حضرت آيت الله محقق كابلي: هزارهگرايي و تعصّب هزارگي برخلاف دين مقدّس اسلام است، اگر اعتقادش اين باشد كه هزاره اگر چه شيعه نباشد بر غير هزاره، اگر چه شيعه باشد ترجيح دارد، اين اعتقاد بر خلاف اسلام و دستور پيغمبر اكرم و عليعليهم السلام ميباشد.

به طور نمونه یکی از مغولیستهای کمونیست عضو حزب مائوئیستی همبستگی ملي به رهبری عبدالخالق نعمت که پشتون است در دفتر هفته نامه «روزگاران» با آقای داد نوراني که مدیر مسؤول هفته نامه بود و مائوئیست و پشتونیست متعصب میباشد همکاری می کرد. او جنایتهاي مغولیستها را در غرب کابل که به نام هزاره انجام داده بودند به شکل مصاحبه با شاهدان عینی جمع آوری کرده و در ستون ویژهی هفته نامه روزگاران نشر میکرد. او این کار را به خاطر بد نام کردن اسلام و تشیّع انجام می داد و در این راه از بدنامی قوم هزاره هیچ ابایی نداشت. یکی دیگر از این موارد برجسته، مخالفت مغولیستها با اسلام و ترجیح دادن ایدئولوژی و تفکرشان بر قومیت هزاره، هم دردی و هم بستگی با چهرههای سکولار و غیر مذهبی هزارههای کویته پاکستان و نادیده گرفتن شخصیتهای علمی و سیاسی مسلمان هزاره در ایران میباشد. شهید آیتالله مرتضی مطهری، نابغهي زمان و افتخار علمی جهان تشیّع، هزاره است و از بهسود ولایت میدان، اما مغولیستها یادی از او نمیکنند. همچنین صولت السلطنه هزارهای است که در برابر استبداد رضا شاه ایستاد و سرانجام شهید شد. مغولیستها اصلا او را مطرح نمی کنند در حالی که رهبران مغولیستها برای چهرههای مغولیست و غیر مذهبی هزارهی کویته در کابل مراسم می گيرند و عکسهای آنان را در چهارراه ها نصب میکنند و از اینکه خارجی را تبلیغ می کنند هیچ شرمی ندارند. اما شخصیتهای مسلمان خارجی حتی اگر هزاره هم باشند به دلیل خارجی بودن مطرح نمیشوند و آن را یک عمل ضد ملی می دانند.
بعد از رحلت امام خميني(ره) در راستاي طرح دفتر شيعه شناسي سازمان سيا مبني بر ايجاد اختلاف قومي و ملي در ميان شيعيان، تلاشهايي براي جلوگيري از تمركز مرجعيّت در جهان تشيّع آغاز شد. مغوليستها و كمونيستهاي هزارهي افغاني از هر قماشي كه بودند، و حتي بعضي خوانين و سنت گرايان مذهبي هزاره، مسألهي «مرجعيّت ملّي» و در واقع «مرجعيت قومي» را مطرح ساختند.
سر انجام انديشهي مرجعيّت ملّي در دامن حزب وحدت به منصهي ظهور رسيد، طوري كه حضرت آيتالله محقق به عنوان مرجع و آقاي عبدالعلي مزاري به عنوان رهبر هزارههاي افغانستان مطرح شدند. اين اقدام مغوليستها ضمن تقويت تلاشهاي كه براي تمركز زدايي مرجعيّت شيعه صورت مي گرفت، مقام مرجعيّت را نيز تنزّل داد. تنزّل مقام مرجعيّت به سطح قومي و ملّي بدعتي است كه مغوليستها بنا نهادند، بدعتي كه در جهان تشيّع سابقه ندارد و به همين دليل كسي از آن استقبال نكرد، چرا كه چنين كاري مخالف با روح اسلام و مكتب تشيّع است. اين كار متأسفانه حضرت آيتالله محقق را نيزمنزوي ساخت؛علّت اين انزوا آن نيست كه كسي منكر اجتهاد و مرجعيّت ايشان شود يا ايشان نبايد مرجعيت شان را اعلام مي كردند، بلكه در شرايطي كه مرجعيّت آيتالله محقق مطرح شد مسألهي مرجعيّت در جهان تشيّع از يكسو و در ميان شيعيان افغانستان از سوي ديگر حسّاسيتي زيادي داشت. در سالهاي اخير كه حساسيتها برداشته شد مرجعيت آيتالله فياض در عراق هيچ مشكلي نيافريد و خيلي از شيعيان غير افغاني از ايشان پيروي مي كنند.
