت هم همین طور بوده اند‏!....
امروز این سرگذشت واقعی به خاطری تداعی شد که من و شما همه‏؛ خواهی نخواهی میان مفاهیم «روشنفکر» و «توده‏ي عوام» نوسان داریم.

محمدعالم افتخار در هندوستان
-----------------------------------------------------
پیش از ورود به مطالب اصلی‏؛ صریح و پوست کنده خاطر نشان می‏سازم که روشنفکران – بیش از مردم عوام دچار اشتباهات اینچنانی می‏شوند. یکی از دلایل اهم این است که آنان بیش از توده عوام «فکر» مي‏كنند و پی افکار و اطلاعات مي‏گردند‏؛ ولی اینکه 100 فیصد متقن فکر کنند و 100 فیصد همیشه اطلاعات و اخبار را درست برداشت نمایند و درست انتقال دهند‏؛ تضمین شده نیست و به سبب‏هاي عدیده‏ای تضمین هم شده نمی‏تواند.
من بیش از یکبار به عرض دوستان رسانیدم که در هندوستان‏؛ تا جائیکه من بر میخورم یک درخت بسیار بسیار مقدس و مورد احترام است و تقریباً در پیوست به اکثریت این نوع درخت ‏؛ مندیر‏ها و عبادتگاه‏هاي خورد و بزرگ ساخته شده و در غیر آن نیز مسح و ادای تعظیم عبادی بر آن‏ها توسط «عام و خاص» صورت می‏گیرد.
نه تنها به نظر روشنفکران ما بلکه روشنفکران خود هند‏؛ این درخت پرستی و سایر حرکات بت پرستانه‏ي توده‏ي عوام «بی معنی» و «دیوانگی» است. مخصوصاً بر درخت «بند» بستن‏، بر آن رنگ‏ها و روغن‏ها مالیدن‏، گل‏ها آویختن‏، نذر دادن‏، شمع و سوختنی‏هاي خوشبو به پایش روشن کردن‏، شیر و دیگر غذا‏هاي آدمواره برایش تقدیم داشتن...
تا جائیکه پرس و پال و مطالعه کرده ام‏، هم بیشتر کسانی که این درخت‏ها را حرمت و تقدیس مي‏كنند‏، و هم کسانی که این حرمت و تقدیس را بیهوده و بی عقلی و چه و چه مي‏« دانند!!!» و مي‏فرمایند‏، حتی نام عامیانه یا کتابی ی درخت را بلد نیستند‏، تا چه رسد به بیولوژی و سوابق تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و اساطیری آن‏، و از ایشان جز «موجی سمچ نهی »‏، «میرا پته نهی‏!»‏، «ساری‏، آی ایم نات نوو» و امثالهم چیزی نمی‏شنوی.
من‏، در مورد معتقدان و تقدیس کننده گان چندان حرف و اعتراضی ندارم. چرا که برای آنان‏، که «عقیده» به حرمت و توسل به این درخت را در کودکی‏ها و غافلانه از پدر و مادر و دیگر نیاکان و کلان‏هاي محل و محیط گرفته اند‏، فرهنگ عقیدتی " اما و اگر و چون و چرا "یی را بر نمي‏انگیزد. در هر حال این «شئ» یا واقعیت همان است که نیاکان مان قرن‏ها مقدس داشته اند و این امر را طور میراث معنوی به ما گذاشته اند‏، و اکنون هم جز «من و ما» تقریباً همه «مردم» (1) حرمت و تقدیس آنرا به جا مي‏آورند‏، لذا جا برای دغدغه باقی نمي‏ماند‏!
و اما آنان که مخصوصاً باوری چنین دیرین را نقد و نفی مي‏کنند و آرزومند هم هستند که سخن شان به کرسی بنشیند‏، ناگزیرند نه تنها نام و مشخصات آن‏، بلکه تمامی سوابقی را که موجب گشته است‏، تا درین رابطه باوری شکل بگیرد و مداومت یابد‏، به خود «معلوم» (2) دارند تا حرف و سخن «درست و غیر خطا» یی گفته بتوانند.
