دیرینگی قومی پشتونها و هزارهها از زمانی آغاز میشود که در اثر تحولات اجتماعی و سیاسی مجموعهای از طوایف گوناگون تحت عنوان «پشتون» (افغان) و «هزاره» در سرزمین کنونی افغانستان ظهور کردند.
تأملی بر پریشان رفتاری تاریخنگاری در افغانستان (بخش پنجم) / سید محمدباقر مصباحزاده
15 جدی 1390 ساعت 9:58
دیرینگی قومی پشتونها و هزارهها از زمانی آغاز میشود که در اثر تحولات اجتماعی و سیاسی مجموعهای از طوایف گوناگون تحت عنوان «پشتون» (افغان) و «هزاره» در سرزمین کنونی افغانستان ظهور کردند.
دیرینگی قومی پشتونها و هزارهها در افغانستان
در اندیشهٔ دینی، بخصوص ادیان ابراهیمی، انسانها از هر قوم، طایفه و نژادی یک منشأ دارند و از نسل یک زن و مرد به نام حضرت آدم (ع) و «حوا» هستند. حتی در آیین زرتشتی که به ثنویت نزدیکتر است «گیومرت» (کیومرث) نخستین بشری است که اهورا مزدا بیافرید و کلیهای نژادهای بشری از نسل او میباشند. (۱)
از نظر علمی هم انسانها در میان موجودات عالم از یک نوع هستند و به عنوان هم نوع منشأ واحدی دارند. این که این منشأ واحد چگونه و چه زمانی به وجود آمده هنوز دانشمندان علوم طبیعی به نتیجه نرسیدهاند و نظریات ارائه شده در این زمینه فرضی هستند نه علمی و قطعی.
با توجه به مطالب فوق، همهٔ انسانها و در همهجا، دارای اصل و نسب و دیرینگی تاریخی هستند. بحث نژاد، قوم و طایفه در بستر زمان و با توجه به گسترش و افزایش نسل بشر و تحولات اجتماعی، طبیعی و جغرافیایی شکل گرفتهاست. انسانشناسان، نسل بشر را در روی زمین تاکنون به چهار نژاد سفید، سیاه، زرد و سرخ تقسیم کردهاند که هر یک متشکل از اقوام مختلف و در سرزمینهای مختلف هستند.
در رابطه با دو قوم پشتون و هزاره، باید گفت که پشتونها چه آریایی باشند و چه سامیتبار متعلق به نژاد سفید هستند؛ و هزارهها که منشأ تباری مغولی دارند از نژاد زرد اند. نژاد سفید در افغانستان و منطقه هزاران سال سابقه دارد و نژاد زرد نیز در منطقه سابقهٔ طولانی دارد، اما در افغانستان و ایران بعد از سقوط دولت ساسانی و هجوم اعراب، ترکها و تاتارها به تدریج استقرار یافتند. (۲)
راجع به دیرینگی نژادهایی که اقوام پشتون و هزاره به آنها تعلق دارند حرفی نیست، آنچه که مورد سؤال است دیرینگی اقوام پشتون و هزاره - نه نژادشان- در افغانستان است. چرا که قوم مرحلهٔ پایینتر و از لحاظ جغرافیایی محدودتر از نژاد است و در شرایط زمانی و مکانی خاصی شکل میگیرد.
در بخشهای گذشته از مطالعهٔ نظریات پژوهشگران و دانشمندان روشن شد که نه آریایی تباری پشتونها و نه آریایی تباری هزارهها ثابت شده میتواند. همچنین نه کوشانی تباری، نه یفتلی تباری و نه غوری تباری پشتونها ثابت شد و نه از هزارهها، اما امکان دارد که پشتونها و هزارهها باعناصری از تبارهای کوشانی، یفتلی و غوری آمیخته شده باشند. پس دیرینگی قومی – و نه نژادی – پشتونها و هزارهها را نمیتوان به حساب دیرینگی کوشانیها، یفتلیها و غوریها گذاشت.
