پیام آفتاب: هزاره ستم دیدهای است که به جرم «بیعت با غدیر» در طول تاریخ شلاّق خورده و گرفتار «یک بیابان بیکسی» است. مغولیستهای ناکس به مراتب بیشتر و وحشتناکتر از دیگران پیکر دردمند هزاره را شلاّق زدهاند.
هزاره؛ قربانی مغولیسم (بخش سوم) / مصباح زاده
5 جوزا 1390 ساعت 11:45
پیام آفتاب: هزاره ستم دیدهای است که به جرم «بیعت با غدیر» در طول تاریخ شلاّق خورده و گرفتار «یک بیابان بیکسی» است. مغولیستهای ناکس به مراتب بیشتر و وحشتناکتر از دیگران پیکر دردمند هزاره را شلاّق زدهاند.
تاکنون هیچ دلیل قانعکنندهای مبنی بر این که همهٔ هزارهها از نسل مغول باشند ارائه نشده است. شباهت چهرهٔ هزارهها بامغولها نمیتواند به تنهایی اثبات کنندهٔ نژاد مغولی آنها باشد، چرا که در آسیا و آفریقا و حتی آمریکا اقوام دیگری نیز هستند که به مغولها تا حدی شباهت دارند امّا از نسل مغول نمیباشند.
«میخائیل ویر» دانشمند آلمانی، «ژـ فیریر» محقق فرانسوی، «کونیتوس کورتیوس» مؤرخ یونانی و عبدالحی حبیبی محقق و مؤرخ شهیر افغانی از جملهٔ دانشمندانی هستند که هزارهها را از ساکنان اصلی و خیلی قدیم افغانستان میشمارند. «میخائیل ویر» در مورد مغولی نبودن هزارهها مینویسد: «از نظر زبانشناسی هزارهها و مغولهای افغانستان با همدیگر رابطه و قرابت تکوینی و پیدایی ندارند.» (۴۱)
در کتاب جغرافیهٔ صنف نهم معارف نوشتهٔ دکتر جاوید و عمر صالح در سال ۱۳۴۵، نیز مغولی بودن هزارهها انکار شده و آمده است: «این طایفه [هزاره] خلاف آنچه معروف است از اقوام اصیل و بومی این سرزمین است که قبل از مغول به نام «غرره» یعنی غرجستانی معروف بودهاند و سلسلههای شاهی غور و کرت و شارهای بامیان از میان همین اقوام بودهاند.»(۴۲)
این که نظریات نویسندگان فوق تا چه حد با واقعیت سازگاری دارد مطلبی جداگانهای است؛ و شاید اکثریت هزارهها از نسل مغول باشندٰ، امّا همهٔ هزارهها مغول نیستند. چنانچه محمدافضل بنوطنداد ارزگانی به این مطلب اعتراف نموده و مینویسد: «هزاره زابل منقسم به دو قسمند.
اول: مردم سیقدار (سادهقبر) که زابلیالاصلند و در آن زمان که اسکندر فیلقوس رومی طرف پنجاب رفت ایشان موجودبودند و با اسکندر رزم آزماییها نمودند.
دوم: ساسّکهاند که ایشان ترکاند و مغول، از این جهت تاریخ ترک را مفصل نوشتیم تا دانسته شود که فلان از کدام اباق و ازکدام اجاقاند.»(۴۳)
البته هدف از آنچه که دربارهٔ مغولی نبودن هزارهها گفته شد این نیست که مغولی بودن را عیب بدانیم و هزاره را از این عیب مبری سازیم یا این که مغولی بودن را افتخار بدانیم و هزاره را از این افتخار محروم سازیم. مغولی بودن نه عیب است و نه افتخار همان طوری که آریایی و سامی بودن نیز نه عیب است و نه افتخار، چرا که افتخار بستگی به ارزشهای انسانی دارد نه قومی و نژادی؛ بنابراین مغولیستها به دلیل این که خود را از نسل مغول میدانند محکوم نمیشوند بلکه تفکّر فاشیستی و نژادگرایانهٔ آنها که با ارزشهای انسان متمدن و تعالیم انسانی دین مقدّس اسلام در ستیز است قابل قبول نمیباشد. هزارهٔ مسلمان با اینطرز تفکّر نه تنها رابطهای ندارد بلکه قربانی عوارض آن نیز شده است.
از این که مغولیستها هزاره هستند، نباید چنین تصور شود که همهٔ هزارهها خدای نخواسته مغولیستاند. مغولیسم و آنچه در رابطه با این اندیشه وپیروان آن گفته شد، هیچ ربطی به جامعهٔ مسلمان هزاره ندارد.
هزاره ستم دیدهای است که به جرم «بیعت با غدیر» در طول تاریخ شلاّق خورده و گرفتار «یک بیابان بیکسی» است. مغولیستهای ناکس به مراتب بیشتر و وحشتناکتر از دیگران پیکر دردمند هزاره را شلاّق زدهاند. اگر دیگران هزاران هزاره را مظلومانه به خاک و خون کشیده و قتلعام کردند، لیکن نتوانستند فکر و اندیشهٔ هزاره را بمیرانند. امّا مغولیستها بهنام دفاع ازحق هزاره نه تنها هزاران هزاره را نابود کردند بلکه فکر واندیشهٔ سالم عدهای از وابستگان این قوم را نیز مجروح ساختند؛ آرمانهای ملّی و مذهبی هزاره را بر باد فنا داده و زخمها و رنجهای این شیعیان تهمتن را فزونی بخشیدند.
مغولیستها افراد عقدهای، خودخواه، متکبّر، قدرت طلب و سلطهجویی هستند که در وجود آنها احساسات بر عقل غلبه دارد و به همین دلیل از هیچ ستمی در حق مردم و جسارتی به دین و مذهب، آن هم با شعار خدمت به مردم دریغ نه ورزیدهاند. آنها ثابت کردند که «تشنگان قدرت» اند نه «شیفتگان خدمت». آنها تاکنون همان طوری که اعتقادات و ارزشهای مذهبی قوم نجیب هزاره را به باد مسخره گرفته و زیرپاکردهاند، منافع و مصالح اجتماعی آنان را نیز در سطح قومی و ملّی قربانی هوسهای شیطانی و آزمایش اندیشههای واهی خودکردهاند. هزاره برای مغولیستها به منزلهٔ موجود آزمایشگاهی است که تئوریهای خاینانه و غیر واقعی، چون «ملّیتهای محروم»، «اسارت تاریخی»، «اسارت ملّی»، «اسارت مذهبی ـ اعتقادی» خودآگاهی مغولیستی و غیره را که توسط مزدوران انتلیجنت سرویس، موساد و سازمان سیا طراحی شده بود در کابل، مزارشریف و بامیان، روی این قوم ستمدیده آزمایش کردند و کمر هزاره را که پس از قرنها قد راست نموده بود شکستند.