البته این حرف و سخن غیر خطا هم‏، چه زمان اقبالی برای قبول عام مي‏یابد و تحت چه شرایط و با چه قیمت هایی؟، اصلاً بحث دیگر میباشد.
*********
همین آغاز هفته بود که حین گشت و گذار صبحانه‏، به یک وضع غیر عادی میان دهلی نو و کهنه مواجه شدیم. در همه جا یک تصویر جلب توجه میکرد‏، تردد زیاد بود‏، صد‏ها دستگاه سیار تلویزیون و جمع غفیری پولیس بسیار مجهز تا و بالا میرفتند.
از کسانی که با ما در بس شهری بودند‏، پرسیدیم: خیریت که هست؟
گفتند: گپ سر این بابا ست؟
پرسیدیم: این بابا کیست و چرا گپ سر اوست؟
از میان چندین نفر یکی دو تایی پیدا شدند که گفتند:
او «بابا رام دیو» است‏، با حکومت هند مشکل دارد؟
گفتیم: ایشان که آدم مذهبی معلوم میشوند؟
کس جواب درست نداشت تا دو جوان خود را به ما نزدیک کردند و گفتند:
شما خبر نویس استید‏، بروید از خود بابا و طرفدارانش معلومات بگیرید.
گفتیم: ما معلومات شما مردم را ازهمه زیاد تر کار داریم و مخصوصاً از شما جوانان را.
جوانی گفت: ما که معلومات میداشتیم یا وزیر حکومت بودیم یا بابا رام دیو. معلومات و مطلب و مقصد پیش آنهاست‏، همانجا بروید.
این صحبت خیلی زود از مسأله روز‏، آنسو تر رفت و جوانان پس از اینکه با من و کار و یاد داشت‏ها... تماس پیدا کردند‏، لب به اعتراض گشودند:
 چرا به مزخرفات و حماقت‏ها پرداخته ما را پیش دنیا شرمنده میسازید. ببینید ما ترقیات زیاد داریم‏، جوانان و دانشمندان ما دیگر خرافاتی نیستند و بعضی مراسم را به خاطر پدر کلان و مادر کلان و یا عام مردم مي‏گیرند و بعضی لباس‏ها و بعضی ظواهر را از همین خاطر مراعات مي‏كنند و گر نه 70 فیصد جامعه‏ي هند روشنخیال (روشنفکر) است.
با این جوانان که تعداد خویش را تا مرکز دهلی جدید زیاد هم کردند و خیلی گرمجوش و با محبت بوده در کالج‏هاي مشهور درس میخواندند‏، لحظات نسبتاً طولانی را در سایه‏ي یک پارک هم گذشتاندیم.
آنان معمولاً خیلی تند تند صحبت مي‏کردند که محصل افغانی همراهم نیز قدرت فهم کامل سخنان شان را نداشت. گاهی با اشاره با نماد‏ها و عنعنات مذهبی (منجمله همین درخت که امروز مطرح بحث است‏!) و مقایسه‏ي آنها با مبلایل و میترو و هواپیما و سفاین و رادیو و تلویزیون و سینما و طبابت عصری... چیز هایی مي‏گفتند که اصلاً فهمیده نمیشد. چه بسا در حسرت این مفاهیم و مقاصد‏، شعر شاعر از مخیله‏ام می‏گذشت که:
زبان یار من هندی و من هندی نمیدانم‏ 
الهی‏! کاشکی بودی زبانش در دهان من
ولی با تمام اینها‏، دریافتم که ایشان «روشن‏خیال» بودن را در برابر «عوام بودن» و «توده‏ي عوام بودن» قرار مي‏دهند و لذا همه چیز قریباً در همان سطح بود که در جامعه و آبشخور‏هاي اطلاعاتی خود مان وجود دارد و مسلط است. من بنابر اینکه تمامی سخنان این جوانان را نفهمیده ام یا آنچه فهمیده ام شاید حاوی غلطی‏هاي عمده باشد‏، نمیتوانم وارد جزئیات آنها شوم.