در حقیقت دیرینگی قومی پشتونها و هزارهها از زمانی آغاز میشود که در اثر تحولات اجتماعی و سیاسی مجموعهای از طوایف گوناگون تحت عنوان «پشتون» (افغان) و «هزاره» در سرزمین کنونی افغانستان ظهور کردند.
دیرینگی قوم پشتون (افغان)
نخست باید متذکر شد که هر سه کلمهٔ «افغان»، «پشتون» و «پتان»، در معنای واحد به کار رفته و نام یک قوم هستند. کلمات پشتون و پتان از قرن شانزدهم میلادی به بعد در کتابت راه یافته و قبل از آن به صورت شفاهی مورد استفاده قرار میگرفتند. (۳)
بنابراین، قبل از آن، پشتونها با واژهٔ «افغان» تعریف میشدند و محل سکونتشان «افغانستان» نامیده میشد. قبل از اسلام از قومی به نام «افغان» (پشتون) در هیچ اثر و منبعی به صراحت ذکری به عمل نیامده است. از قول منجم هندی و زائر چینی مطالبی در این رابطه نقل کردهاند که مبتنی بر احتمال بوده و قطعیت ندارند. وارتان گریگوریان در این رابطه مینویسد: «اولین بار در قرن ششم کلمهٔ افغان برای این مردم (افغانها) به کار رفتهاست. وقتی که طالع بین[منجم هندی] وراها میهیرا (Varaha Mihira) به برهات سام هیتای خود به آواگانا برگشت، احتمال میرود افغانها در سرزمینی که امروز افغانستان شرقی را شکل میدهد، زندگی میکردند. در قرن هفتم زایر چینی هیون تسانگ(Hiven Tsang) از «اپوکین» مردمی که دلالت بر افغانها داشتند، صحبت به میان آورد و آنها دقیقاً در نواحی رشته کوههای سلیمان واقع شدهاند.»(۴)
آقای میر محمدصدیق فرهنگ نیز به نقل از کتاب «پتانها» نوشتهاست: «تا جایی که معلوم است، کلمهٔ افغان بار اول در سدهٔ ششم میلادی توسط منجم هندی (وراها میهیرا) در کتاب بریهات سمهیتا(Brihat- Samhita) ذکر شدهاست. هیون تسانگ، جهانگرد معروف چین که از سال ۶۲۹ تا ۶۴۴ میلادی در این مناطق مشغول گشت و گذار بود هم از وجود قبایلی به نام «اپوکین» که در حدود کوههای سلیمان زیست میکردند یاد میکند.» (۵)
وارتان گریگوریان و میرمحمدصدیق فرهنگ ذکر نکردهاند کلمهٔ «اوگانه» که در کتاب منجم هندی در قرن ششم میلادی نوشته شدهاست چگونه دلالت بر قوم افغان (پشتون) دارد و نیز روشن نکردهاند که نام «اپوکین» که توسط هیوان تسانگ به کار رفتهاست چگونه به کلمات افغان و پشتون تبدیل شدهاست. تا زمانی که این پرسشهای مهم و سایر پرسشها در این رابطه پاسخ منطقی پیدا نکند نمیتوان پذیرفت که کلمهٔ افغان برای بار اول در سدهٔ ششم میلادی به کار رفتهاست.
در دورهٔ اسلامی از کلمه «افغان» و از نام قومی به نام افغان (پشتون) تا قرن چهارم هجری (قرن دهم میلادی) درکتب جغرافیایی و تاریخی ذکری به عمل نیامده است. در این دوره (قرن دهم میلادی) برای نخستین بار ابن اثیر(۹۷۶م) و مؤلف کتاب حدود العالم (۹۸۲) از وجود قومی به نام افغان یاد کردهاند. (۶)
میرغلام محمد غبار و میرمحمد صدیق فرهنگ به صراحت و علامه عبدالحی حبیبی بهطور ضمنی اعتراف میکنند که قوم افغان (پشتون) از قرن دهم میلادی (قرن چهارم هجری) به بعد به تدریج به عنوان یک گروه اجتماعی و فرهنگی در مرزهای غربی هند با سرزمین افغانستان امروزی ظهور کرده و به سوی مرکز، غرب، جنوب و شرق این سرزمین گسترش یافتهاست.