اینک هزارهٔ ماتم زده، غمگنانه از درد آرزوهای برباد رفته و خسارات جبران ناپذیر مادی و معنوی بر خود میپیچد. درد و غم هزاره متعلق به تمامی شیعیان و بلکه انسانهای شرافتمند است که سرود این غم را چنین میسرایند:
هزارهای شکوه صبر انسان
هزارهای ستیغ کوه ایمان
چرا درد تو را درمان نباشد
چرا رنج تو را پایان نباشد
هزاره محنت دیرینه داری
کهن زخمی درون سینه داری
چرا آخر هزاران زخم تازه
نموده پیکرت را پارهپاره
تو را خون حسین (ع) از دیده جاریست
مگر خصم تو هم نامرد کوفیست؟
یقین از کربلا داری نشانی
که مغضوب یزیدان زمانی
ستمکاران و فاشیستان ملعون
که بودند در هوای سلطه مجنون
تو را در غرب کابل سر بریدند
تو را در بلخ و زابل سربریدند
قزلآباد و قریه جنگلانت
نموده ثبت دفتر داستانت
خیابانهای شهر شاه مردان
گواه قتل عامت پیش یزدان
چه سنگین است ذکراین مصیبت
چه غمگین است شرح این حکایت
دریغا آتش افروزان ناکار
چنان آتش به پا کردند هربار
که دستآورد صدها سالهات سوخت
هزاران گلشن و آلالهات سوخت.
+ + +
کلیات عملکرد ناروا و ستمگرایانهٔ مغولیستها را که نتایج آن نه تنها برای مردم هزاره، بلکه تمام شیعیان افغانستان زیانبار بوده است، میتوان چنین برشمرد:
۱ـ فراهم ساختن زمینهٔ فعالیتهای خرابکارانهٔ مارکسیستها در میان هزارهها:
مغولیستها رفقای کمونیستشان بخصوص مائوئیستها را بهنام روشنفکران هزاره مورد حمایت قرار دادند. در ابتدای شکلگیری جنبش مغولیستی آن طوری که محمدعیسی غرجستانی در جزوهٔ مبارزات هزارهها در بیستسال اخیرمینویسد مائوئیستهای چون غلامحسین رضوانی، قاضی ضیا، محمدعلی پارسا و خود غرجستانی مورد حمایت محمداسماعیل مبلغ و صادقی پروانی قرار داشتند. مبلغ توانسته بود با استفاده از تحریک احساسات قومی نه تنها خود را از تکفیر و تفسیق نجات دهد بلکه جلسات درس و بحث و سخنرانی نیز دایر کند.
در دوران جهاد هم مغولیستهایی که خودشان گروههای به اصطلاح اسلامی و جهادی درست کرده بودند مانند سازمان نصرو اتحادیهٔ مجاهدین اسلامی در کویته و یا در گروههای دیگر نفوذ داشتند، کمونیستها را به اشکال مختلف مورد حمایت قرارمیدادند. بعد از سقوط رژیم کمونیستی که تشت رسوایی همه گروهها از شیعه و سنّی از بام بر زمین افتاد، مغولیستها رسواتر از همه ظاهر شدند و با بیحیایی تمام کمونیستها را به مقامهای وزارت، ریاست و سفارت در دولت مجاهدین معرفی کردند. همین کمونیستها بودند که حزب وحدت و از طریق این حزب همهٔ شیعیان را در معرض تجاوز نیروهای متعصّب و انحصارطلب قرار دادند. آقای استاد مزاری شیعیان را قربانی اختلافها و رقابتهای درونی خلق و پرچم و مائوئیستها نمود. او با معرفی جنرالخداداد خلقی به عنوان وزیر پیشنهادی امنیت ملّی خشم پرچمیها را چنان برانگیخت که جنگهای خونینی را تحت پوششگروههای جهادی متعصب بر همهٔ شیعیان در شهر کابل تحمیل کردند. در حالی که همین خداداد با بعضی افراد در همان زمان گفته بود ما از آخوندها امیدی نداریم، آقای مزاری و فاضل و... افراد هدایت شدهٔ جمهوری اسلامی ایران هستند که نمیشود به آنها اعتماد کرد. وی افزوده بود که فعلاً به علّت این که نیروهای مترقی و ملّی! ضعیفاند مجبور به پذیرش آنها هستیم واگر نیروهای مترقی و ملّی قوی باشند ما یک شبه کودتا میکنیم و آنان را از سر راه بر میداریم.
از سوی دیگر با راه یافتن کمونیستها و عناصر فاسد در صفوف احزاب جهادی و از جمله احزاب شیعه عرصه بر نیروهایمؤمن و متعهد به اسلام تنگ شد و نقش آنان به تدریج کمرنگ گردیده و از صحنه خارج ساخته شدند. با خارج شدن عناصرمؤمن و خدا ترس زمینه برای هرگونه اعمال منکر و تاخت و تاز نیروهای فاسد از نظر فکری و اخلاقی بر جان و مال، ناموس و شرف مردم فراهم گردید.
استاد مزاری رهبران سازمان مجاهدین خلق (مجاهدین مستضعفین) و اتحادیهٔ مجاهدین (اتحادیهٔ مغولیستها) را به عضویت شورای مرکزی حزب وحدت در آورد. در تعیینات سال ۱۳۷۶ حزب وحدت جناح خلیلی در بامیان جمعی از منحرفین و عناصر ضد دین مانند سیما سمر شعلهای به عضویت حزب وحدت حتی در شورای مرکزی پذیرفته شده و به مقامهای حزبی برگزیده شدند. در این رابطه در اعلامیهای جمعی از ناراضیانِ تعیینات مذکور چنین آمده است: «اصل اولی و محور اساسی در این تعیینات غیرقانونی اسلام زدایی و کمرنگ نمودن معنویات در کلیه سطوح حزب وحدتاسلامی افغانستان و در یک جمله به مبارزه طلبیدن روحانیت، مجاهدین اصیل، پیروان و فرزندان رهبر شهید و حافظان مرزهای فکری واعتقادی بوده است. در لیست جدیدی که افراد وابسته به عصری برای عدالت در مسؤولیتهای شورای نمایندگی و پرسنل دفاتر تعبیه شدهاند نامهای حیدریها، عوضیها، ناصریها و... به چشم میخورد. اینها کسانی هستند که هیچ گونه اعتقاد و تعهدی نسبت به رعایت مسائل اسلامی و دینی نداشته، حرفهای عادیشان توهین، اهانت و به استهزاء گرفتن مقدّسات، روحانیت وسادات است...»(۴۴)
۲ـ تقویت فاشیسم قومی پشتون (پشتونیسم):
رویدادها و زدوبندهای سیاسی بیش از سه دههٔ گذشته در افغانستان نشان داده است که پشتونیسم و مغولیسم دو روی یک سکهاند. هر دو مبتنی بر فاشیسم، سلطه جویی، برتری طلبی، انحصارگرایی، تعصب و انجماد فکری، تحریف حقایق و تحقیر دیگران، ستیز ایدئولوژیک و نژادی با ایران و همسویی و وابستگی به امپریالیزم کهن انگلیس و امپریالیسم جدید امریکاست. باز کردن این موضوع نیاز به تعریف پشتونیزم و مقایسه آن با مغولیسم و برشمردن موارد همکاری و همسویی مغولیستها و پشتونیستها را دارد که در این نوشتهٔ مختصر نمیگنجد.