مگر با احتساب اینکه اگر این جوانان‏، نمای تمام عیار نسل بالنده‏ي این سرزمین باشند و در همین سطح بینش و قضاوت (که من برداشت کرده ام) باقی بمانند‏، مقداری نگرانی نیز نسبت به فردای هندوستان نزدم پا میگیرد.
تصور می‏کنم اگر تمام دانستنی‏ها و تجارب و مشاهدات چهل سال حیات آگاهانه‏ي خویش را در یک جمله قصار بگنجانم‏، آن این خواهد بود که:
با داشتن روان متضاد با روان بشر دیگر‏، نمی‏توان با او روابط صمیمانه و موفقانه داشت‏!
شاید قابل گفتن نباشد که این حقیقت‏، تا که بشر هست در روابط زوج‏ها و خانواده‏ها هم تجربه و تثبیت گشته است و هم هر آن تجربه و تثبیت میگردد. 

روابط حزبی‏، سیاسی‏، سازمانی‏، اداری‏، نظامی‏، مؤسساتی‏، فابریکاتی‏،پرورشگاهی‏، آموزشگاهی‏، کلینیکی‏، هم‏کوچه ای‏، هم‏خونی‏، همشهری‏، هموطنی... و خلاصه هرچه روابط و مناسبات میان افراد بشری و شخصیت‏ها و توده‏ها هست‏، از این حکم مستثنی شده نمی‏تواند.
این را هم باید ناگفته نگذاشت که منظور از «روان متضاد»‏، تفاوت‏ها و حتی تضاد‏ها در همه گونه نظرات و قضاوت‏ها و حتی عقاید و باور‏ها نیست.
 نظرات و قضاوت‏ها و عقاید و باور‏هاي روانی نشده یا عمیقاً روانی نشده‏، مانند آنچه که در حقوق و آزادیهای بشری طئ نظام ایده آل دموکراسی تبیین و تصنیف گردیده و میگردد‏، ناگزیر میان بشر مختلف و متضاد هست و حتی سبب نزاع‏ها و جنگ‏ها و متأسفانه ضایعات فجیع هم می‏گردد.
مگر موارد تضاد‏هاي عمیقاً روانی‏، این گرفتاری‏ها و مصایب را به ضریب‏هاي نجومی میرساند. حتمی نیست که همیشه خوف و خطر و یا واقعیت جنگ و برخورد و کشت و کشتار در میان باشد‏، حاکم بودن یا حاکم شدن احساس تنفر و بیزاری و خصومت گنگ و بیرون از کنترول توسط ابزار‏هاي قابل دسترس منطقی‏، حقوقی‏، علمی‏، تجربی... بین دو طرف – چه افراد باهم‏، چه اشخاص با مربوطان شان (به هر سبب)‏، چه اقوام و قبایل و ملت‏ها و مذاهب در برابر یکدیگر – دقیقاً موردی است که من در نظر دارم.
چنین چیزی ممکن است در روابط روشنفکران و توده هم حادث گردد‏، حادث گردیده است و نیز حادث میگردد‏، اگر روشنفکران در تضاد شدید و عمیق روانی با توده تشریف داشته باشند!!
( باید قید کنم که این بحث و نتایج آن اصلاً به مسأله‏ي بابا رام دیو‏، مربوط نبوده و بر آن مترتب نمیشود. صرف نماد‏ها و تبارزات مربوطه بود که موجبات این سخن‏ها را میان ما و چند جوان هندی تصادفاً فراهم کرد.)
«روشنخیال» و روشنفکر چه هست و چه می‏تواند باشد؟
اینکه برای یکسویه کردن این پرسش‏، شخصیت‏ها و متفکران کمی زحمت نکشیده اند‏، امری اظهر من الشمس است. و ناگفته نماند که هیچ کدام از زحمات آنان بی ارج و هدر و بیهوده نبوده است و نخواهد بود. ولی واقعیت 5 – 6 قرن اخیر در زمینه این است که پرابلم دشوار اندیشی بر نوابغ و متفکران بشری غلبه اجتناب ناپذیر داشته است.