غبار در رابطه با ظهور نام «افغان» مینویسد: «و اما نام «افغان» که از قرن دهم در نوشتههای مؤلفین افغانستان چون مؤلف مجهول حدودالعالم من المشرق الی المغرب، ابوریحان، فردوسی، بیهقی، منهاج السراج و غیره در مورد قسمتی از پشتو زبانان افغانستان آن روز ذکر گردیده و عتبی در تاریخ یمینی آن را معرب نام «اوغان» میشمارد هم یک نام قدیمی است.»(۷)
فرهنگ نیز در این رابطه چنین نوشتهاست: «در دوره اسلامی قدیمیترین ذکر این کلمه [افغان] در کتاب جغرافیای با ارزش اما مجهول الهویه حدودالعالم به نظر میرسد، در آنجا که گوید: «افغانان در قصبه ساول سکونت دارند» و همو در جای دیگری مینویسد که: «پادشاه بنهار، ادعای اسلام میکند، اما سی زن مسلمان افغان و هندو دارد.»(۸)
در رابطه با محل جغرافیایی ظهور قوم افغان (پشتون) اغلب مورخان و جغرافی نویسان دورهٔ اسلامی و پژوهشگران غربی اتفاق نظر دارند که مسکن اولیهٔ قبایل افغان کوههای سلیمان و نواحی اطراف آن به سوی رود سند بودهاست. این منطقه بعداً «افغانستان» نامیده شد و اولین کسی که این نام را در قرن سیزدهم میلادی (قرن هفتم هجری) به عنوان سرزمین افغانها وارد تاریخ کرد سیف هروی بود. سیف هروی در کتاب تاریخنامه هرات مینویسد: «اولجایتوخان، خطهٔ هرات تا اقصای افغانستان وحد آموی به سلطان غیاث الدین کرت محفوظ نموده.»(۹)
میر غلام محمد غبار در رابطه با موقعیت جغرافیایی و قدمت افغانستان و چگونگی اطلاق آن بر سرزمین امروزی افغانستان نوشتهاست: «در قرن چهاردهم عبدالرزاق نویسندهٔ مطلع السعدین چنین مینویسد: «ذکر توجه صاحب قران [امیر تیمور گرگان] به سیستان و قندهار و افغانستان» آنگاه از علاقههای فراه، بُست، قندهار، تخت سلیمان و غیره نام میبرد. از نوشته واضح میشود که تا عهد مؤلف، قندهار هم جزء افغانستان نبوده و همان تخت سلیمان و نواحی آن افغانستان نامیده میشد.
در قرن شانزدهم امین احمد رازی در جغرافیای هفت اقلیم خود حدود کابل را چنین تعین میکند: شرقی کابل، پیشاور و لغمانات و بعضی ولایات هند است و غربی او کوهستان است و قوم نکو دری و هزارهها آنجا سکونت دارند. شمالی آن قندز و اندراب است و کوه هندوکش فاصل، جنوبش فرمل و به فرد افغانستان است.