تنها یادآوری میشود که در طول دوران جهاد، سازمان نصر علیه سایر گروههای جهادی با حزب اسلامی در مناطق مختلف همسنگر بود. در حالی که تورن امانالله خان قوماندان حزب اسلامی در درهٔ میدان حاضر نبود قوماندانان هزاره را با اسمشان یاد کند و با استخفاف در نامههایش بدون ذکر نام و سلام مینوشت «قوماندان هزاره» و هر روز زن و دختر و پسر نوجوان هزاره را در که مسیر میدان شهر به کابل و هزارستان رفت و آمد میکردند، از موترها پایین کرده و به اسارت نامعلوم میبرد، خلیلی و دیگر سران سازمان نصر با حکمتیار در پاکستان تعارفهای برادرانهٔ جهادی رد و بدل میکردند و دهانشان را با کیله (موز) نیم خوردهٔ جنرالهای آی اس آی شیرین میکردند.
مغولیستها در کابل با متحد شدن با حکمتیار و جنگیدن با دولت استاد ربانی و اقوام تاجیک و سرانجام ازبک، زمینهٔ سلطهٔ دوبارهٔ پشتونیستها را به افغانستان فراهم کردند. آقای استاد مزاری در بدل خدمتی که برای پشتونیستها کرد با وساطت حکمتیار روزانه مبلغ ۳۰۰۰۰۰ روپیه مصارف جنگ با دولت استاد ربانی را از جنرالان پاکستانی دریافت میکرد. واگذاری قطعه ۳۳۳ موشکی اسکاد با۴۱ تانک و دیپوی مهمات به حزب اسلامی و سر انجام تسلیم دادن سلاحهای ثقیل هزاره در غرب کابل به طالبان توسط استاد مزاری، خسارت جبران ناپذیر و پیامدهای ناگواری نه تنها برای هزارهها بلکه برای همه اقوامی که استخوان هایشان را ستم قومی شکسته است در آن زمان ایجاد کرد.
۳- ایجاد تنش واختلافهای داخلی در جامعهٔ هزاره:
تا قبل از مطرح شدن تفکّر مغولیستی در جامعهٔ شیعی افغانستان هیچگونه تنش و اختلافهای قومی، منطقهای، گروهی وفکری وجود نداشت. کمونیستها که اکثراً اشرافزادگان و وابستگان خوانین و اربابها بودند، در میان مردم نفوذی نداشتند و به محضی که شناسایی میشدند مورد نفرت و انزجار مردم قرار میگرفتند. با مطرح شدن تفکّر مغولیستی در اواخر دورهٔ سلطنت محمدظاهر شاه و تقویت آن در دورهٔ محمد داوودخان، هم کمونیستها در جامعهٔ شیعی هزاره راه یافتند و هم اختلافهای قومیو فکری در این جامعه به وجود آمد.
کمونیستها و مغولیستها با استفاده از ناهنجاریهای طبیعی که به اشکال مختلف در هر جامعه وجود دارد کوشیدند کهتئوری سازی نموده و مسئلهٔ محرومیت و ستمدیدگی شیعیان هزاره را جدایی از محرومیت و مظلومیت سایر شیعیان مطرحنموده و برای هزارهها در درون جامعهٔ شیعه دشمن تراشی نمایند. به دلیل این که این تئوریسازیها و دشمنتراشیها براساس تفکّر ضد دینی صورت میگرفت و این تفکّر به تنهایی و به شکل عریان در جامعهٔ مذهبی هزاره امکان مطرح شدن را نداشت با روپوش قومیت به جامعه عرضه شد. چون سادات چه به عنوان نماد مذهبی قدرتمند و چه به عنوان طایفه و قوم بانفوذ در میان شیعیان و بخصوص هزارهها عامل بازدارنده در مقابل تفکّر مغولیستی و کمونیستی پنداشته میشدند مورد حمله و هتّاکی قرار گرفتند و بدین صورت تنش در جامعهٔ شیعی به وجود آمد. از لحاظ اجتماعی مسئلهٔ سادات و هزاره و هزاره و قزلباش و از لحاظ فکری تفکّرات التقاطی آمیخته با زهر مارکسیسم به نام اسلام انقلابی، جامعهٔ ناتوان شیعه را ملتهب ساخته و اختلافهای ناخواسته را به وجود آورد.
در طول دوران جهاد از کودتای کمونیستی هفتم ثور سال ۱۳۵۷ تا تشکیل حزب وحدت اسلامی در سال ۱۳۶۸، مغولیستها از سه کانال در رقابت با یکدیگر جامعهٔ شیعی هزاره را به آتش میکشیدند. از طریق رژیم کمونیستی حاکم بر کابل و نهادهای تخریبی آن مانند جبههٔ ملّی پدر وطن، سازمان جاسوسی خاد و شورای ملّیت زحمتکش هزاره، از طریق پاکستان و گروههایکمونیستی و حتی ظاهراً جهادی مستقر در آن کشور و از طریق ایران، با نفوذ در جبهات جهادی، آتش جنگهای داخلی را در میان مجاهدین و مردم محروم هزارهجات بر میافروختند؛ و امّا استفادهٔ مغولیستها از کانال جمهوری اسلامی ایران بیشتر از همه خطرناک و فاجعه آور بود. به خاطر این که انقلاب اسلامیایران نه تنها برای شیعیان بلکه برای تمامی مسلمانان عزیز بود و حمایت ارگانهای جمهوری اسلامی و به طور کلی نظاماسلامی از افراد و گروههای افغانی زمینههای رشد و فعالیت آنها را در میان مردم تقویت میکرد. مغولیستهای سازمان نصر از اعتبار جمهوری اسلامی نه تنها برای تبرئهٔ شان بلکه برای تقویت شان تا حدی استفاده کردند که سرانجام این گروه و تفکّر مغولیستی را بر جامعهٔ شیعی هزاره مسلّط ساختند. مغولیستهای مجاهد نما در ابتدا به نام انقلاب اسلامی، ولایت فقیه و خطامام به جنگ رقیبان مغولیست شان که سازمان نصر را قبول نداشتند و از طریق اتحادیهٔ مجاهدین اسلامی (معجونی ازمغولیستهای مائوئیست و مسلمان نما) و مغولیستهای همکار با رژیم کمونیستی کابل که از طریق بعضی جبهات و عناصرناآگاه به نام جهاد در میان مردم فعالیت میکردند رفتند. چون این گونه افراد در میان گروههای جهادی به درجات مختلف نفوذ داشتند آتش جنگهای داخلی سرانجام میان همه گروهها و در تمام مناطق شیعه نشین از شمال تا مرکز شعلهور شد. بیش ازپنجاه هزار نفر در هزارستان و صدها نفر در سمت شمال در اثر جنگهای داخلی کشته شدند.