همان طوري كه در بخش هاي گذشته اشاره شد طرز تفكّر مغوليسم و فاشيسم قومي در دهههاي گذشته در حوزههاي علميه رشد يافت و از قم و مشهد قد برافراشت.تجديد چاپ جزوهي «سيّد گرايي» و دامن زدن به اختلافهاي قومي و ملّي و بخصوص عنوان كردن مرجعيّت قومي شواهدي بر اين ادعا ميباشند. در همين رابطه خبري در كيهان هوايي منتشر شد كه متن آن به شرح زير است:
«ناخشنودي مائوئيستهاي افغاني از علاقهي شيعيان جهان به مراجع ايراني
تهران - سرويس خبري كيهان هوايي - 19 آذر (10 دسامبر)
عناصر وابسته به يك جريان مائوئيستي در افغانستان از مطرح شدن ايران به عنوان مركز مرجعيّت تشيّع ابراز ناخرسندي كردند. اين جريان كه در افغانستان از آن به عنوان «سازمان هزاره» ياد مي كنند و به داشتن تمايلات قوميتگرايي اشتهار دارد، اخيراً به تبليغات منفي عليه مركزيت مرجعيّت تشيّع در ايران شدت بخشيده است. عناصر وابسته به اين جريان مائوئيست كه روابطي نيز با مزاري دارند عنوان ميكنند كه چرا بايد مركز مرجعيّت در ايران باشد. آنها در تبليغات خود پيوسته اين مسأله را مطرح ميكنند كه شيعيان افغانستان بايد به جاي تقليد از فقها و مراجع ايراني ازروحانيون افغاني تقليد كنند و پول خمس و زكات خود را به ايران نفرستند. اين در حالي است كه اكثريت شيعيانافغاني در حال حاضر مقلّد حضرت امام (ره) هستند.»
مغوليستها و آيتالله محقق
حضرت آيتالله محقق كابلي، زماني كه از نجف اشرف به افغانستان برگشت، آيتالله سيّد سرور واعظ در اوج شهرت و اقتدار ديني و اجتماعي قرار داشت. با توجه به اين كه آيتالله واعظ و آيتالله محقق هر دو ازشاگردان و مروّجان مكتب فقهي حضرت آيتالله العظمي خويي رحمةالله عليه بودند، چنين پنداشته ميشد كه آنها با يكديگر وحدت نظر داشته و همكاري خواهند كرد. متأسفانه به هر دليلي كه بود اين دو بزرگوار با يكديگر همكاري نكرده و وحدت علماي تشيّع را تأمين نتوانستند.
آيتالله محقق به كمك مادي و معنوي مردم مؤمن و شريف درهي تركمن در پل سوخته مدرسهي جديدي ساخت درحاليكه چند مدرسهي ديگر نيز در شهر كابل وجود داشت كه مهمّترين آنان مدرسهي محمّديه بود و هيچ يك از مدارس مذكور نه به اندازهي كافي طلبه داشتند و نه به طلبه رسيدگي ميتوانستند. از سوي ديگر به هر اندازه كه مدارس و مراكزمذهبي و تبليغي افزايش مييافت به همان اندازه به اختلافها و رقابتهاي منفي ميان علما دامن زده ميشد. در چنين وضعيتي كه اقتدار آيتالله واعظ (صرفنظر از نقاط ضعف و قوت آن) دل و دماغ مغوليستها و بيشتر از همه محمداسماعيل مبلغ را به آتش كشيده بود علما و روحانيون نيز به بهانههاي مختلف از يكديگر انتقاد مي كردند. همين انتقادها كه اكثراً جنبهي شخصي و نفساني داشت بين روحانيون فاصله و عقده ايجاد كرده و زمينه را براي نفوذ و خرابكاري عناصر نامطلوب فراهم ساخت.
