محرومیت قوم هزاره بهانهٔ مناسبی بود که کمونیستها وقوم گرایان توانستند با استفاده از آن در میان قشرها مختلف این قوم اعّم از روحانی، کسبه، دانشجو، خوانین و غیره نفوذ کنند و سرانجام در پوشش حزب وحدت سنگرهای حوزه وروحانیت را تسخیر کرده و به اهداف خود دست یابند و بدست مدعیان پاسداری از مکتب اسلام و تشیّع، جامعهٔ زجر کشیدهٔ شیعی را به تباهی بکشانند.
تذکر: با پوزش از خوانندگان محترم خاطر نشان میشود که بعد از سطر ۶۴ حدود ۳۰ سطر دیگر با رنگ آبی اضافه شده است.
--------------
در سال ۱۳۴۳، پس از آنکه قانون اساسی جدید افغانستان که در آن تشکیل احزاب سیاسی پیشبینی شده بود، به تصویبرسید، فضای سیاسی برای دومین بار در دورهٔ سلطنت محمد ظاهرشاه باز شد. گرچه هنوز قانون احزاب به تصویب نرسیده بود امّا گروههای کمونیستی و غیر کمونیستی شروع به فعالیت کردند. احزاب کمونیستی خلق، پرچم و شعلهٔ جاوید، یکی پس ازدیگری ابراز وجود کردند و در دانشگاه کابل و مدارس به عضوگیری پرداختند. این گروهها با تلاشهای وسیع تبلیغاتی و براه انداختن تظاهرات خیابانی مبارزهٔ سیاسی را به انحصار خود درآوردند. در آن زمان مارکسیسم ـ لنینیسم، ایدئولوژی بسیاری از مبارزین و انقلابیون جهان سوم بود و بازار گرمی داشت.
محرومیت و عقبماندگیهای شیعیان سبب شد که عدهای از جوانان وروشنفکران شیعه به گروههای کمونیستی و بخصوص احزاب پرچم و شعلهٔ جاوید پیوستند. البته بیشتر آنان به گروه مائوئیستیشعلهٔ جاوید گرایش داشتند و این گرایش چند دلیل داشت. اول این که مائوئیستها نسبت به کمونیستهای طرفدار مسکو پرشورتر و انقلابیتر جلوه میکردند و این جلوه برای جوانان بیتجربه و احساساتی و عقدهای جذّابیت داشت. دوم این که رهبری اینگروه شورایی بود و قوم خاصی در آن نقش برتر نداشت و این وضعیت باعث آن شده بود که اکرم یاری و برادرانش که پرورش یافتهٔ دربار ظاهرشاه و از هزارههای جاغوری بودند در کادر رهبری گروه مذکور نقش برجسته داشته باشند؛ و سوم این که مائوئیستها پیرو خط پکن بودند و با توجه به این که هزارههای آنها خود را از نسل مغول میدانستند یک نوع احساس همبستگی و حتی افتخار نسبت بهچینیها میکردند. این احساس، آنها را در مقابل هیئت حاکمه که سالها از ظلم و ستم آنان در رنج بودند و همچنین در برابر دین و مذهب که آن را عامل تخدیر و عقبماندگی خود میپنداشتند، تحریک میکرد.
کمونیستهای جامعهٔ شیعه و بخصوص هزارهها، راه رهایی از شرّ استبداد و عقب ماندگی را تنها از طریق مبارزه بر اساس اندیشهٔ کمونیستی جستجو میکردند و مذهب را سدی در برابر این مبارزه میپنداشتند؛ بنابراین، از هرچه که به اسلام و تشیّع ارتباط داشت و بخصوص سادات و علمای دینی نفرت داشتند. جرم سادات از نظر کمونیستهای هزاره مضاعف بود، چرا که آنان اولاً مبلغان اصلی مذهب و عامل فریب و بدبختی مردم خوانده میشدند و ثانیاً از لحاظ نژادی عرب و برتری طلب ارزیابی میگردیدند که به نام اسلام و نسبت داشتن به پیغمبر (ص) خود را از هزاره برتر دانسته و تفوّق میطلبند! عدهای از خوانین و ریاستطلبان هزاره از هر قشری نیز متوسل به اندیشههای انحرافی و گروههای کمونیستی شدند. آنها از یکسو در سطح ملّیاز سلطه و استبداد پشتونها رنج میبردند و از سوی دیگر اقتدار معنوی علما و سادات را مانعی در برابر گسترش قدرت و نفوذشان در میان مردم میدیدند.
قابل ذکراست که شیعیان افغانستان اعّم از هزاره و غیر هزاره و نیز برادران اهل سنت از هر قوم و طایفهای، علما و بزرگان سیّد را بر همتایان غیرسیّد آنان ترجیح میدهند، حتی افراد عادی سیّد را بیشتر ار دیگران احترام میکنند. این وضعیت در میان سایراقوام افغانستان اعم از شیعه و سنّی محفوظ است، تنها در میان هزارهها توسط کمونیستهای مغولیست به چالش کشیده شده است. در ایجاد این چالش بیشتر از همه روشنفکران طلبهنمای مغولیست و بعضی علمای ریاست طلب نقش دارند.
از خوانین، کسانی که کمونیست شده و یا به هر شکل دیگری، انحراف فکری پیدا کرده بودند میتوان از میرخادم حسین بیک (رئیس شورای مرکزی ملّیت هزاره در زمان دکتر نجیب و نمایندهٔ مجلس شورای ملّی در زمان ظاهرشاه)، حاجی غلامرسول، حاجی برکت، حاجی صالح ترکمنی و غیره نام برد. شیخ اسماعیل مبلغ، شیخ غلامحسین رضوانی، شیخ فکور- از فرقهٔ اسماعیلیه که در سالهای اخیر در کمیسیون حقوق بشر بساط رمالی و طالع بینی راه انداخته است- شیخ میرحسین صادقی (آیتا... صادقی پروانی) و ... از جملهٔ روشنفکران طلبهنما و طلبههای روشنفکر نما بودند که هر یک به نحوی دچار انحراف فکری شده و به مسألهٔ قومیت در جامعهٔ تشیّع دامن زدند.
به هرحال، تا هنگام مطرح شدن مرجعیّت حضرت امام خمینی (ره)، در افغانستان، در سال ۱۳۴۹، روشنفکران شیعه و بخصوصهزارهها اعم از دانشگاهی، روحانی نماها و خوانین بطور کلّی جذب سه جریان فکری و سیاسی شده بودند:
۱ـ جریان کمونیستی متمایل به شوروی که سلطانعلی کشتمند، عبدالکریم میثاق، محمداسماعیل دانش، میرخادم حسینبیک، و غیره چهرههای مشهور آنان به شمار میرفتند.