پس از تشکیل حزب وحدت که مغولیستهای هر سه کانال به هم پیوستند، تمام تلاش آنها مسلّط شدن بر حزب و کنار زدن عناصر و جناحهای غیر مغولیست بود. آنها این تلاشها را در جریان برگزاری نخستین کنگرهٔ حزب وحدت در بامیان آغازکردند. چنانچه قبل از برگزاری جلسات کنگره در مرکز یکاولنگ شبنامهای علیه آقای اکبری توزیع کردند. در این شبنامه آنچه که در مورد مغولیستها صدق میکرد به آقای اکبری نسبت داده شده است و این البته از همان شیوههای عمل مغولیستها است. متن شبنامهٔ مغولیستها به شرح زیر است:
«جوانان ناظر بر حزب وحدت؛ اعضای محترم حزب وحدت اسلامی افغانستان، مجاهدین، قوماندانان و شرکت کنندگان در کنگرهٔ سال هفتاد!
توجه داشته باشید که پارت بازی و سرمایهگذاری خصوصی حزب شما را از هم خواهد پاشید. بسیار کسانی هستند که در درون حزب وحدت در همین روزها در صدد ایجاد جوّ سازی علیه دیگران، قرآن و تعهد خصوصی هستند که از آن جمله آقای استاد اکبری در صدد پارت بازی هستند که به سرمایهٔ یک میلیون دالری که همراه کاروان اعزامیآمده بود به وی تحویل داده که تا هنوز به هیچکس معلوم نیست؛ به شورای مرکزی اطلاع نداده است که خود نوع سوء استفادهٔ مالی تلقی شده و از آن طریق میخواهد بر مقدرات حزب حاکم شود.
آوردن داتسون و موترهای آخرین سیستم در صحنهٔ سیاسی بالا بردن طمع طمعکاران تلقی شده و اهداف شومی را دنبال مینماید. امیداورم که سران و سرداران گرامی حزب وحدت با توجه به این اصل بکوشند که کنگرهٔ حزب وحدت اسلامی را به شکل اساسی دایر نمایند، والسلام. جوانان دلسوز به سرنوشت حزب وحدت»
مغولیستها در جریان کار کنگره هم تلاش کردند که افراد مورد نظرشان به عضویت هیئت رئیسهٔ کنگره انتخاب شوند و از انتخاب افرادی چون اکبری جلوگیری نمایند. آنها به افرادی که از قبل هماهنگ ساخته بودند توصیه کرده بودند که به چهکسانی رأی بدهند و به چه کسانی رأی ندهند. حتی برای افراد کم سواد اسامی اشخاص را نوشته بودند که در موقع رأی گیری اشتباه نکنند. این جانب که در جلسهٔ کنگره در مدرسهٔ مرحوم سیّد رئیس در منطقهٔ «زارین» حضور داشتم افرادی را دیدم که ازجیبشان لیست از قبل تهیه شدهای را بیرون میآوردند و بر اساس آن افراد را انتخاب میکردند.
رویدادهای کنگرهٔ حزب وحدت در بامیان نشان داد که مغولیستها صداقت ندارند و با باند بازی، دسیسه و توطئه مانع از قانونمند شدن حزب و منحل شدن احزاب قبلی میشوند. چنین وضعیتی سرانجام موجب تضعیف عناصر نسبتاً مؤمن و مجاهد شد که از آن بیگانگان و مخالفان تشیّع کمال استفاده را نمودند تا این که مغولیستها و کمونیستها فاجعهٔ ۲۳ سنبله ۱۳۷۳ را در غرب کابل به وجود آوردند و حدود بیست هزار نفر را به کام مرگ فرستادند. از آن پس مغولیستها بهتصفیهٔ فیزیکی و ترور شخصیتی عناصر شیعی ناسازگار با مغولیسم پرداختند. تنها در سمت شمال در ولسوالیهای بلخاب و سنگچارک، منطقهٔ عبدلکان، شبوکند، سرپل و مزار شریف در طی سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۸ حدود یکصد نفر از بهترین فرماندهان جهادی و شخصیتهای مذهبی و اجتماعی شیعه را ترور کردند. (۴۵) تعداد دیگری از شخصیتهای جهادی شیعه را در هزارهجات از جمله فرمانده نامدار، مؤمن و متعهد سیّدحسین علوی را در قل غلام حسین به دستور شخص آقای کریم خلیلی به شهادت رسانیدند.
استاد علیجان زاهدی در رابطه با عملیات تروریستی مغولیستها در داخل جامعه هزاره قبل از فاجعه ۲۳ سنبله مینویسد:
«استاد مزاری در دریای از لجاجت فرورفته بود و ایدهٔ «شکست مسعود» بر قوای فکری و تشخیص و عاقبت اندیشی و مصلحت پویی وی پرده زخیمی کشیده بود، به قسمی که آخرین آرزویش را «به خاک مالیدن دماغ مسعود» تشکیل میداد و جز این مسئله، به چیزی نمیاندیشید و جز این مقوله، هیچ مسئله برایش ارزش نداشت. به همین خاطر، کسانی که سخن از قطع جنگ با مسعود و برقراری رابطه دوستانه با جمعیت اسلامی و توجه به ایدهٔ عدالت اجتماعی و سرنوشت اقوام محکوم، به میان میآوردند، مورد خشم سوزان و نفرت بیپایان وی قرار میگرفتند و برای بستن دهان و حتی محو فیزیکی شان، از هیچ اقدامی دریغ نمیورزیدند.
به همین علت تصفیهٔ فیزیکی عناصر مخالف جنگ و عاقبت اندیش، را در سال ۱۳۷۳ روی دست گرفت و حملهٔ مسلحانه بر منزل استاد اکبری را شب ۱۳۷۳/۳/۲، ترتیب داد اما بر اثر یک حمله تحریک آمیز یکی از قومندانان عملیات بهم خورد.