جغرافیه نویس دیگر قرن نوزدهم مرتضی حسین بلگرمی حدود سیستان را در حدیقه الاقالیم چنین تعریف میکند: «در سیستان ولایتی است که حدودش از خراسان و کرمان تا غزنین و اطراف افغانستان است.» در همین قرن نوزدهم بود در نامه جوابیهٔ لارد اکلند، وایسرای هندوستان مورخ ۱۶ اگست ۱۸۳۸ به عنوان شاهشجاع الملک پادشاه فراری و غیرقانونی افغانستان (بعد از عهد نامهٔ سه جانبه لاهور بین شاهشجاع مخلوع و رنجیت سنگ پادشاه پنجاب و دولت هند انگلیسی) برای بار اول نام افغانستان در عوض اسم خراسان ذکر گردید.» (۱۰)
علامه عبدالحی حبیبی میگوید که برای اولین بار نام افغانستان هنگام حملهٔ چنگیز خان مغول وارد کتابهای تاریخی شدهاست. وی در این رابطه مینویسد: «وی[شمسالدین محمد مهین ابن ابی بکر کرت] به طایر بهادر حکمران تاتاری پناه برد، و حکمران تگین آباد (حدود قندهار کنونی) گشت و چون به حمایت مردم افغانستان (این نام دفعه اول در تاریخ از همین وقت ذکر شده، تاریخ هرات سیفی ص۱۶۳) متهم بود، بنابر این از آنجا به حضور مینگوخان رفت(۶۴۵هجری= ۱۲۴۷ میلادی) و خان موصوف به پاس سوابق دودمانش حکومت تمام هرات و جام و باخزر و کوسویه و فوشنج و تولک و غور و فیروز کوه و غرجستان و مرغاب و فاریاب و مرحق را تا آب آمو و فراه و سجستان و تگینآباد و کابل و تیراه و بُست و افغانستان تا شط سند به وی باز گذاشت.» (۱۱)
از مختصر مطالبی که در رابطه با دیرینگی واژههای «افغان» و «افغانستان» در بستر تاریخ مطرح شد این نتیجه به دست میآید که افغانها (پشتونها) بعد از اسلام در قرن چهارم هجری (قرن دهم میلادی) وارد تاریخ شده و در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) به عنوان یک قوم در اطراف رشته کوههای سلیمان در مرز افغانستان و پاکستان امروزی در سر زمین کوچکی به نام «افغانستان» ظهور کردند.
پشتونها در طی ششصد سال (از قرن سیزدهم تا نوزدهم میلادی) با جذب بعضی عناصر هندی، ترک، تاجیک، عرب و مسلط شدن بر سرزمینهای سوخته و قتلعام شده توسط مهاجمان مغول و تیمور گرگانی، از جمله قندهار و وادی ارغنداب، ملتی را با فرهنگ و زبان مشخص بوجود آورده و بر بخش وسیعی از خراسان (افغانستان کنونی) حاکمیت یافتند.
دیرینگی قوم هزاره
نام «هزاره» که کلمهٔ فارسی است مأخوذ از «مینگ» یا «مینگان» مغولی به معنای «هزار» است و پس از هجوم مغولها به رهبری چنگیزخان در سرزمین افغانستان امروزی مورد استفاده قرار گرفت که زمان آن را میتوان حدود سال ۱۲۲۶میلادی (قرن سیزدهم) تعیین کرد. اما هزاره به عنوان یک گروه اجتماعی با فرهنگ، زبان، آیین و سرزمین مشخص برای نخستین بار در قرن ۱۶ میلادی (دهم هجری) ثبت تاریخ نوشتاری شدهاست. در قرن شانزدهم میلادی بابر امپراتور مغول و مورخان دربار شاه عباس صفوی از قومی به نام «هزاره» یاد کردهاند. بابر در کتاب بابر نامه هزارهها را مردمی گفتهاست که در غرب از کابل تا غور و در جنوب تا غزنی زندگی میکنند و به زبان مغولی سخن میگویند. (۱۲)
قوم هزاره در طی حدود سیصد سال با جذب عناصری از اقوام ترک و تاجیک بر محور مغولها تشکیل شدهاست. در رابطه با تکوین قوم هزاره برخی مورخان و پژوهشگران مطالب مفصلی نوشتهاند که در اینجا مختصری از آنها نقل میشود.