۲ـ جریان مائوئیستی متمایل به چین و آلبانی که فعالّین آن را اشخاصی چون اکرم یاری، صادق یاری، قاسم واهب، براتعلی تاج، محمدعیسی غرجستانی و... تشکیل میدادند.
۳ـ جریان متمایل به غرب و طرفدار سلطنت. چهرههای شناخته شدهٔ این جریان را اکثراً خوانین، اربابها، نمایندگان مجلس شورای ملّی و مجلس سنا، روحانیون سنتی و روشنفکران لیبرال تشکیل میدادند. این جریان از نظرسیاسی مانند دو جریان قبلی سازمان یافته نبود.
هر سه جریان و بخصوص دو جریان اول مارکسیستی از شیوههای نفوذی مشابهی در میان مردم و نسل جوان هزاره استفاده میکردند و آن عبارت از تحریک احساسات قومی و یادآوری محرومیتهای قوم هزاره بود. قوم گرایی و مخالفت با اسلام وجه مشترک همهٔ کمونیستهای افغانستان و از جمله کمونیستهای هزاره از هر قماشی را تشکیل میداد. بر اساسهمین وجوه مشترک بود که برای ضربه زدن به جنبش اسلامی در هزارستان و به انحراف کشیدن آن، رژیم کمونیست کابل، مائوئیستها، مغولیستها، خوانین و اربابها و حتی هواداران غرب در سالهای اخیر جهاد به طور مستقیم و یا غیر مستقیم با هم همکاری کردند.
محرومیت قوم هزاره بهانهٔ مناسبی بود که کمونیستها وقوم گرایان توانستند با استفاده از آن در میان قشرها مختلف این قوم اعّم از روحانی، کسبه، دانشجو، خوانین و غیره نفوذ کنند و سرانجام در پوشش حزب وحدت سنگرهای حوزه وروحانیت را تسخیر کرده و به اهداف خود دست یابند و بدست مدعیان پاسداری از مکتب اسلام و تشیّع، جامعهٔ زجر کشیدهٔ شیعی را به تباهی بکشانند.
از سال ۱۳۴۹ و مطرح شدن مرجعیّت حضرت امام خمینی (ره) در افغانستان تا کودتای هفتم ثور (= اردیبهشت) ۱۳۵۷ به طورکلی چهار خط فکری و سیاسی در میان شیعیان این کشور شکل گرفت. این خطوط به شرح زیر است:
۱ـ خط علما و روحانیون محافظه کاری که از مرجعیّت آیها... خویی و شریعتمداری تبلیغ میکردند و از مبارزه و انقلاب چندانسخن نمیگفتند. آیتا... واعظ، آیتا... بحر، آیتا... محسنی و آیتا... افشار از چهرههای مشهور این خطبودند که پایههای اجتماعی و به تبع آن اقتصادی قویتر داشتند.
۲ـ خط علما و روحانیون مروّج مرجعیّت امام خمینی (ره) که از مبارزه با استبداد و استکبار و تشکیل حکومت اسلامی سخن میگفتند امّا التزام عملی به مبارزه نداشتند و شاید زمینه را برای فعالیت سیاسی مستقل شیعه مساعد نمیدیدند. الگوی فکری این خط تفکّرات شهید مطهّری بود. حجّتالاسلام مصباح، آیتا... تقّدسی، آیتا... شیخ سلطان ترکستانی، حجّتالاسلام عالم، حجّتالاسلام ناصر و برخی دیگر از چهرههای برجستهٔ این خط به شمار میرفتند.
۳ـ خط طلبههای روشنفکر و روشنفکران طلبه نما (مغولیستها)، که مرجعیّت امام خمینی (ره)، تفکّر شریعتی و زهر مارکسیسم و ناسیونالیسم هزاره را در هم آمیخته و فعالیت میکردند. متفکّر این خط محمداسماعیل مبلغ و یکی از محورهای اجتماعی آن شیخ میرحسین صادقی (فعلاً آیتا... صادقی پروانی)، در داخل افغانستان به شمار میرفتند.
۴ـ خط جوانان و روشنفکران شیعی عمدتاً غیر هزاره (التقاطیها). عدهای از جوانان و روشنفکران در دانشگاهها، مدارس وادارات دولتی که خود را پیرو امام خمینی (ره) میدانستند و با روحانیون مروّج مرجعیّت امام مانند شهید مصباح و دیگران رابطهداشتند خواهان مبارزه برای برقراری حاکمیت اسلامی بودند. این عده که گروههای کمونیستی آنان را «خمینیست» مینامیدند به زودی شیفتهٔ افکار شریعتی گردیدند و کتابها و آثار او را حتی به شکل درسی میخواندند. از آنجایی که در میان این جوانان چهرههای دانشمند، اسلامشناس قوی و آشنا به مبانی فقهی وجود نداشت و روحانیت خط دوم هم نتوانست آنهارا هدایت و سازماندهی نماید، عدهای از آنها به خط سوم که ظاهراً مسلمانان انقلابی جلوه میکردند نزدیک شدند و با صادقی وسایر رهبران آن ارتباط گرفتند. بعد از مدتی که مسألهٔ مغولگرایی و ناسیونالیزم قومی از سوی خط سوم با جدّیت مطرح وپیگیری شد بین خط سوم و چهارم فاصله ایجاد گردید. اعضای خط چهارم به دو دسته عمده تقسیم شدند: یک دسته به رهبری سیّداسدا... نکتهدان و دستهٔ دیگر به رهبری موسی علیپور و چند نفر دیگر. سران این دو دسته از جمله علی پور، سیّد عسکر موسوی و نکته دان با شهید محمد منتظری و سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) آشنا شدند و سرانجام از خط امام خمینی (ره) و اسلام فقاهتی فاصله گرفتند. نوشتهها، عملکردها و موضعگیریهای هر دو دسته در دوران جهاد شاهدی بر این مدعا میباشد.
همان طوری که گفته شد خط سوم و چهارم (مغولیستها و التقاطیها) هردو گرفتار انحراف فکری شدند، امّا مغولیستها به دلیل در دستداشتن ابزار نفوذ در میان قشرها مختلف قوم هزاره و بخصوص روشنفکران طلبهنما و خوانین، توانستند که پس از فراز و نشیبهای زیادی در حزبوحدت نفوذ نموده و به نیروی مسلّط بر جامعهٔ شیعی و منطقهٔ هزارستان تبدیل شوند. خط سوم (خط مغولیستها) با دست یافتن به قدرت نظامی در کابل، بامیان و مزارشریف، چهرهٔ کریه خود را نمایان ساخت و شیعیان را گرفتار مصایب بیشماری نمود که اثرات نامطلوب آن شاید چندین دههٔ دیگر باقی بماند؛ بنابراین، لازم است که جگونگی شکل گیری خط سوم یا جنبش مغولیستی در افغانستان بیشتر مورد مطالعه قرار داده شود.