با ناکام شدن عملیات نظامی شبانه، بر منزل استاد اکبری، استاد مزاری عملیات دیگری را به تاریخ ۱۳۷۳/۳/۶ تدارک دید که در جریان این عملیات چند نفر، از جمله استاد فصیحی ورسی عضو شورای مرکزی حزب وحدت، به شهادت رسید؛ ولی استاد اکبری از مهلکه، جان سالم بدر برد.
استاد مزاری جهت برداشتن عناصر مخالف جنگ و تصفیه حزب از عناصر مصلحت اندیش، مصمم بود و هیچ چیز جلوی اجرای این پروگرام را نمیگرفت. از این رو، بار دیگر به تاریخ ۱۳۷۳/۵/۲۴، به محل کار استاد اکبری، اقدام به بمب گذاری نمود که منجر به کشته شدن یک نفر روحانی و یک نفر قومندان و زخمی شدن چند نفر دیگر شد. اما باز هم استاد اکبری، از معرکه جان سالم بدر برد.
استاد مزاری از عملیات محدود و پنهانی، نتیجهای نگرفت و محوریت مخالفت جنگ علیه جمعیت، از بین نرفت. از این رو، برنامه وسیع نظامی را به منظور تصفیه افراد و مجموعههای مخالف جنگ با مسعود، روی دست گرفت و بتاریخ ۱۳۷۳/۶/۲۳ عملیات تصفیه کاری خود را شروع کرد. در جریان این عملیات، بیش از ده هزار نفر به قتل رسیدند، غرب کابل به خاک و خون کشیده شد و حزب وحدت اسلامی، رسماً به دو جناح تقسیم گردید.»(۴۶)
۴ - رو در رو قرار دادن شیعیان و هزارهها با اقوام و طوایف دیگر در سطح ملّی:
مغولیستها در دوران جهاد بدون اندیشیدنِ تدبیر عملی و دراز مدت برای مقابله با سلطهجویی قومی در سطح ملی، با استفادهٔ ابزاری از این مسئله، آب به آسیاب پشتونیستها ریختند. البته در دامن زدن به مسئلهٔ قومیت بیشتر از مغولیستها پشتونیستهای اخوانی که وابسته به حزب اسلامی (هر دو جناح حکمتیار و خالص) و اتحاد اسلامی سیّاف بودند نقش داشتند. به طور نمونه برخورد متعصبانه و غیر اسلامی تورن امانالله خان قوماندان حزب اسلامی حکمتیار در درّهٔ میدان با مردم و مجاهدین هزارستان و به طور کلی شیعیان داستانهای درد آور و حوادث خونباری دارد که تاریخ فراموش نخواهد کرد.
بعد از سقوط رژیم کمونیستی، مغولیستها به بهانهٔ دفاع از حق هزاره و شیعه بدون توجه به واقعیتها و بدون در نظر داشت منافع و مصالح مردم با احمدشاه مسعود و دولت استاد ربانی نه به مخالفت که به خصومت برخاستند. آقای مزاری با اصرار بر سر وزارت به اصطلاح کلیدی آن هم برای ژنرال خداداد خلقی و با این عقده که مسعود نزد او نرفته، آتش خصومت را میان حزب وحدت و جمعیت اسلامی و متحدانش که قدرت رسمی دولتی را در اختیار داشتند بر افروخت. طرف مقابل هم خواسته یا ناخواسته برای سرکوبی مزاری مانند امیرعبدالرحمان خان جنگ مذهبی علیه تمامی شیعیان را براه انداخت و حداقل در برافروختن آتش جنگ سهم گرفت. در ابتدا تمامی نیروهای پشتون و بخصوص پشتونهای حزب اسلامی حکمتیار و اتحاد سیّاف و متحدین عرب آنها به جنگ با شیعیان پرداختند. این نیروها فرماندهان حزب وحدت را در میدان شهر قتلعام کردند و در خوشحال خان مینه، کوتهٔ سنگی و سایر مناطق در غرب کابل فجایعی بیشماری به بارآوردند. بعد از مدتی صفها مشخّص تر و خواستهها شفّافتر گردید. جنگ پشتون و هزاره و شیعه و سنّی منحصر به جنگ هزاره با تاجیک شد. هزاره و ازبک نیز بعداً در کابل، مزار شریف و حیرتان درگیر شدند. در این جنگها تلفات و خسارات جبران ناپذیری بر شیعیان وارد شد. فاجعهٔ افشار و چنداول که توسط نیروهای مشترک شورای نظار و اتحاد سیّاف آفریده شد از دستآوردهای قدرت طلبی مغولیستهاست که شیعیان بیگناه و مظلوم غرب کابل را در معرض تجاوز قرار داد. مغولیستها نخست با حکمتیار و سپس با طالبان بر عیله دولت ربانی متحد شدند و سرانجام با شرمساری و سرافکندگی تسلیم ربانی و مسعود شده و مسابقهٔ تقرّب به آنان را براه انداختند، و بدین ترتیب تمام تواناییهای اقتصادی، نظامی، سیاسی و اجتماعی شیعه را بر باد فنا دادند.
استاد زاهدی در مورد رو در رو قرار دادن هزارهها با تاجیکها و ازبکها و پیامدهای شوم آن چنین مینویسد: «پافشاری استاد مزاری، بر جنگ با اتحاد اسلامی و جمعیت اسلامی در کابل، به مدت نزدیک به سه سال و قساوتهایی که در جریان این جنگها بعمل آمد، جامعه شیعه را در معرض عداوت، کینه و نفرت تاجیکان قرار داد. کشتن تاجیکان در سال ۱۳۷۴ و غارت دارایی آنها، تعرض به ناموسشان و تخریب خانههای شان در بامیان و قتلعام نیروهای تاجیک در درهٔ شیخ علی، حین عقبنشینی در همان سال، بر عقده و عداوت آنها نسبت به شیعیان افزود. تعرضات و بی بند و باریهای نیروهای حزب وحدت در منطقه شمالی، در فصل پاییز سال ۱۳۷۵، از شیعیان، تصویر هیولا مانندی در ذهنیت تاجیکان رسم نمود، هیولایی که در اولین گام خویش، اموال را غارت نموده، به نوامیس تعرض مینماید.