تصور من رفته رفته بیشتر بر این قرار میگیرد که اصلاً «روشنفکر» واژه‏ي توانایی نیست. نقطه مقابل یا معکوس روشنفکر‏، طبعاً «تیره فکر» میگردد. چرا تیره فکری حادث شده است یا حادث میشود‏، تا بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت؟!
اگر اندکی به خود و دیگران سهل بگیریم واژه‏هاي «تازه فکر» و «کهنه فکر» به مطلوب ما بیشتر خدمت مي‏كند و مردم عادی زیادی از این مقولات رسا و زیبا هم در مجاری غیر کتابی و غیر نوشتاری استفاده می‏نمایند.
اتفاقاً در ادبیات علمی و بخصوص نرم افزاری ی معاصر‏، شبه ( همانند) واژه‏ي «تازه فکر» عجب جا افتاده است‏! منظورم واژه‏ي «آپدیت - Update» میباشد. منجمله Update كردن برنامه عامل کامپیوتر - فرضاً Windows XP -"حفره ( خایگاه ) هاي امنيتي "را مي بندد و نمي گذارد هكر‏ها به آسانی در آن نفوذ كنند و به تخریب بپردازند یا با سو‏ي استفاده از "حفره هاي امنيتي " اطلاعات شما را نابود نمایند یا به سرقت ببرند.
مجموعه ای به نام «فکر» در بشر‏، صد البته که بیش از تمامی سیستم‏هاي عامل و برنامه‏هاي کمپیوتری است که تا کنون ایجاد گردیده و به کار انداخته شده است‏، ولی این شباهت‏، اعلا درجه کلیدی و مهم بوده و راه ما را برای ادراک بهتر عملکرد فکر و اعمال تأثیر برای بهبود آن در فرد و جامعه و سطوح گسترده تر‏، باز و باز تر مي‏كند و در عین حال به دشواری‏ها و حساسیت هایی که واژه‏هاي «روشنفکر ، انتیلیکتویل و مشابه‏ها» در بردارند‏، مواجه نمي‏سازد.
این بحثی دراز دامن خواهد بود و من حتی الوسع سعی خواهم نمود تا با تصاویر و تمثیل‏هاي محسوس و ملموس و جذاب آن را ادامه داده و به نقطه‏ي مطلوب برسانم.
اما حالا اهمیت فوق درجه دارد که عزیزان را متوجه تفاوت «فکر» - صرف نظر از روشن و تاریک و یا تازه و کهنه – نمایم.
شما اگر برنامه عامل کمپیوتر را یک واحد «فکر» قیاس نمائید چندان اشتباه در آن راه ندارد‏، ولی نمیتوانید آنرا یک واحد «روان» قیاس نمائید. برنامه عامل کمپیوتر اعم از ویندوز وغیره‏، «نرم افزار» خود آگاه میباشد‏، ولی هر واحد روح و «روان»‏، با حفظ خاصیت و ماهیت «نرم افزاری»‏، ناخود آگاه است.
لذا تا همین جا ما به محض روشنفکر بودن -(( روشنخیال)) بودن - بخش کم یا بیش نفوس‏، که خود با هزاران اما و اگر و صغرا و کبرا مواجه است‏، نمیتوانیم‏، از روشنروان و درست روان بودن آنان هم سخن بگوئیم و اطمینان داشته باشیم‏!
خرافات و مذخرفات‏، چه به نظر جوانان عزیز یاشده‏ي هندی – به فرض اینکه ما منظور آنان را درست برگردان کرده باشیم – و چه از دید خود ما و جوانان هموطن و همفرهنگ ما‏، «فکر‏هاي تیره و نادرست» نیستند‏، روانیات ناباب و نادرست‏، هستند‏!
بنابر این با تأسف که کمال روشنفکری‏ها هم‏، به روشن کردن و درست کردن آنها توفیقی ندارد‏، الا به طریق بهداشت همان پروسه‏هاي طولانی و پیچ در پیچ زمانگیر ( در عمر نسل‏ها ) که کار آگاهانه و بزرگ و مدبرانه‏ي حتی جهانی را مي‏طلبد. اثر دراماتیک ، تحلیلی ، تمثیلی و سینمایی «گوهر اصیل آدمی» شاید کوشش ناقابلی در این راستا باشد‏!