تا جایی که نویسنده به یاد دارد، در داخل افغانستان و در شهر کابل، مبلّغ، صادقی پروانی، محمدعیسی غرجستانی، شفق بهسودی، محمد کریم خلیلی و ... از چهرههای تشکیل دهندهٔ جریان مغولیسم شناخته میشدند. در خارج از افغانستان، در کشورهای پاکستان، عراق، ایران، سوریه و همچنین در اروپا مغولیسم در قالبهای مختلف شکل گرفت. در نجف اشرف این اندیشه در قالب هیئت عزاداری بهنام «شبابالهزاره» توسط برخی از طلبههای مسلمان مانند شیخ قربانعلی عرفانی، سید غلامحسین موسوی، شیخ عبدالحسین اخلاقی و شیخ محمدعلی مدرس ظهور کرد. آقای عرفانی در مصاحبهای در سال۱۳۶۸ در این رابطه چنین اظهار داشته است: «مسألهٔ شبابالهزاره که امروز بصورت یک اندیشهٔ مبهم و پیچیده درآمده و سر و صدا ایجاد کرده و از آن به عنوان یک جریان سیاسی یاد میکنند، فکر میکنم جز یک احساسات ملّی و میهنی بیشنبود.»(۳۲)
آقای عرفانی با وجودی که سعی میکند شبابالهزاره را یک جریان سیاسی معرفی نکند در ادامهٔ مصاحبهاش میگوید که سازمان امنیت عراق او، موسوی و مدرس را تهدید نموده و سرانجام مدرس را زندانی و اخراج کرد. البته جناب آقای عرفانی سفارت افغانستان را متهم به دخالت در قضیه میکند، امّا اگر این قضیه سیاسی نمیبود دلیلی نداشت که سفارت افغانستان وسازمان امنیت عراق علیه آنان اقدام نمایند. مهمتر از همه چرا مرجع بزرگ شیعه در آن وقت، حضرت آیتا... حکیم (ره) شهریهٔ آقایان عرفانی، موسوی و مدرس را قطع کرد؟ آقای عرفانی ادعا میکند که شهریهٔ آنها به دلیل روا داشتن تبعیض بین طلاب افغانی و غیر افغانی قطع شد. اگر چنین تبعیضی وجود داشت چرا شهریهٔ سایر طلاب افغانیقطع نگردید؟ شاید آیتا… حکیم (ره) شبابالهزاره را یک حرکت انحرافی میدانست و با توجه بهمسئوولیتی که در قبال شیعیان، طلاب و حوزه داشت باید جلو انحراف را میگرفت.
در پاکستان زمینههای سیاسی و اجتماعی برای مطرح ساختن جریان مغولیسم بیشتر از هر جای دیگر مساعد بود، چرا که از یکطرف روابط افغانستان با پاکستان خراب بود و هر دو کشور میکوشیدند که برای یکدیگر مخالفین داخلی ایجاد کرده و آنها راحمایت کنند و از طرف دیگر اقلیت قابل توجهی از هزارههای افغانیالاصل در شهر کویتهٔ پاکستان زندگی میکردند که با توجه به فضای سیاسی نسبتاً باز پاکستان گروههای سیاسی چپ در میان آنها نفوذ داشتند. گروه «تنظیم نسل نو هزارهٔ مغول» یا «مغول پارت» در زمان ذوالفقارعلی بوتو رهبر حزب مردم و نخست وزیر معدوم پاکستان برای تحت فشار قرار دادن دولت داوودخان تقویت شد و برنامهای هم به لهجهٔ هزارگی در برنامههای رادیوی شهر کویته گنجانیده شد که این برنامه هنوز ادامه دارد. گرچه گردانندگان «مغول پارت» رسماً پاکستانیها بودند امّا طلبهها و مائوئیستهای هزارهٔ افغانستان نیز در آن فعالیت میکردند. در نشریهٔ تنظیم نسل نو هزاره بهنام «ذوالفقار» عدهای از طلبههای افغانی مانند شیخعلییاور افتخاری، رهبرگروه «نهضتاسلامی» در دوران جهاد، شهید شیخ عبدالحسین اخلاقی، بعداً رهبر گروه «جنبش اسلامی مستضعفین»، آقای عاقلیعضو جنبش اسلامی مستضعفین که به اتهام انحراف فکری و سیاسی از گروه مذکور اخراج شد و غلامحسین رضوانی (طلبهنمایی که کمونیست و شعلهای بود) مقاله مینوشتند. در مجلهٔ ذوالفقار در رابطه با هزاره و مغولیسم چنین نوشتهاند:
«جرم هزاره، نه مذهب است و نه چیزی دیگری به غیر از این نکته؛ اگر مذهب است پس چرا بر هزارهٔ سنّی مذهب و بر مطلق مغول در وطن ستم میشود… بلکه جرم آنها همانگونه که گفتهاند فرهنگ و تاریخ زندهٔ آنهاست. زیرا ازبک، اسماعیلیه، هزارهٔ چغچران، ایماق، تیمنی و جمشیدی افتخارات مشترک دارند. چنگیز مشترک، تیمور مشترک، بابر مشترک و اورنگزیب.»(۳۳)
در اروپا هم روشنفکران هزاره اقدام به فعالیت نمودند و در دانمارک، گروهی را بهنام «هزاره منگول اسوسییشن» ـ انجمنهزارهٔ مغول ـ تأسیس کردند. از چگونگی فعالیت و افراد این گروه نویسنده اطلاعاتی در اختیار ندارد.
در کابل، مبلّغ و صادقی پروانی محور فعالیتهای مغولیستها و روشنفکران هزاره اعّم از مسلمان و کمونیست بودند. در رابطه با این فعالیتها محمدعیسی غرجستانی که در اواخر عمرش به حزب وحدت پیوسته بود از نشستهای سال ۱۳۵۲ در منزل محمداسماعیل مبلّغ سخن میگوید که در صفحات پیشین ذکر شد.