تا سا ل ۱۳۷۴ جامعه ازبکان در کنار هزارهٔ شیعه مذهب قرار داشت با آنان همدردی میکردند اما در ظرف شش ماه سال ۱۳۷۶ نصف جامعه ازبک از دوست همدرد به دشمن خواهان انتقام تحول یافتند. موضع گیریهای استاد محقق، نسبت به جنرال ملک و اقداماتی که ایشان نمود، خشم طرفداران و مربوطین جنرال ملک را بر انگیخت و آنان به دنبال حامی و هم پیمانی بودند، که در پناه آن بتوانند انتقام کشتهها و ناموس مورد تعرض قرار گرفتهٔ خود را بگیرند. از آنجایی که مسائل در افغانستان رنگ و بوی قومی دارد، خشم طرفداران جنرال ملک، تنها حزب وحدت جناح استاد خلیلی را هدف قرار نداد، بلکه همه هزارههای شیعه مذهب را در بر گرفت.
زمانی که روابط با جنرال دوستم تیره گشته، کار به درگیری کشید، و خانوادههای شهر مزارشریف مورد تعرض نیروهای حزب وحدت جناح استاد خلیلی قرار گرفت، این فاجعه چون داغی در قلب خانوادههای ازبک، تاجیک و پشتون، باقی ماند و همه فرارسیدن روز انتقام را دقیقه شماری میکردند؛ تا عملی که در حقشان صورت گرفته است، دربارهٔ خانوادههای هزارهٔ شیعه مذهب در مزارشریف، انجام بدهند.»(۴۷)
۵ - کمرنگ ساختن باورها و ارزشهای مذهبی و اخلاقی در جامعهٔ هزاره:
در این رابطه شیعیان هزاره که به پاکی، صداقت و تدّین در سطح ملّی شهرت داشتند خسارات هولناک و جبران ناپذیری را متحمّل شدند. ممکن است تلفات جانی و زیانهای هنگفت مالی شیعیان به مرور زمان در اثر کار و تلاش پیگیر آنان و بخصوص پشتکار هزارههای صبور جبران شود امّا خسارات و ضرباتی که بر پیکر معنویت، نجابت و دیانت هزاره توسط مغولیستها واردشده است به آسانی قابل جبران نمیباشد. علی بهروزی یکی از نظریه پردازان مغولیستها در سال ۱۳۷۸ زمانی که آقای زاهدی را از افشاگری علیه رهبران مغولیست حزب وحدت برحذر میداشت به وی گفته بود که محقق به مدت شش سال فساد کرد وطی این مدت دو چیز را از مردم گرفت:آرمان و ایمان اسلامی. صادقی پروانی در اعتراض به مزاری چنین میگوید: «مزاری نسل مردم شیعه و هزاره را در کابل به فسادکشید.» (۴۸) صادقی همچنین پس از شنیدن خبر کشته شدن مزاری گفت: «مزاری باید همینطور میشد، مزاری کم خون ناحق نریخته است. هر زمانی که مسلمی یادم میآید استخوانهایم می لزرد.»(۴۹)
در مورد جنایتهای مغولیستها حکایتهای جانسوز و مسائلی دردآوری وجود دارد که ذکر همهٔ آنها کتاب جداگانه و قطوری را میطلبد. در این جا تنها به ذکر چند نقل قول مختصر تحت عنوان «جنایتهای مغولیستها در افغانستان» بسنده میگردد.
قابل ذکر است فساد اخلاقی را که مغولیستها به وجود آوردند گرچه فاجعه آفرین بود امّا فساد فکری را که دامن زدند به مراتب فاجعه آورتر از فساد اخلاقی بوده و باعث ایجاد فجایع اجتماعی و سیاسی زیانباری در جامعهٔ هزاره و به طور کلی در میان شیعیان گردید کهاثرات سوء آن در دراز مدت باقی خواهد ماند.
جنایتهای ضد بشری مغولیستها در افغانستان
در پایان این بخش به نمونههایی از جنایتهای مغولیستها در حق هزارهها، تاجیکها، ازبکها و پشتونها توجه کنید که روی شمر، حرمله، چنگیز و هتلر را سفید کرده است. این جنایتها را شخصیت عالیقدر جهادی و مذهبی هزاره، جناب استاد علیجان زاهدی از بنیانگذران و رهبران اولی و اصلی حزب وحدت و نیز شهید عبدالقهار عاصی، شاعر مبارز، مؤمن، آگاه و دردمند که قربانی موشکهای حزب اسلامی شد، قلمی کردهاند. امیدوارم که کسی این جنایتها را به حساب مردم مظلوم هزاره که خود قربانی مغولیستها شدهاند نگذارند؛ همان طوری که جنایتهای راسیستهای پشتون، تاجیک و ازبک را به حساب اقوام مسلمان مذکور نباید گذاشت.
نمونههایی از جنایتهای مغولیستها به روایت استاد زاهدی:
استاد زاهدی نیروهای آتش افروز، فاسد و وحشی مغولیستها را که تحت پوشش حزب وحدت عمل میکردند چنین معرفی میکند:
«این نیروها، امر جنگ بر ضد جمعیت اسلامی را پیش میبردند و بر ضد مخالفان جنگ در درون حزب وحدت، آمادگی انجام دادن هر مأموریتی را داشتند، آنها در مقابل این عمل خویش، در موارد ذیل از آزادی عمل برخوردار بودند:
۱- با دیانت بستیزند.
۲ - با معنویت و اخلاق - از هر نوع آن - مبارزه نمایند.
۳- تعرض به ناموس ضعفا را به اوج برسانند.
۴- اموال و داراییهای ضعفا را چپاول نمایند.
۵- با ضعفاء و انسانهای فاقد دفاع، چون بردگان خویش برخورد و معامله کنند.
۶- ابتکار جنگ و صلح را در اختیار خود بگیرند.
۷- به ترویج فساد و بی بندباری بپردازند.
۸- به اموال و امکانات حزب، به عنوان غنیمت نگاه کرده، معامله نمایند.
۹- در خون ریزی و اعمال قساوت، دستشان باز بوده، هیچ محدودیتی را به رسمیت نشناسند.
به همین خاطر بود که در زندان استاد مزاری، توسط مستنطقین و بازپرسهای کمونیست ایشان، به مقدسات مذهبی اهانت شده، حضرت زهرا (س) علناً و به طور افتخاری توهین میگردید. بچههای مجاهدی که در زندان بودند، از تعرض به حضرت زهرا (س) به خشم آمده، اعتراضیهای به شورای مرکزی حزب فرستادند. شورای مرکزی حزب هیأتی را برای بررسی قضیه، به زندان، فرستادند، و با کمال تاسف، هیئت، شکایت زندانیان را تأیید کرد. اما دردآورتر این که یکی از اعضای شورای مرکزی[سید علا رحمتی متهم به مائوئیست] که طرفدار استاد مزاری بود، در پاسخ گزارش هیئت گفت: حضرت زهرا مادر بزرگ ما (سادات؟) است، به هزارهها ربطی ندارد؟!