۱-الیزابت باکون (Elizabeth E.Bacon): باکون در مقالهای تحت عنوان «تاریخ جامعهٔ هزاره» مینویسد: مطالعهٔ اسناد و مدارک تاریخی نشان میدهد که هزاره از نسل مغولهایی هستند که در زمانهای مختلف بین ۱۲۲۹ و ۱۴۴۷ در مرکز افغانستان که امروز هزارهجات نامیده میشود ساکن شدهاند. (۱۳) باکون، زمانها و چگونگی جابه جایی اجداد هزارهها را در طی سالهای پیش گفته به تفصیل شرح دادهاست.
۲- میر غلام محمد غبار: غبار در کتاب جغرافیای تاریخی افغانستان، شرح مفصلی از چگونگی شکلگیری و تکوین قوم هزاره دادهاست که در اینجا جهت اختصار بخشهایی از آن نقل میشود. غبار تحت عنوان «حمله مغول و جا به جایی ساکنان غور» مینویسد: «به هر حال، بعد از آن که مغول ولایت غور را اشغال و عساکر محافظ در درههای آن گماشت، سالیان چندی عبور نمود و عساکر وحشی مغول آهسته آهسته اهلی گردیده و با بقایای پریشان ساکنین آن سرزمین آمیختند و آن قسمت اهالی خون مغول را جذب نمود که تا هنوز آثار آن در سیمای عدهای از طوایف آشکار و پدیدار است؛ و هکذا بعد از مدتی از حصص زابل و سیستان طوایفی در درههای خالی غرجستان هجرت کرده و رحل اقامت افکندند. از این جاست که اختلاطهای طوایف مختلفه در داخلهٔ غرجستان شروع شده و بالاخره در تحت اثر وضعیات جغرافیایی، تشکیل یک وحدت وطنی به ظهور میرسد. همچنانکه طوایف چادرنشین غوریالاصل در حصص غور غربی با آریانههای هرات و ترکمان آمیخته، طوایف جدیدی از قبیل چهارایماق و غیره به میدان کشیدند. این طوایف مختلف عبارت بود از قسمتی عساکر مستعمراتی چنگیزخان که در صفحات هزاره منقسم و باوجود اختلاط و حلول به طوایف سایرهٔ افغانستانی هنوز به همان اسامی قبیلهوی مغولی خودها شناخته میشوند. از قبیل دستههای نکودری، هلاکوخان…
طایفه نکودری در غرجستان تا عهد بابر مشهور، به همان زبانی مغولی تکلم میکردند و بعدها زبان جدید وطنی را قبول کردند. معهذا، لغات مغولی در لهجهٔ آنها باقی مانده و به همین جهت است که بعضی محققین فرنگ از قبیل لیتونان لیچ و «کابلتس» زبان آنها را از حیث ترکیبات لغوی و طرز صرف و نحو از لهجههای مغول حساب کردهاند. هکذا طایفهٔ معروف به صحرایی که درسمت علیای مرغاب زندگی و با وجود تکلم به لهجهٔ هراتی، خود را از نسل مغول میشمارند.
همچنان مهاجرین زابلستان (ولایت قندهار) در ورود خود به غرجستان با آمیزش با طوایف سایره، اسم وطن اصلی خود را محافظه نمودند که تا امروز جسیمترین طوایف آن جا را تشکیل داده و هنوز به نام «زواله» یاد میشوند و به همین مناسبت است که غالب محققین مغرب لهجهٔ حالیهٔ غرجستان را نمونهای از زبان زوالی قدیم افغانستان حساب میکنند. انسکلو پیدی اسلامی انگلیزی این نظریه را تأیید مینماید. قسمتی هم از شاخهٔ طوایف پشهای ولایت کنرها (درههای نجراو) در این هجرت به غرجستان شرکت کرده و با طوایف سایره در آنجا آمیختند و بالطبع تغییر لهجه و زبان نمودند. با مراتب مذکوره تا امروز به همان اسم قدیم طایفه «پیشهای» خوانده میشود.