نشستها و فعالیتهای مذکور را بعداً سازمان نصر افغانستان جزء تاریخچهٔ مبارزاتی خود عنوان کرد و نصریها مدعی شدند که در سال ۱۳۵۱، گروهی را بهنام «روحانیت نوین» تشکیل دادند و در سال ۱۳۵۲ اسم آن را «گروه مستضعفین» گذاشتند و در سال ۱۳۵۴، پس از تدوین مرامنامه گروه مذکور را «حزب حسینی» نامیدند. در حالیکه هیچ سند و مدرکیدالِ بر وجود چنین گروههایی در آن زمان وجود ندارد و این ادعاها را حتی غرجستانی نیز تکذیب مینماید. در حقیقت چیزیکه وجود داشت جنبش مغولیستی بود، جنبشی که شکل مذهبی و محتوای مارکسیستی و فاشیستی داشت. چنین جنبشیکه هنوز به گروه سازمان یافته تبدیل نشده بود خط سوم را در جامعهٔ شیعی تشکیل میداد. در رابطه با انحراف خط سوم ومغولیستها در جزوهای که تحت عنون «توطئههای استعمار در افغانستان و راهحلهای ما...» از سوی جنبش اسلامی مستضعفینافغانستان در سال ۱۳۶۱ منشتر شده است چنین آمده است:
«... بودند کسانی که باورهای ناسیونالیستی، یا سوسیالیستی یا زهر مارکسیستی و... را به اسلام آمیخته بودند و ضمناً حامل توضیحالمسائل و اعلامیههای امام خمینی (ره) هم بودند (نه رسالتهایش)، ما را به باد مسخره میگرفتند و بهنام گشاد اندیش و ایدهآلیست میکوبیدند و ما تحمّل میکردیم.»
مغولیسم در ابتدا با مائوئیسم پیوند نزدیک داشت، چرا که مائوئیستها همان طوری که گفته شد در کویته و کابل در ایجاد تفکّر مغولیستی نقش اساسی داشتند. یکی از نویسندگان حزب اسلامی حکمتیار در این رابطه چنین مینویسد:
«... مائوئیسم در میان تحصیلکردههای هزارهٔ افغانستان پایهٔ گسترده تدارک نموده بود که بعدها انشعاباتی که شعلهٔ جاوید با آن مواجه شد و تلاشهای علما و روحانیون شیعه در مساجد و تکایا، از تعداد این هواداران نیز کاست، ولی عدهای همچنان بهآن مرام وفادار باقی ماندند. با این تفاوت که چاشنی از قومیتگرایی و نژادگرایی مغول را نیز بر آن مزید کردند و معجونی از مائوئیسم و ناسیونالیسم را به وجود آوردند و به «مغولیست» شهرت یافتند. معروفترین این تنظیمها «اتحادیهٔ مجاهدین افغانستان» است که به «تنظیم نسل نو هزارهٔ مغول» نیز شهرت دارد و مرکزیت آن در کویته بلوچستان میباشد... حاجی غلامرسول، عبدالحسین مقصودی مشهور به ولیبیگ (از برجگی ناهور)، سیّداسحاق سنگچارکی، حاجی برکت وشیخ سلیمان]شیخ سلیمان یاری عضو جبههنجات ملّی و عضو شورای مرکزی حزب وحدت در زمان آقای مزاری[ از بهسود و وثوقی که همه مغولیست و مائوئیستاند، شایعاتی در مورد کمک مستقیم از طرف چین به آنان نیز به گوش رسیّده است... از گروههای دیگر شیعه که از نفوذ عناصر مائوئیست در آن بحث به عمل آمده شورای اتفاق اسلامی است. شورای اتفاق درجریان جهاد مسلحانه در مرکز افغانستان به وجود آمد و نخستین تنظیم کننده و سازمان دهندهی جریان جهاد در این مناطقبود. بعد از گذشتن یک سال از تأسیس شورای اتفاق، عدهای از عناصر مائوئیست در آن نفوذ کردند که مشهورترین آنان یکی لعل کرمانی است که در آغاز تشکیل شورا نمایندهی لعل در شورا بود و دیگری امین عارف است که ابتداء شعلهای بود و در دوران داوود به حزب انقلاب ملّی پیوست و با به قدرت رسیدن خلقیها وابسته به آنان شد. دیگر یوسف زلال برادر سیّدعلی پیشتاز، شعلهای معروف از یکاولنگ است. زلال بعدها به حرکت اسلامی پیوست.» (۳۴)
محمداسماعیل مبلّغ؛ نظریهپرداز مغولیسم
محمداسماعیل مبلّغ، فرزند حاجی مسافر سرپرست جوالیهای گمرک کابل بود. حاجی مسافر از دسترنج کار با این قشر زحمتکش و بینوا که اکثراً هزاره بودند اندک ثروتی فراهم کرده و مبلّغ را تربیت کرد. مبلّغ، شخصی با استعدادی بود که نزد اساتیدی چون آیتا…سیّدسرور واعظ، آیتا… میرعلیاحمد حجّت و آیتا… محمدامین افشار مدت محدودی درس خواند؛ امّا وقت زیادی را صرف درسخواندن نکرد، از هر کتابی فصلی خواند و تحصیلاتش ناقص بود. با آن هم به دلیل استعداد خوبی که داشت،توانست درجرگهی فضلا و دانشمندان شهر کابل جایی باز کند.
مبلّغ، به مسایل اجتماعی و سیاسی علاقمند بود، در حالی که روحانیت و مدارس دینی آنروز پاسخگوی این نیاز نبودند و درحقیقت توان پرداختن به این مسایل را نداشتند. متأسفانه وضعیت نابسامان روحانیت یکی از دلایلی بود که سبب شد جوان با استعدادی چون مبلّغ، پس از آن که با افکار و اندیشههای وارداتی آشنا شد، گرفتار نوسانات فکری شده با منبر و محراب وریش و عمّامه خداحافظی کند. مبلّغ به عنوان نمایندهی حصهی اول بهسود در دورهی دوازدهم مجلس شورای ملّی (= ولسی جرگه)وارد مجلس گردید و در آنجا با فراکسیون کمونیستها به رهبری ببرک کارمل آشنا شد. زمانی که کارمل و نوراحمد نور در مجلس مورد ضرب و شتم نمایندگان مسلمان قرار گرفتند و به شفاخانهی ابن سینا منتقل شدند، کمونیستهای طرفدار کارمل دست به تظاهرات زده و در باغچهی شفاخانه گردهم آمدند. در این گردهمآیی کارمل و مبلّغ در بالکن شفاخانه حاضر شده و هردو برای تظاهرکنندگان سخنرانی کردند.