اکثر فرماندهان استاد مزاری، کلمههای «دیوانه»، «شیشه خور»، «مارخور»، «خواهرزاده خدا»، «بچه خدا»، «معاون خدا» و ... را پسوند نام خود ساخته بودند و اکثر قریب به اتفاق نیروها، مواد مخدر مصرف میکردند و قمار میزدند. دزدی و چپاول، یک امر عادی و پیش پا افتاده بود.
این نیروها به جنگ به عنوان یک منبع درآمد و زمینهٔ چپاول اموال مردم و تعرض به نوامیس مسلمین، نگاه میکردند. هر وقت میخواستند آتش جنگ را روشن میکردند و هر وقت که جنگ را فاقد ثمرات مادی تشخیص میدادند، متوقف میکردند.
سرنوشت خانههای کوچه «قلعه واحد» از مصادیق بارز این مطلب است. منازل کوچه قلعه واحد به گونهای مورد تعرض قرار گرفتند که حتی خشت و سنگ آنها را نیز بردند. خانههای «کارته سخی» نمونهٔ دیگری از این فاجعه بود. با این که خانههای کارته سختی اکثراً به هزارهها و شیعهها تعلق داشتند اما با توافق نیروهای حزب وحدت و شورای نظار، مورد تعرض قرار گرفتند، امکاناتشان با همان شیوهای که گفته شد مورد غارت قرار گرفتند.»(۵۰)
آقای استاد زاهدی در سلسله مقالاتی تحت عنوان «آن سوی شعارها» مینویسد: «مزاری با شعار «تأمین حقوق مردم هزاره» بهجنگ مخالفین خود آمد. مزاری خود را متعهد به تأمین حقوق سیاسی جامعهٔ هزاره قلمداد میکرد، امّا تجاوز به صدها زن هزاره را که توسط نیروهایش صورت میگرفت نادیده میگرفت. اموال مردم هزاره توسط نیروهایش به تاراج میرفت و مردم قدرت آوردن یک کراچی چوب از بازار دوغ آباد تا دشت برچی را به صورت کامل و سالم نداشتند.» (۵۱)
استاد زاهدی در جای دیگر خطاب به یکی از مغولیستها به نام محمدناطقی مینویسد: «چند صباحی که با حزب اسلامی آقای حکمتیار در غرب کابل هم پیمان شدید و بر یکصد متر راه «تنگی ده مزنگ» تسلط یافتید، از ورود مواد غذایی به شمال شهر کابل، جلوگیری نکردید و حتی برای دو سیر آردی که زنهای هزارهٔ شیعه مذهب، قصد بردنشان را به شمال شهر داشتند، لود هزاری، یا یک پنجه سواری، و یا امر مزاری، مطالبه نمیکردید؟»(۵۲)
استاد زاهدی در رابطه به جنایتهای مغولیستها در حق سایر اقوام چنین مینویسد: «نیروهای حزب وحدت جناح استاد خلیلی زنهای جوان ازبک، تاجیک و پشتون را به زور از خانههایشان میربودند و به مقرهای خود منتقل میکردند. بعد از اینکه به آنها تجاوز صورت میگرفت، وادار میشدند که لخت مادر زاد شده، در مقابل افراد حاضر در پسته، برقصند و در آخر، ارتباط زنهای مورد تجاوز قرار گرفته را با یکی از پستههای هم نژادشان از طریق مخابره، برقرار میکردند و به آنها دستور داده میشد، هرچه در حقشان انجام شده است مو، به مو، گزارش بدهند!؟
هدف نیروهای متجاوز، از این عمل سرافکنده نمودن نیروهای نظامی تاجیک، ازبک و پشتون مستقر در شهر مزار شریف، بود، غافل از اینکه چنین عملی موجبات عقدهها و کینهها را فراهم آورده، از آنها آتش فشانی خواهد ساخت، که همه هست و بود آنها را در کام خود فرو برده، ببلعد، آنچنانی که چند ماه بعد، صورت گرفت و اتفاق افتاد.
به همین خاطر خانوادههای ازبک، تاجیک و پشتون به وحشت افتادند و همه برای تخلیه کردن شهر مزارشریف و پناه بردن به نقاط امن و غیرقابل دسترس برای نیروهای متجاوز از همدیگر سبقت میگرفتند.
تجاوز به ناموس ازبکها برای جنرال دوستم بسیار سنگین و شکننده بود و هر وقت که از خاطرش عبور میکرد، فشار خونش بالا رفته، رگهای گردنش متورم میشد و قطرات عرق از سر و صورتش شروع به ریزش کرده، همراه با آن، قطرات اشک از چشمان باد کرده و سرخ شده اش سرازیر میگردید. او در این حال با گریه خطاب به حاضران میگفت: کاش دوستم مرده بود! من چگونه به طرف زنهای ازبک نگاه کنم؟!»(۵۳)
نمونههایی از جنایتهای مغولیستها به روایت شهید قهار عاصی:
ابراهیم یکی از دوستان من و از اهل تشیّع است که مدتی از سوی افراد یک تنظیم جهادی[مغولیستهای حزب وحدت] گروگان گرفته شده بود. او با مبلغی که از فروش خانهاش در مکروریان سوم به دست آمد از نزد آنان رهایی یافت و ترک وطن کرد و رفت. ابراهیم از دوره اسارتش قصهها داشت که با بیان هر یک هیجانی میشد و میگریست. او گفت؛ روزی از روزها جوانی خوش تیپ و کمنظیر را که ... بود آوردند و وسط حولی نیمه ویرانی که محل اسرا بود ایستاد کردند. جوان سراپا میلرزید و از اثر لت و کوب در طول راه، از دهان و بینی اش خون جاری بود. لبانش همچون پارههای خشت، خشک و بی رمق شده بود و قطرات خون خشک شده و تازه در گریبانش پیدا بود. کفشهایش را کشیده و دستهایش را از پشت بسته بودند.
گروه تفنگداری که او را آورده بودند در اطرافش حلقه زده و همچنان با مشت و لگد می زدندش. نا گاه یکی از آنان که گویا قومندانشان بود رویش را به طرف دیگر گرداند و گفت: «تا حالا رقص مرغی دیدهاید؟» آنان گفتند؟ «رقص مرغی چیست؟» گفت: «نشانتان میدهم» و با این گفته، خود را به جوان رساند و با برچه، شاهرگهای گردن او را برید و دور جست. جوان بیچاره جلوی چشم همه خرخر کنان چرخ میخورد و عین بسمل در خاک خون میتپید تا آهسته آهسته تمام رمقش رفت و درحالی که گفتی سرش را به بغل گرفته است، آرام گرفت.