مغوليستهاي طلبه نما با سوء استفاده از وضعيت كوشيدند كه اختلافهاي علما را با مطرح ساختن مسائل قومي تشديد نمايند و به همين دليل بعضي آنها در مدرسه ي آيتالله محقق لانه كردند و كار بجايي رسيد كه آيتالله محقق به ناحق متهم به حمايت از مغوليستها شد. البته ناسازگاري آيتالله محقق و علماي مخالف مغوليسم به خصوص علماي سادات با يكديگر به آتش اين فتنه بيشتر دامن مي زد. چنانچه شركت نكردن آيت الله محقق در مراسم فاتحهي مرحوم حجّت الاسلام فاضل، پسرعموي آيتالله واعظ برخلاف رسم معمول علما و نيز عدم شركت شان در جلسهاي كه در سال1356 به منظور ايجاد هماهنگي ميان علما و روحانيون شيعه براي مقابله با استبداد سياسي و تهاجم فكري و فرهنگي مخالفان اسلام درمنزل شهيد مصباح در وزير آباد برگزار شده بود، مطابق خواست مغوليستها و به ضرر علما و جامعهي شيعه ارزيابي ميگرديد. گرچه ممكن است ايشان به دلايل ديگري در مراسم و جلسهي مذكور شركت نتوانسته بودند.
بعد از كودتاي هفتم ثور سال 1357 همه چيز تغيير كرد. با درخشش جهاد اسلامي در افغانستان و پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، انديشهي مغوليستي و هر نوع تفكّر نژادپرستانه و الحادي تحت الّشعاع قرار گرفت. مغوليستهاي كه دم از اسلام ميزدند در ايران جمع شدند و زودتر از ديگران پرچم ولايت فقيه و خط امام! را بلندكردند و ساير گروهها و شخصيتهاي شيعي را كه رقيب ميدانستند متهم به مخالفت با خط امام و ولايت فقيه نمودند. در چنين وضعيتي كه مغوليستها به دليل آشنايي با مقامات ايراني دست بالا داشتند و با استفاده از اعتبار ديني وانقلابي آنان ميتوانستند خود را بر جامعه تحميل كنند، ديگر نيازي به استفاده از اعتبار ديني و اجتماعي آيتالله محقق احساس نميكردند و به همين دليل به سراغ ايشان در طول دوران جهاد نرفتند.
آيت الله محقق هم در دوران جهاد نه تنها از مغوليستها حمايت نكرد بلكه آنان را محكوم نيز مينمود. چنانچه در اختلافهاي درون گروهي پاسداران جهاد اسلامي كه ايشان مسؤوليت نمايندگي پايگاه مركزي خاتم الانبياء از پايگاههاي مهمّ اين گروه را به عهده داشتند، معيار حق و باطل، گرايش و عدم گرايش به سازمان نصر و مغوليستها را قرار داده بود. كساني ازپاسداران كه به سازمان نصر نزديك بودند از نظر آيتالله محقق افراد شايسته ارزيابي نميگرديدند. البته مغوليستها نيزآيت الله محقق را به نظر نيك نميديدند. چنانچه غرجستاني ملحد با ذكر داستاني آيتالله محقق را چنين تحقير ميكند:
«مطابق اوايل بهار 1358 هجري شمسي است (در جامعهي امام صادق كويته) بعضيها آقاي محقق را به باد انتقاد ميگيرد كه حالا شما تعليم دين ميكنيد، وطن كه از دست رفت! قربانعلي محقق اعتراف ميكند من كه نميفهمم كه چه كنم، عام و خاص بر او فشار ميآورد كه اعلام جهاد عليه دولت خونخوار را بدهد. سرانجام او عذر ميآورد كه «زن و فرزندم در كابل هستند». جملهي متذكره همگي را عصباني ميكند كه بر او تاخته و ميگويند آيا زن و فرزند شما بالاتر از بيست ميليون نفوس افغانستان است؟
سرانجام براي به صحنه آوردن وي نقشه طرح ميگردد كه هر كس هر قدر پول در جيب دارد در ميدان خدا و راستيبريزد كه از آن در كار مبارزه استفاده شود. در رابطه، آقاي ميرحسين صادقي پيشنهاد ميكند كه فقط نصف پولهاي حاضر را در امور بپردازند كه مورد قبول اكثريت واقع ميشود.