با وضعیتی که آقای مبلّغ در دوران وکالتش اختیار کرده بود، بدیهی است که اتهام انحراف فکری به او میچسبید و حتی بهفساد اخلاقی نیز متهم شد. از قول مسؤول هتل خیبر و بعضی افراد عیاش در این رابطه اتهاماتی نقل میشد که ذکر آنها بهصلاح نمیباشد، لیکن مصلحت جامعه ایجاب میکند که انحرافات فکری او مطرح شود. بخصوص که عدهای در دوران جهاد و سالهای اخیر مغرضانه یا ناآگاهانه چهرهای از او ترسیم کردند که نظیرش را نه تنها در افغانستان بلکه در ایران و کشورهای منطقه هم نمیتوان به آسانی پیدا کرد. چنین کاری را آقای حسین شفایی در کتاب «زندانیان روحانیت تشیّع در افغانستان» وآقای سیدعلی رضوی غزنوی از مصاحبان و دوستان مبلّغ در مقدمه جزوهی «دین تریاک نیست» که یکی از آثار مبلّغ معرفی شده است انجام دادهاند. جای تأسف است که دانشمند گرانمایه و ارجمندی مانند جلالالدین فارسی، بدون این که شناختی از مبلّغ داشته باشد، زندگینامهی مبلّغ را که رضوی نوشته بود، سخاوتمندانه امضا نموده و قبول نماید که به نام او چاپ شود. در حالی که رضویمانند رفیق خود غرجستانی جرأت نکرد در شرایط حاکمیت تفکّر جهادی بر دل و دماغ ملّت مجاهد افغانستان نوشتهی خود را بهنام خودش نشر نماید چه دلیلی داشت که آقای فارسی از اعتبار خود برای مطرح ساختن و بلکه تبرئهی مبلّغ استفاده نماید؟
اینک برای اثبات انحراف فکری آفای مبلّغ نظر سهتن از شخصیتهایی را که با مبلّغ آشنا بودند و دو نفرشان در حال حاضر زنده هستند ذکر کرده و آنگاه گزیدهای از نظریات مبلّغ را از جزوهی «نقد و تحلیل سیّدگرایی» نقل میکنم. آقای استاد عبدالعلیمزاری در سال ۱۳۷۱ در جلسهای که با کمونیستهای حزب وطن در کابل داشت، جهت نشاندادن حسن نیت خود نسبت بهآنان داستان مبلّغ را حکایت کرد. او گفت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی زمانی که مبلّغ به ایران سفر نموده بود، نزدآیتا… خامنهای رفته و گفتم، شخصی بهنام مبلغ که کمونیست است میخواهد با شما ملاقات نماید، آیا شما حاضر هستید او رابپذیرید؟ آیتا... خامنهای پاسخ مثبت داده فرمودند که کمونیستها نسبت به ما در مبارزه پیش قدمتر هستند! این که ادعای آقای مزاری صحت دارد یا ندارد مسئلهی دیگری است امّا کسانی که این ادعا را از مزاری شنیدهاند هنوز زندهاند.
آقای عرفانی از بنیانگذاران «شبابالهزاره» در نجف اشرف و از بنیانگذاران سازمان نصر افغانستان در مصاحبهای در مورد محمداسماعیل مبلغ چنین میگوید: «با آقای مبلغ از نزدیک آشنا شدم، وی چهرهی علمی و سیاسی بود که در برههای از زمان دچار نوسانات فکری شده بود (البتهچنین میگفتند و نسبت میدادند، خدا میداند)... بسیاری از روشنفکران مسلمان و غیر مسلمان با وی ارتباط داشتند که شاید از این جهت وی را متهم میکردند.»(۳۵)
آقای بلاغی یکی از طلبههای روشنفکر که با مبلغ از نزدیک آشنا بود زمانی به نگارندهی این سطور اظهار داشتند که مبلغ در اواخر اعتراف میکرد که سالها در تذبذب فلسفی بسر برده و بالاخره به اسلام بازگشته است.
مبلغ در زمانی که گفته میشود به دامن اسلام بازگشته و درس و بحث و تبلیغ را در قلعهی شهاده آغاز کرده بود، با مغولیستها اعّم از کمونیست و طلبهنماها، جلساتی دایر میکرد. جریان مغولیسم تا آن زمان فاقد توجیه ایدئولوژیک چه از نظر اسلام و چه از نظر مارکسیسم بود، امّا مبلغ با نوشتن جزوهی «نقد و تحلیل سیّدگرایی» این خلاء را پر کرد و برای جریان مذکور به رغم خود زیربنای فکری بهوجود آورد. او در این جزوه با طرح مسئلهی خودساخته، غیر واقعی و موهومی به نام «سیّدگرایی» و سپس محکوم ساختن آن از نظر آیات و روایات اسلامی، کوشید که با استفاده از نظریات جامعهشناسی دلیل غیر مذهبی و ارزشی برای افتخارنمودن سادات به پیامبر و احترام مؤمنین به آنها اختراع کند و به بهانهی محکوم نمودن تبعیض نژادی، بستر فکری و فرهنگیبرای اندیشهی مغولیسم و التقاط فکری در میان شیعیان هزاره ایجاد نماید. این کار مبلغ درست مانند کاری است که ناصبیها و دشمنان آشتیناپذیر تشیّع در رابطه با غائلهی عبدا... بن سبا انجام دادند. آنها نخست شخصی که وجود خارجی نداشته به نام عبدا... بن سبای یهودی با عقاید ناسازگار با اسلام اختراع نموده وارد تاریخ ساختند، سپس او را بنیانگذار مکتب تشیّع معرفی نموده و به تکفیر شیعیان پرداختند. مبلغ هم مسئلهای را بهنام «سیّدگرایی» که وجود نداشته است اختراع نموده و چنین مینویسد: «... امام دوازدهم عجلا... فرجه، از نظرها ناپدید گشت و سلسلهی امامت خاتمه یافت. از آن پس در میان شیعیان فرزندی ازصلب ایدئولوژی عرب گرایی، تولد یافت که میتوان آن را «سیّدگرایی» یا اصالت سیّد نامید»(۳۶) او در صفحات بعدی این جزوه به تبلیغات عوامفریبانه پرداخته و اضافه میکند: «...مکتب سیّدگرایی برای طرفداران خود «عمّامهی سیاه» را برگزید تا از شناساندن بینیاز باشند.»(۳۷)
نظریات فوق الّذکر مبلغ به هیچ وجه با اسلام سازگاری ندارد. آیتالله محقق کابلی، یکی از مراجع تقلید، در رد این نظریات چنین مینویسند: « سلسلهی امامت خاتمه نیافته است. امام دوازدهم حیّ و باقی است… و امّا این که گفتهاند سیّد فرزند ایدئولوژی عرب گرایی است، بر خلاف موازین اسلام است. از نظر اسلام سیّد کسی است که از طرف پدر به هاشم بن عبد مناف برسد که اگر شیعه و فقیر باشد برایش سهم سادات داده میشود که همان نصف خمس است و اگر از طرف مادر به ایشان برسد، مستحق زکات است نه خمس.امّا پوشیدن عمّامهی سیاه امری است مباح، نه حرمت دارد و نه کراهت، ساداتی که مرجع تقلید هم میباشند عمّامهی سیاه میپوشند.»