ابراهیم ادامه داد که نمیدانم چرا در آن وقت به یاد مادرش افتادم که آیا او در همان لحظه به چه فکر میکرد. باری قومندان به دیگران گفت: «حالا دیدید رقص مرغی را؟» همه خندیدند و گفتند: «بله». او در حالی که اشکهایش را پاک میکرد و زبانش بند میآمد در پایان گفت: «جوان مظلومتر از حسین (ع) در کربلا به شهادت رسید و آنگاه دو نفر از پاهایش و یک نفر از دستش گرفته و به چاه افکندندش (آن جا که شاید بسیاری دیگر هم افتاده بودند) بعد هم قومندان - که مامد نامیده میشد - قوطی سگرت را از جیب بدر آورد و به آن دیگران تعارف کرد. هر کدام سگرتی برداشتند و روشن کردند و رفتند.»(۵۴)
«همو [ابراهیم] یکی از قصههایش را در مورد پیرمردی کرد که از بیم تعدی نسبت به خانواده و اموالش، آنها را به جایی دیگر منتقل کرده بود اما وقتی به خاطر سرکشی به خانه آمده بود، او را اسیر گرفته و در قبال آزادیاش ده میلیون افغانی طلب کرده بودند آن هم به شرطی که پول به وسیله عروسش آورده شود (گویا عروسش زیبا بود و برنامهٔ قومندان بر او عملی نشده بود). ابراهیم میگفت؛ چاشتگاه روز بود که پیرمرد را آوردند در حالی که دستهایش را از عقب بسته بودند و معلوم میشد که قبلاً خوب به حسابش رسیدهاند، چون سر و صورتش آماسیده بود. او را وسط حولی ایستاد کردند و آن قدر زدند که فرش زمین شد. آنگاه به امر قومندان، هر یک بر سر و صورتش ادرار کردند. چون نوبت به قومندانان رسید با لگد به دهانش زد و گفت: «دهانت را باز کن» و پیرمرد درحالی که دهانش را هم گشوده نمیتوانست نگاهی التماس آلود به سوی قومندان کرد اما او بر روی چشمها و ریشش ادرار کرد و در پایان با لگدی بر صورتش، گفت: «از گیر مه بردی، ها؟» بعد پیرمرد را با ما یکجا افکندند. بیماری شدیدی پیدا کرده بود و شبانه تب شدیدی وجودش را میگرفت. سه روز بعد جوانی از همان جمع قومندان مامد داخل اتاق شد و پیرمرد را با وضع مسخرهای با خود برد و دیگر نفهمیدیم کارش به کجا کشید.»(۵۵)
«میگویند در یکی از اطراف کابل، زن حاملهای را درد زایمان دست میدهد. شوهرش او را به مقصد شفاخانه از منزل بیرون میکند و بر سر راه میایستد تا وسیلهای پیدا شود و آنان را تا جایی برساند. موتری از تفنگداران گشتی شبانه به آن محل میرسد و با دیدن مرد و زنش توقف میکند. شوهر با خواهش و زاری از آنان میخواهد که او بیمارش را تا نزدیکی مرز دولتیها برسانند. تفنگداران موافقت میکنند، اما بیمار را به جای شفاخانه، به پستهٔ خویش میبرند. آن جا، این تفنگداران عدهای دیگر را هم صدا میزنند و میپرسند که آیا بچه زادن زنی را دیدهاند یا نه؟ آنها میگویند خیر. یکی از آورندگان، میگوید بیایید امشب فیلم بچه زادن را ببینیم. همه در چهار دور اتاق مینشینند و به سوی زن که درد میخورد و به خویش میپیچد و ناله و زاری میکند نگاه میکنند. شوهر را هم دست بسته کنار او مینشانند تا نیمههای شب که از شدت درد و رنج، زن و بچهٔ نیمه زاده شده و نیمه نشده میمیرند. بعد هم آن سگ صفتان، مرد و مردهها را از پسته بیرون میکنند و به شوهر که از خشم و اندوه ساکت مانده بود متلک میگویند و ادای درد کشیدن زنش را در میآورند ...»(۵۶)
این است شمّهای از قصهٔ به اصطلاح مقاومت عادلانهٔ غرب کابل به رهبری مغولیستها!؟
ادامه دارد...
------------------------
پانوشتها
۴۱ـ نایل، حسین، سایه روشنهایی از وضع جامعه هزاره، چاپ اسماعیلیان پاییز ۱۳۷۲، ص ۲۹ به نقل از مجله افغانستانژورنال، شماره سوم، سال دوّم.
۴۲ - همان منبع، ص ۳۰.
۴۳ـ ارزگانی، علامه محمدافضل بن وطنداد، مختصرالمنقول در تاریخ هزاره و مغول، به اهتمام رمضانعلی محقق، چاپ اول، چاپخانه فروردین، قم، ص ۱۸.
۴۴ - رؤیای تسلط باند عصری برای عدالت بر کل حزب وحدت اسلامی افغانستان، اعلامیهای اعضای شورای نمایندگی، مسئولین و پرسنل حزب وحدت اسلامی و علما و روحانیون شمال افغانستان (۷۶٫۱۱٫۲۶).
۴۵ ـ زاهدی، علیجان، پس از سکوت، ص ۴۵ تا ۴۸.
۴۶- زاهدی، علیجان، روایت شکست اقوام محکوم در افغانستان، ص۹۸–۹۹.
۴۷- همان منبع، ص۱۵۹–۱۶۱.
۴۸- هفتهنامه بنیاد وحدت، شماره مسلسل ۱۸۱، سال پنجم ۱۴ اسد ۱۳۷۸، ص ۲.
۴۹ـ این مطلب را صادقی پروانی در سال ۱۳۷۳ زمانی گفت که در پیشاور مهمان آقای صارم مسؤول دفتر حزب وحدت جناح اکبری بود. همان شبی که صادقی مهمان صارم بود خبر کشته شدن ناجوانمردانهٔ آقای مزاری به دست طالبان سفاک از طریق رادیوها پخش شد.
۵۰ـ روایت شکست اقوام محکوم در افغانستان، ص۹۲–۹۳.
۵۱- هفتهنامه بنیاد وحدت، شماره مسلسل ۱۶۰، ۱۶ خوت ۱۳۷۷، ص ۵۳٬۲.
۵۲- روایت شکست اقوام محکوم در افغانستان، ص ۱۳۵–۱۳۶.
۵۳- همان منبع، ص۳۴–۳۵.
۵۴- عاصی، عبدالقهار، آغاز یک پایان، حوزه هنری، دفتر ادبیات و مقاومت، چاپ اول، ۱۳۷۵، تهران، ص۷۰–۷۱.
۵۵- همان منبع، ص، ۷۱–۷۲.
۵۶- همان منبع، ص ۷۳–۷۴.
----------------------------
کد مطلب: 14711