اما طوایف سیستانی که وارد غرجستان گردیدند موسوم به «داهی» بودند. در زمان اقامت به مسکن جدید خودها نیز همان اسم اسبق خود را محافظه کرده و تمام شعب تازه آنها کلمه «داهی» را در ابتدای اسمای جدید خویش گذاشتند، از قبیل: داهی زنگی، داهی کندی، داهی چوپان، داهی فولاد، داهی میرداد و غیره. این عشیرهٔ داهی از قدیمیترین عشایر سیستان است و حتی به قول مورخین فارس دهستان حالیه به نام آنها (مردم داه) موسوم شده و بعضی چادرنشینهای مثل مردمهای داهی و «دروبیک» ها در حوالی پارس نیز سکونت گزین شدند.»(۱۴)
آقای غبار در ادامه میافزاید: «با کل حال، بعد از حملهٔ مغول به نوعی که گفتیم مهاجرین جدیدالورود داخلهٔ افغانستان از قبیل نجراوی، زابلی، سیستانی، مغول و باشندگان قدیمی غوری و سوری و افغان باهم آمیخته و جمعیت نوینی در غور و غرجستان تشکیل نمودند؛ و ضمناً لهجهٔ خاصی مرکب از زبان زابلی قدیم و فارسی کوهستانی افغانستان بینشان مروج گردید که لغات مغول در آن جا گرفت. به مرور زمان تأثیر وضعیات جغرافیایی این جمعیت جدید را وادار نمود به تشکیل ریاستهای محلی بپردازند و رؤسای مقتدری پرورش دهند و این آن عهدی بود که مغولها در وادیهای کشاده و سرسبز سایر حصص افغانستان مشغول تفرج بوده و دیگر یادی از این منطقه کوهستانی نمینمودند. اقتدار حکمرانان محلی غور و غرجستان به حدی رسید که در وقت ظهور امیر تیمور فاتح مشهور به کلی مستقل و آزاد بودند و امیر تیمور در اینجا دچار محاربات سخت و مقاومتهای صعبی گردید.»(۱۵)
۳- میرمحمد صدیق فرهنگ: آقای فرهنگ در بحث «باشندگان خراسان» در رابطه با ظهور قوم هزاره آوردهاست: «درعین حال در کوهستانهای مرکزی خراسان که به نام غور و غرجستان یا مطلق جبال یاد میشد مردمان دیگری به نام هزاره و نیکودری جاگرفت که بعضی پیش از هجوم مغولان به این خطه وارد گردیده و برخی در اثر لشکرکشی چنگیزخان و جانشینان او در آن جاگزین شدند. اینان با مردم محلی که تاجیک آمیخته با تورک بود و امرای آل شنسب و سلاطین غوری از بین ایشان ظهور کرده بودند، آمیزش یافته زبان آنها را با مخلوطی از لغات ترکی و مغولی قبول کردند و خودشان به نام هزاره و مسکن شان به هزارهجات شهرت یافتند. در قرن پانزدهم هزارگان در اثر مساعی دعات شیعه، مذهب مذکور را پذیرفتند، در حالی که بخش بیشتر مردم خراسان سنی مذهب بودند.»(۱۶)
۴- دکتر سیدعسکرموسوی: دکترموسوی براساس نظر مونت استوارت الفنستون، الکساندر بورنس و آرمینوس ومبری، مینویسد: «بر اساس این نظر هزارهها بازماندگان سربازان مغول هستند که با ارتش چنگیزخان به افغانستان آمدند. این سربازان پس از اسکان به تدریج زبان، مذهب و فرهنگ ساکنان تاجیک این سرزمین را پذیرفته و منشأ مردمانی شدند که امروزه به هزارهها موسوم اند.»(۱۷)
از آنچه که در این مقاله در رابطه با هزارهها و دیرینگی این قوم در افغانستان از قول دانشمندان و پژوهشگران مطرح شد این نتیجه حاصل میشود که هزارهها در طی حدود سه قرن (از سیزدهم تا شانزدهم میلادی) تکوین یافته و به مثابهٔ یک قوم مهم و دارای فرهنگ، زبان، هنر و اعتقادات دینی و مذهبی شناخته شده ظهور کردند.