ایشان در مورد احترام سادات صالح نیز مینویسند: «سیّدی که در خط آبای طاهرین و معصومین شان علیهمالسلام باشد، یعنی عدالت و امانت و تقوا داشته باشد، احترام فوقالعاده دارد و باید محبوب عند المسلمین باشد.»
اگر هیچ دلیل دیگری برای اثبات انحراف فکری مبلغ وجود نداشته باشد نوشتهی«نقد و تحلیل سیّدگرایی» که بخشهاییاز آن ذکر شد به تنهایی بیماری فکری و برداشتهای انحرافی مبلغ را ثابت میسازد. ایجاد اختلاف فکری، سیاسی واجتماعی در میان مردم محرومی که بیش از هر چیزی به وحدت و همکاری همهجانبه نیاز دارند، جرم اندکی نیست و مبلغ چنین جرمی را به گفتهی غرجستانی با تشدید «تضّاد ملّا و سیّد ملّا» مرتکب شده است. منحرف ساختن مسیر جنبشهای فکری و سیاسی در جامعهی شیعه که فتنههای ناشی از آن هنوز از شیعیان قربانی میگیرد خیانت جبران ناپذیر تاریخی است که سهم مبلغ را در آن نمیتوان انکار کرد. دامن زدن به آتش قومگرایی و نژادپرستی از شاهکارهای مبلغ در نوشتن جزوهی سیّدگراییاست. این که مبلغ نژادپرستی را چه در «سیمای عربی» و چه در «چهرهی مغولی» آن ریاکارانه محکوم میکند، برای محققان و اندیشمندان بیغرض که نوشتهی او را با دقّت خوانده باشند. قابل قبول نیست. در این رابطه چندین سؤال اساسی مطرح است که باید به آنها توجه شود.
نخست این که اگر مبلغ قصد تحقیق جامعهشناسانه پیرامون نژادپرستی و مصادیق آنرا در افغانستان داشت چرا موضوع را در سطح ملّی مورد بررسی قرار نداده است که تنها در جامعهی هزاره به آن پرداخته است؟
دوم، به چه دلیلی تنها نژادپرستی و تفوّقطلبی سادات که به گفتهی خودش سرزمین و هویت مستقل قومی و ملّیتی ندارند مورد تاخت و تاز قرار گرفته است، در حالی که زیان ناشی از نژادپرستی سادات به مراتب کمتر از نژاد پرستی و تفوّقطلبی، اقوام بزرگتری چون هزاره، تاجیک، پشتون و ازبک که سرزمین و هویت قومی مستقل دارند میباشد؟ آیا در افغانستان تنها چند قبیلهی پراکندهی سادات نژاد پرست و تفوّق طلباند؟
سوم؛ شاید گفته شود که نژادپرستی سادات! به عنوان یکی از مصادیق تفوّقطلبی که مشکلاتی برای هزارهها ایجاد کردهاست مطرح شده است. در آن صورت این پرسش مطرح میشود که به چه دلیلی سادات ساکن در سایر کشورها برای مردم مشکلات ایجاد نکردهاند و در افغانستان برای سایر اقوام چرا مشکل به وجود نیاوردهاند که تنها برای هزارهها مشکل آفریده و با شیرهکشی! و تحمیق مذهبی! آنان را بدبخت ساختهاند؛ تا حدی که مبلغ مجبور شده است رابطهی هزاره مساوی با سیّد را اختراع کند. در حالی که در افغانستان سایر اقوام بیشتر از هزارهها به سادات احترام میگذارند و وضعیت زندگی سادات آنها بهمراتب بهتر از وضعیت فلاکتبار سادات هزاره است که متهم به شیرهکشی! گردیدهاند.
پس معلوم است که هدف اصلی، تخلیهی عقدههای حقارت شخصی و مبارزهی آگاهانه یا نا آگاهانه با اسلام است که تحت پوشش زدودن گرد و غبار حقارت قومی مطرح میشود. امّا این کار ناجوانمردانه از طریق دشمنتراشی در خانه صورت گرفته و حرمت دوست غم شریک شکسته میشود. دوستی که با آن نامردان ناصبی منش تاریخ، زبان، فرهنگ و آرمان مشترک دارد.

صادقی پروانی
بعد از مبلغ که نظریهپرداز و متفکّر مغولیسم محسوب میشود نقش شیخ میرحسین صادقی (آیتا... صادقیپروانی)، یکی از بنیانگذاران سازمان نصر افغانستان و به گفتهٔ مغولیستها «خواجه خضر انقلاب اسلامی افغانستان!» در ایجاد غائلهٔ مغولیسم در ابتدا برجستهتر از دیگران بود. آقای شیخ میرحسین صادقی از درهٔ ترکمن است، سطح تحصیلاتش هرچه باشد، نامبرده را از درک مسایل علمی، دینی و اجتماعی آن طوری که لازم است عاجز میدانند. او از هنر تبلیغ، تدریس ونویسندگی چندان بهرهای ندارد و به همین دلیل تا قبل از کودتای سال ۱۳۵۷ نتوانست مقبولیت اجتماعی پیدا کند. شاید همین ناتوانی، او را در مقابل روحانیون سادات که اکثراً یکی یا همه هنرهای مذکور را دارا بودند و از محبوبیت اجتماعی برخوردار، عقدهای ساخته باشد. به هر دلیلی که بود آقای صادقی یکی از مغولیستها به شمار میرفت و هنر او مخالفت با سیّد بود و اگر بتوان او را مبارز دانست، بیشک او در گذشته از مبارزان سرسخت ضد سادات به شمار میرفت. در این جا به چند نمونه از مبارزات آقای صادقی اشاره میکنم:
۱ـ آقای صادقی در سال ۱۳۵۶، در مسجد تازهآباد در، سه دکانِ چنداول در مجلسی که اعضای آن همه هزاره بودند، حاضرین را مورد خطاب قرار داده و گفت: «رفقا! ما شکل مبارزهٔ خود را علیه سادات و علمای آن تغییر دادیم. بعد از این ما و رفقای ما که اکثراً ملاّ و اهل منبر هستند، تصمیم گرفتیم که صریحاً بر علیه آنها سخنی نگوییم، بلکه از خود سادات اشخاصی را تحت تربیه گرفته و بر ضد علمای معروف سادات بر میانگیزیم و به اصطلاح با سیلی خودشان برویشان میزنیم». در مجلس مذکور عدهای از مؤمنین از جمله حاج غلامحسین ترکمنی ناراحت شده و با او به مخالفت برخاست.