در رابطهي (اين) موضوع آقاي فصيحي چنين حكايت كردند: بنابر نقشهاي كه طرح شده بود اول جيب هاي مرا ميرحسين صادقي پاليده، تمام پول نقد من را كه مبلغ چهارده هزار افغاني آن زمان ميشد گرفته آنرا مناصفه نمود. من هم به نوبهي خويش مبلغ پانزده هزار افغاني او را بيرون آوردم و مناصفه كردم. در هنگام از جيب عبدالصمد اكبري (نمايندهفعلي شوراي اتفاق) 160 روپيه ي پاكستاني بدست آمد. به همان گونه اكثر حاضرين مورد بازرسي واقع شدند. منظور محقق بود، نوبت جناب رسيد ولي شجاعانه مقاومت به خرج داده گفت چند صد هزار پول نقد كه نزد محمّدي پسرم ميباشد مال خالص خود وي است كه من شرعاً اجازهي آنرا ندارم. از خودم صد هزار افغاني است؛ كه بنا به اشكالات مناصفه نكردند. سرانجام پس از باز و تلاش و فشارِ مجلس فقط هزار افغاني را مهرباني كردند. پولهاي نقد نزد ناطقي دايكندي مانده شد با آن هم در كويته رشته سرنگرفت...»(57)
در سال 1371 بعد از سقوط رژيم كمونيستي آيتالله محقق به كابل رفت. در كابل بعد از اين كه آقاي مزاري آمد وزمام امور حزب وحدت را در دست گرفت، در جلسات اعضاي شوراي مركزي در علوم اجتماعي با آيتالله محقق برخورد تحقير آميز ميكرد. علّت آن اين بود كه آيت الله محقق با بعضي از كارها و نظريات آقاي مزاري موافقت نداشت وآن را «غيرعقلايي« ميدانست و آقاي مزاري هم كه شخص انتقاد پذير نبود ناراحت ميشد.
بي توجهي آقاي مزاري به نيروهاي جهادي و زد و بندش با كمونيستها و عناصر منحرف براي هر شخص مسلمان و وطندوست تشويش برانگيز بود. در همين رابطه جلسهاي به دستور آيتالله محقق در منزلش در پل سوخته دايرشد كه در آن آقايان استاد بلاغي، شيخ ضامنعلي احمدي، شيخ محقق دايميرداد، مرحوم حاج صمدعلي حكمت، حكيم مبارز، نويسندهي اين سطور و چند نفر ديگر شركت داشتند. آيتالله محقق در اين جلسه فرمودند كه همكاري با مزاري حرام است و اصرار ميكردند كه بايد از مزاري جداشد.
بعد از چندي جنگهاي داخلي شروع شد، همه پراكنده شدند امّا آيتالله محقق در خانهاش ماند و استقامت كرد. پس ازآنكه افشار كابل سقوط كرد آقاي مزاري مجبور شد در پل سوخته نزد آيتالله محقق برود و مركز تصميمگيري حزب وحدت را از علوم اجتماعي به مدرسهي آيتالله محقق انتقال دهد. امّا حضور آيتالله محقق براي مزاري مايهي دردسر بود و بايد بهنحوي او را از صحنه خارج ميساختند.
در چنين شرايطي مغوليستها مسألهي مرجعيّت و رهبري قومي را مطرح كردند و با طرح اين مسأله آيتالله محقق را از سر راه رهبري سياسي و اجتماعي مزاري برداشتند تا اشكال تراشي شرعي ننمايد و به نام مرجعيّت گرفتار خود شود. با اين هدف او را به ايران فرستادند تا از يك طرف از مظلوميت شيعه و مقاومت حزب وحدت سخن گويد كه احساسات مهاجرين به نفع مغوليستها تحريك شود و از سوي ديگرمشغول نوشتن رسالهي توضيحالمسائل شده و اعلام مرجعيّت نمايد. به محض رسيدن آيتالله محقق به ايران مغوليستها اعم از طلبه و غير طلبه در يك حركت حساب شده و هماهنگ دور ايشان را گرفته و به تعريف و تبليغاش پرداختند، و او را عملاً به محاصره درآوردند.
با وجود مشكلات و سئوالهاي متعددي كه وجود دارد آيتالله محقق به نفع مغوليستها هيچ اقدامي نكرد بلكه بر عكس با تفكّر مغوليستي و هزارهگرايي نيز مخالفت كرده و مينويسند:
«هزارهگرايي و تعصّب هزارگي برخلاف دين مقدّس اسلام است، اگر اعتقادش اين باشد كه هزاره اگر چه شيعه نباشد بر غير هزاره، اگر چه شيعه باشد ترجيح دارد، اين اعتقاد بر خلاف اسلام و دستور پيغمبر اكرم و عليعليهم السلام ميباشد.»(58)
--------------------------------
پانوشتها:
57ـ غرجستاني، محمدعيسي، مبارزات هزارهها در بيستسال اخير، انتشارات شوراي فرهنگي اسلامي افغانستان.قلات پرس، كويته، ص 8 و 9.
58ـ بخشي از فتواي آيت الله محقق در محكوميت مغوليستها كه دست نوشتهي آن موجود است.