در پایان باید گفت که از مطالعات انجام شده در تدوین این نوشته مطالب زیر برداشت شده میتواند:
۵- پشتونها و هزارهها منشأ نژادی شان هرچه باشد، به عنوان یک قوم و گروه اجتماعی در سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود بعد از اسلام ظهور کردهاند.
۶- محل سکونت ابتدایی پشتونها کوههای سلیمان در مرز غربی هند قدیم، گسترده به سوی رود سند و در اطراف مرز افغانستان و پاکستان امروزی بود که بعد از قرن سیزدهم به داخل سرزمین افغانستان مهاجرت کردهاند و بر سرزمینهای اقوام دیگر مسلط شدهاند.
۷- هزارهها نیز بهطور عمده متشکل از مهاجران مغول در غرجستان بعد از قرن سیزدهم میلادی میباشند.
۸- کوشانیها، یفتلیها و غوریها ایرانیتبار (آریایی) بودند و پشتونها و هزارهها از اعقاب آنها ثابت شده نمیتوانند.
پانوشتها:
۱- اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان، جلیل دوستخواه، جلد دوم، چاپ گلشن، چاپ پانزدهم، ص ص ۱۰۵۰
۲- http://www.irantarikh.com
۳- فرهنگ، میرمحمدصدیق، افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد اول و دوم، مؤسسه انتشارات عرفان، چاپ نوزدهم، بهار ۱۳۸۵، تهران، ص۶۸.
۴- گریگوریان، وارتان، ظهور افغانستان نوین، ترجمه علیعالمی کرمانی، ناشر:ابراهیم شریعتی، تهران، ۱۳۸۸، ص۴۶–۴۷.
۵- افغانستان در پنج قرن اخیر، ص۵۴ به نقل از پتانها، ص۱۱۲.
۶- ظهور افغانستان نوین، ص۴۷.
۷- غبار، میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد نخست، نشرعرفان، ۱۳۹۰، ص ۵۱۶
۸- افغانستان در پنج قرن اخیر، ص۵۴–۵۵.
۹- سیف بن محمد بن یعغوب هروی، تاریخنامه هرات، با مقدمه و نوتهای پروفسور محمد زبیر صدیق، (کلکته، بی نا، ۱۹۲۳م) ص۱۹۶.
۱۰- افغانستان درمسیر تاریخ، جلد نخست، ص۵۱۷–۵۱۸
۱۱- حبیبی، عبدالحی، تاریخ مختصر افغانستان، جلد دوم، کابل انجمن تاریخ و ادب- افغانستان اکادیمی، ۱۳۴۹، ص۹.
۱۲- L.Dupree,"Afghanistan:(iv)ethnography",In Encyclopedia Iranica(www.Iranica.com/newsite/articles/vlf5a040a.htm)
۱۳- Htt://boozers.fortunecity.com/Jerusalem/47/History/history of Hazara community.
۱۴- غبار، میرغلام محمد، جغرافیای تاریخی افغانستان، حواشی و تعلیقات فرید بیژند، مطبعه دولتی، انتشارات وزارت اطلاعات و کلتور، ۱۳۶۸، ص ۱۸۴–۱۸۶
۱۵- همان منبع، ۱۸۷–۱۸۸.
۱۶- افغانستان در پنج قرن اخیر، ص۵۳–۵۴.
۱۷- موسوی، دکتر سیدعسکر، هزارههای افغانستان، ترجمه اسدالله شفایی، ناشر اشک یاس، چاپ دوم، بهار ۱۳۸۷، ص ۴۹.
-سید محمدباقر مصباحزاده
کد مطلب: 17008