۲ـ در یک مجلس عروسی در سال ۱۳۵۶ در محلهٔ بالاکوی چنداول، آقای صادقی بعد از صرف غذا سخن گفت و به توصیف چنگیز پرداخت و حاضرین را به پیروی از آن خونآشام تاریخ بشر دعوت کرد.
۳ـ قسیم اخگر که سازمان نصر در سال ۱۳۶۰ او را به اتهام مائوئیست بودن از سازمان اخراج کرد میگوید زمانی که من درسازمان نصر با مطرح ساختن اصل ولایت فقیه و رهبری امام مخالفت میکردم، صادقی که رفیق من بود به من توصیه کرد که تندروی نکنم و گفت که ما هم به ولایت فقیه اعتقاد نداریم، امّا فعلاً مصلحت در آن است که از این مسئله استفاده کنیم. آقای اخگر که از روشنفکران چپی محسوب میشود، ولایت فقیه را انترناسیونالیزم کور و مستضعف فریبانه که تحت پوشش صدور انقلاب ایران از انقلابیون راستین ملّتهای مستضعف خلع ید میکند، تعریف میکرد.
قابل ذکر است که آقای صادقی پروانی و رفقایش در نجف اشرف با دفتر حضرت امام نیز رابطه داشتند و بعد از پیروزی انقلاب از این رابطهاستفاده کرده و خود را پرچمداران خط امام در افغانستان معرفی کردند و شخصیتهای بزرگ، علما و عناصر مؤمن را به اتهام ارتجاعی و ضد خط امام بودن کوبیدند.
۴ـ توزیع و پخش جزوهٔ «نقد و تحلیل سیّدگرایی» یکی دیگر از مبارزات آقای صادقی پروانی علیه سادات به شمار میرود.
حسین علی یزدانی (حاج کاظم)
حسینعلی یزدانی مشهور به حاج کاظم، بعد از مبلغ و غرجستانی سومین شخصی است که عمر خود را در راه خدمت به اندیشهٔ مغولیسم سپری کرده است. او در کتابهای «صحنههایی خونینی از تاریخ تشیّع در افغانستان» و «پژوهشیدر تاریخ هزارهها» طوری به چهرهپردازی مغولیسم پرداخته است که به آسانی مانند مبلغ و غرجستانی مورد اتهام قرار نگیرد. امّا مغولیستها به هر رنگی که جامعه بپوشند از «طرز خرام» شان شناخته میشوند که به مواردی از طرز خرامهای مغولیستی یزدانی در اینجا به شرح زیر اشاره میشود:
۱ـ حاج کاظم یزدانی در نوشتههای خود و به خصوص کتاب تاریخ تشیّع در افغانستان همان ظلمی را در حق شیعیان غیرهزاره روا میدارد که دیگران در حق تمامی شیعیان روا داشتهاند. او بر اساس گرایش قومی و نژادی و ارجحیت اکثریت براقلیت، تاریخ شیعه را کاملاً به تاریخ قوم هزاره منحصر ساخته و همه رویدادهای مربوط به شیعیان را در رابطه با این قوم مطرحمیسازد و میکوشد که شیعه را کاملاً مساوی و مترادف با هزاره معرفی کند و شیعیان دیگر را از هر قوم و طایفهای کم اهمیّت جلوه دهد. برای اثبات این ادعا کافی است که به فهرست کتاب صحنههای خونینی از تاریخ تشیّع در افغانستان نظر اندازیم. در این فهرست ۴۳ عنوان به هزاره و هزارهها و ۱۲ عنوان به «هزارستان» و «هزارهجات» اختصاص یافته در حالی که تنها شش بار کلمات «شیعه» و «تشیّع» در عنوانها به کار رفته است. بین شش عنوان شیعه و تشیّع (مذهب) و ۵۵ عنوان هزاره (قوم) و هزارستانچه تناسبی وجود دارد؟
در متن کتاب هم مواردی متعددی از اجحاف در حق شیعیان غیر هزاره میتوان جستجو کرد. بطور نمونه در بخش دومکتاب آنجایی که علما و شعرای شیعه را معرفی میکند عنوان «چند تن از علما و شعرای هزاره» را به کار میبرد و در ذیل آن اسامی و شرح حال ۱۴ تن از کسانی را که شعرای هزاره مینامد ذکر مینماید و در پایان تنها از سه شاعر شیعی دیگر فقط نام میبرد و چند بیت شعر یکی از آنها را هم مینویسد. در حالی که شایسته بود اولاً به جای عنوان «چند تن از علما و شعرای هزاره» مینوشت «چند تن از علما و شعرای شیعه «و ثانیاً اگر لازم بود که وابستگی قومی شخصیتها ذکر شود وابستگی قومی علما وشعرای غیر هزاره نیز ذکر میشد. گر چه در کتابی که عنوان آن به تشیّع اختصاص دارد برجسته کردن تعلقات قومی ضرورت نداشت و یزدانی میتوانست تعلقات قومی شخصیتهای محترم هزاره را در کتاب پژوهشی در تاریخ هزاره ذکر کند. ثالثاً علما و شعرای سایر طوایف شیعه مذهب که تعدادشان درگذشته به مراتب بیشتر از شعرا و علمای هزاره بود و در سطح ملّی نیز شهرت داشتند باید معرفی میشدند.
حاج کاظم درحالی که افراد معمولی و ناشناسی چون ملاّ مسکین و رضا بیگ سرخ ریش را از قعر زمین بیرون کشیده و بهعنوان عالم و شاعر معرفی میکند از مطرح ساختن شخصیتها، علما و شعرای ارزشمند شیعی مانند: میرزا عبدالغفار بیدار، میرزا محمدنبی واصل، میرزا محمدقاسم شایق، میرمحمدحسن شامل، میرزا غلامحسین ثاقب، سردار خوشدل محمدزایی، سیّد محمدکاظم بلبل، مولوی محمدحسن قندهاری، ملا محمدقاسم شاکر، میرزا فقیرحسین شیون، طالب کابلی، آیتا... میرعلی احمد حجّت و دهها عالم و شاعر دیگر خودداری مینماید. حاج کاظم به دلیل این که قوم نجیب هزاره اکثریت شیعیان را تشکیل میدهد، به سایر اقلیتهای قومی شیعه اهمیّت لازم را نمیدهد، چگونه میتواند به متعصّبین مذهبی اهل سنّت که برای شیعیان به عنوان اقلیت مذهبی حقی قایل نمیشوند و نیز بر قومگرایان متعصّب پشتون که به دلیل اکثریت قومی مجموعههای بزرگ اقوام غیر پشتون را مطیع و فرمانبردار خود میخواهند اعتراض نماید.