به هرحال خوشبختانه امروز یکی از روشن ترین مصداق ها‏، عامل‏ها و انگیزه‏هاي یک باور و مشغله‏ي روانی را با شما عزیزان شریک میسازم که مقدمترین پیام آن به نظر من همین است که توده‏هاي گذشته‏ي بشری در خلق و ایجاد همجو باور‏ها و تدوام و تسری ی آنها‏، به هیچوجه آنقدر‏ها بیعقل و بی حساب و کتاب و بی استناد و احتجاج... نبوده اند که بعضاً ما ظالمانه و جاهلانه تصور میکنیم یا مدعی می‏شویم:

بنده هفته گذشته هم دو تصویر بسیار گویا خدمت عزیزان پیشکش نموده بودم که به وضوح نشان میداد درختی که توده‏هاي مردم هند اینهمه حرمت و تقدیسش مي‏كنند‏، درخت متعارف نیست. درختی که در فضا و در دوری ی مطلق از خاک و آب‏، آنچنانکه اشجار دیگر به آن معتاد و محتاج اند‏، پر و بال میگشاید‏، در سرزمینی که به باور اغلب محققان‏، مذاهب عمده اش ریشه در «آنیمیزم» (3) یعنی قدیمی ترین و از نخستین گونه‏هاي باور‏هاي بشر اولیه دارد‏، بسیار طبیعی است که از فرط بهت انگیزی مقام تقدس یابد.
در تصویر بالا مي‏بینید که همین درخت در پوزه‏ي کانکریتی تخت بام یک عمارت منزل چهارم روئیده و در گرمای حدوداً 45 درجه سانتیگراد و هوای کاملاً خشک این روز‏ها سبز و خرم پا برجاست‏!
*****
آنچه در زیر مشاهده میفرمائید تراس‏هاي منازل متعدد از چند بلاک نشیمن می‏باشد. در 10 – 20 و حتی 30 متری فاصله که از سطح زمین وجود دارد‏، دیگر هیچگونه خاک و آب و لوازم برای رویش و رسش بوته و درخت موجود نیست و چنانکه مشهود است نه گلدانی در آنها قرار دارد و نه جای گلدانی موجود میباشد‏، معهذا درخت های« پیپل» با شاخه‏ها و برگ‏هاي فراوان وجود دارند و به رأی العین دیده می‏شوند‏، ابداً هم چیزی منتاژ نشده و مداخله‏ي رسام یا ستودی «فتو شاپ» نیز اینجا مطرح نیست. پس منطق و سبب و دلیل موجودیت این درخت بوته‏هاي ‏ي خیلی خیلی بزرگ اینجا‏ها چیست؟ تازه تدوام و نتایج موجودیت نیرو یابنده روز افزون آنها به تخربیات در بافت‏هاي خشتی و کانکریتی هم منجر شده است‏!
چندین عمارت مشابه اینها در همین منطقه دهلی جدید اندکی پایانتر از مترواستیشن پتیل نگر و مشرف به شفاخانه مشهور بیل کپور در عین وضع قرار دارد. کسانیکه خواسته باشند میتوانند به منطقه تشریف برده هرچه از نزیکتر وضع را تماشا و لمس نمایند.

در پایانتر،
تصویر بغل ساختمان خشت دار‏، در خت بزرگی است که درست متصل پایه‏ي کانکریتی ی منزل چهارم این عمارت روئیده و شاخ و پنجه‏ي متعددی کرده است. متأسفانه وقتی تصمیم گرفتم‏، تصویر آن را بردارم توفانی به وقوع پیوست. در نتیجه یک شاخه ستبر درخت شکسته و آویزان شده است. این امر اندکی نمای بسیار جالب تنه درخت در دل خشت و کانکریت را مغشوش ساخته ولی نگاه‏هاي تیز بین خواننده و بیننده حتماً آنرا در مي‏یابد.
تصویر پهلویی گویی یک روز آزمایی شگرف و موفقانه همین درخت با آهن میله‏هاي کانکریت را ارائه مي‏دارد.

ناگفته نماند که درخت مقدس و افسونگر‏، از نظر نژاد نباتی بیش از یک نوع میباشد. دو گونه یا نژاد آن عمده است. گونه‏ي یکم را که با برگ‏هاي پر آب تر و پهنتر وطرز ریشه دوانی چندین سویه‏ي متفاوت تر مشخص میشود‏، غالباً «برگیت» میخوانند که من نخستین بار درین یاد داشت‏ها آنرا معرفی کرده و نشان داده ام‏، ولی نوع دوم که شوخ تر و وافر تر است «پیپل» و حتی «پیپل گاد» خوانده میشود. در تصاویر زیرین هردو را کنار هم مي‏بینید و در نتیجه معلوم میشود که هردو به یکسان با آهن و کانکریت درینجا و با قیر و سنگفرش و چیز‏هاي دیگر مدنیت «مدرن» در جاهای آنسوتر در ستیز و مبارزه اند.
اینجا درختی از نژاد یکم با دیوار کانکریتی ستیزیده و پیروزمندانه بر آن سوار گشته و غلبه یافته است. در تصویر دیگر «پیپل» با افراز ریشه‏ي متراکم هوایی و قرار دادن آن در میان نل فولادی آب و دیوار‏، اعجاز خود را به نمایش گذاشته است:

و در پایان نمونه هایی از ستیز و گلاویزی با کانکریت و سنگفرش و قیر در روی و کنار جاده‏هاي شهری را مشاهده مي‏فرمائید‏، از این نمونه‏ها در ساحات کرولباغ و پتل نگر و دو طرفه امتداد خط آبی میتروی دهلی نو به حدی زیاد دیدم که سرم گیچ رفت و چنانکه در فیلم‏هاي علمی – تخیلی چینل تلوزیونی «من و تو» در ستلایت مشاهده کرده بودم تصوری در ذهنم به وجود آمد که این درخت با این درجه تکثیر و تعرض بر مظاهر مدرن شهری در آینده‏ها چه‏ها خواهد کرد؟
و اینهم یک سرکشی ی اعجاز آمیز دیگر نژاد «برگیت» از میانه‏ي رینگ کانکریت منزل سوم یک عمارت درون شهری و نیز از بین سنگفرش:

برای دیر باوران نمونه‏هاي گویا تر دیگر:

.... و هنوز اگر باور ندارید به این تصویر دیگر از منزل سوم عمارتی در منطقه‏ي شهری موسوم به کرولباغ دقت فرموده نظر جنابعالی را به سایت یا به ایمیل بنده بفرستید که آیا سرنوست این دیوار که توسط پیپل‏ها کنار زده شده‏، در همین حدود‏ها باقی خواهد ماند؟؟؟
a.eftkhar@yahoo.comalemeftkhar@gmail.com     

«پیپل گاد »‏هاي کهن سال در روی زمین نمونه‏هاي سخت جالب و عجیب دارند که تقریباً به فرموده‏ي حافظ:
یک حرف بیش نیست حرف عشق و این عجب
از هر زبان‏، که مي‏شنوم ‏، نامکرر است‏!!
و در هرکجا که مي‏بینیم سیما و شمایل متفاوت تر و شگفت آورتر و حتی افسونگر تر نامکرر دارند.
بهتر آنکه با طبیعت و هستی هرچه امکان دارد‏، جدی باشیم‏!
------------------------------------------------------------------
 رویکرد‏ها:
(1) اگر دقت فرمائید در میان توده‏، جمله‏ي «مردم میگویند و مردم چنین و چنان مي‏كنند» به مثابه‏ي یک اتمام حجت به کار مي‏رود. وو قتی کسی را از کار و عادت و خلق و خوی و کردار...ی منع کنند‏، به دنبال تمامی استدلال‏ها بالاخره این جمله مجاب کننده‏ي نهایی است که: از همه گذشته باز «مردم چه میگویند‏!؟»
(2) به خود «معلوم» داشتن نباید یک مفهوم دلبخواه و پیش پا افتاده تلقی شود. «معلوم» در برابر واژه‏ي «مجهول» مرحله‏ي وصول به کمال «ایقان» اعم از تجربی و شهودی و احیاناً اشراقی است‏! نیل به این مرحله سیر و سلوک بسیار کار دارد و چه بسا «بی پیر» هم طئ مراحل مربوط نامیسر است.
(3) - آنیمیزم: سیستمی از باور‏هاي مردمان اولیه است که به معنی و مصداق ابتدایی روح و روان دسترس یافتند‏، طوریکه تمام طبیعت و هر پدیده آن را دارای روح دانستند و در عسرت و بیچاره گی ی نخستین خویشتن را ناگزیر از پرستش و حرمت گذاری به همه دیدند.
 رفته رفته باور هایی با چنین دامنه‏ها و ابعاد وسیع و دنیا شمول‏، مداومت نیافت و محدود و محدود تر شد تا اینکه بخصوص پرستش پدیده‏هاي عادی و وافر طبیعت رها گردید‏، ولی پرستش پدیده‏هاي راز آلود و معجزه آسا و نادر باقی ماند که امروزه به پیمانه‏هاي متفاوت در همه ادیان و مذاهب وجود دارد و البته هند موزه‏ي رنگین تمامی به یکجایی است‏، یا آنچه خوبان همه دارند‏، او تنها دارد‏!
https://payam-aftab.com/vdcepv8z.jh8epi9bbj.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خيلي جالب، زيبا و عبرت انگيز است. قدرت خداوند را در خلق اين درخت هاي كوچك بر روي سيمان و بتون و سنگ و حتي در فضابه وضوح مي توان مشاهده كرد.توفيقات مزيد جناب افتخار را از خداوند خواستارم.
در جواب سوال آقاي افتخار بايد گفت كه اگر درخت ها بزرگتر شوند و عمر طولاني داشته باشند وضعيت ديوارها در اثر تغييرات آب و هوا و تعامل هاي شيميايي تغيير خواهد كرد.
بی بی حاجی که کلان خاندان ماست ؛ پس از رفتن پدر ما به مسافرت – همیشه میگفت در شهر و منطقه ما کس نمانده ؛ همه جا خالیست . او قسمتش بود برابر شد هندوستان رفت و پدرم را دید و مگر ما سه ماهست که مثل بی بی حاجی فکر و احساس میکنیم . خیلی سخت است دوری و جدایی ؛ مگر شکر خدا اینجاست هرساعته میتوانیم احوال بگیریم و اینکه هر هفته تحفه های نو و حیرت آور و عبرت آموز برای ما و شما میفرستند ؛ جای خالی شان را اندک پر میسازد . ما به پدر خود افتخار می کنیم !!
الهه و اولاده محمد عالم افتخار
آفرين الهه خانم،اميدوارم خوشبخت و سربلند باشيد.
استاد عزیزم .
فکر می کنم اندیشه های تان از اساس نو میباشد و از روی آنها ادم متوجه میشه که پیشامد سیاستمدار های چپی در افغانستان و ایران و جا های دیگر غلط بوده و سبب بدبختی ها شده . لاکن اینکه فرموده اید جوانان هندی که 18-19 ساله معلوم میشوند اعتراض کرده گفتند :
چرا به مزخرفات و حماقت‏ها پرداخته ما را پیش دنیا شرمنده میسازید. ببینید ما ترقیات زیاد داریم‏، نشان نمیدهد که با مکتب رفتن و معلومات عمومی یافتن آنها به اینجا رسیده اند ؛ دانسته اند که حتی بعضی گرفتاری های مذهبی مردم هند در دنیای امروز شرم آور است .
اینجا به نظر من یک ضد و نقیض پیدا شد . مهربانی کرده در یادداشت بعدی روشنی بیشتر اندازید . ما راستش باکسی بحث داشتیم و همین را دلیل میگرفت که مبارزه بامذهب و سیاست مذهب زدایی درست است و از طریق روشنگری اذهان ممکن میباشد و او دیگر مشکلات را کاملا به گردن امپریالیزم می انداخت . سحر اسدی محصل در پونه
0