۲ـ حاج کاظم یزدانی مانند مبلغ و سایر مغولیستها در نوشتههایش سادات مظلوم را با نیش و کنایه مورد حمله و هتک حرمت قرار داده و مینویسد: «ممکن است افرادی پیدا شوند و احادیث مجعولهای را که بر فضیلت ذاتی عرب و قریش دلالت دارند، از متون کتب حدیث استخراج نموده و بر اساس آنها برای خود فضیلت ذاتی بتراشند که باید بدانیم چون اینگونه احادیث با روح اسلام و قرآن در تضاداند بیشک جعلی میباشند... بنابراین هر فرد و یا هر نژادی که برای خود امتیاز بی جهت قایل شود و خود را ذاتاً برتر ازدیگران بداند و یا مردم را در برابر خویش وادار به کرنش نماید عمل ابلیسی انجام داده است.»(۳۸)
یزدانی در جای دیگر گستاخانه سادات را ابوجهلهای زمان نامیده و تحت عنوان «ابوجهلهای زمان را بشناسیم» چنین هتّاکی میکند: «در هر جامعهای کم و بیش افرادی پیدا میشوند که از هرگونه تغییر و تحوّل و پیشرفت وحشت دارند. مانند لته لای چرخ مانع حرکت تکاملی جامعه میشوند. با افکار تازه و روشن کننده ضدیت دارند. اینان در واقع همان ابوجهل، ابولهب و ابوسفیان زمان هستند که با تمام قوا میکوشند رسم و رواج قدیم را هرچند که خرافی باشد حفظ کنند. منطق اینان منطق ابوجهلهای زمان پیغمبر است که میگفتند: حسبنا ما وجدنا علیه آبائنا (مائده آیه ۱۰۳)... این گروه همیشه خود را آقا و سرور جامعه پنداشته مزیّت خاصی برای خود قایلند. دوست دارند مردم بنده و مرید آنان باشند و در مقابلشان کرنش کنند.»(۳۹)
حاج کاظم یزدانی اعتراف میکند که در کتب حدیث احادیثی در فضلیت سادات که او آنها را «عرب و قریش» مینامد وجود دارد. امّا غیر محققانه و مغرضانه بدون این که احادیث روایت شده در مورد فضایل سادات را ذکر نموده و آنها را از نظرحدیثشناسی مورد بررسی و نقد علمی قرار دهد، همه را جعلی میخواند و به روش شعاری و تبلیغاتی احادیث مذکور را با روحاسلام و قرآن در تضّاد اعلام میکند.
یزدانی در این نوشته از حربههای فاشیستی تحریف، تهمت و تبلیغات دروغین استفاده مینماید. کلمات عرب و قریش را به جای سادات ظاهراً بخاطر مغالطه یا ملاحظاتی به کار میبرد امّا شاید بداند که هیچ آیه و حدیثی در فضیلت ذاتی عرب وجود ندارد و حتی در قرآن کریم اعراب نکوهش هم شدهاند. چنانچه در آیه ۹۷ از سوره توبه آمده است: «الاعراب اشد کفراً ونفاقاً و اجدر الا یعلموا حدود ما انزلالله علی رسوله ـ اعراب در کفر و نفاق از دیگران سختتر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوارتراند.»
در رابطه با اثبات فضیلت سادات و چگونگی این فضیلت و نیز چگونگی به کار گیری شیوههای تحریف، تهمت و تبلیغات دروغین از سوی مغولیستها در صفحات بعدی و قبلی مطالبی مختصری نوشته شده که پاسخ به اراجیف یزدانی را نیزمیتوان در آن مطالب تا حدی جستجو کرد. امّا به این نکته باید توجه داشت کسی که خود را نویسنده، مؤرخ، محقق و مهمتر از همه طلبه و آخوند دانسته و لباس پیامبر را بر تن نموده است، چگونه به خود اجازه میدهد که با مغالطهکاری، جوسازی و برچسبهای ناچسب افراد و طایفهای از انسانها را که منسوب به پیامبر هستند ابلیس بخواند. او که خود عمل ابلیسی انجام میدهد و به تعبیر مولوی «ابلیس آدمرو» است چگونه دیگران را ابلیس میخواند؟
یزدانی گروهی را که به گفتهٔ او خود را آقا و سرور جامعه پنداشته و مزیّت خاصی برای خود قایلاند متهم به وحشتداشتن ازهر گونه تغییر و تحوّل و پیشرفت، ضدیت با افکار تازه و روشنکننده و حفاظت از رسم و رواج خرافی قدیم مینماید.
بدونشک منظور یزدانی از گروه سروری طلب با آن ویژگیهای ارتجاعی که برای آن بر میشمارد روشنفکران، روحانینمایان وخوانین هزاره از هر قشری و با هر اندیشهای نمیباشد، چرا که او با آنان هماندیشه و همپیمانه است. منظور یزدانی از گروه مذکور که آن را ابوجهلها، ابوسفیانها وابولهبها مینامد سادات است. اگر منظورش سادات نمیبود ملاحظاتی برای معرفی صریح آن گروه و عناصر وابسته به آنوجود نداشت. بعداً که زمینهٔ ملاحظات شکنی فراهم شد، رفقای یزدانی در نشریههای «امروز ما» و «عصری برای عدالت» اینگروه را معرفی کردند؛ و علیزاده مالستانی سال گذشته در مذمت سادات سنگ تمام گذاشت.
حالا باید دید که منظور یزدانی از تغییر و تحوّل و پیشرفت، افکار تازه و رسم و رواج خرافی چیست؟ اگر منظور او تغییر وتحوّل و پیشرفت علمی، فرهنگی و اقتصادی باشد در جامعهٔ شیعی هیچکسی از آن وحشت ندارد و عناصر و افراد مؤثراجتماعی متدیّن و مسلمان اعم از سیّد و دیگران چوب لای چرخ حرکت تکاملی جامعه در عرصهٔ پیشرفت و توسعه نگذاشتهاند. سادات در تحولات اجتماعی، سیاسی، علمی، فرهنگی و حتی افتصادی نه تنها در جامعهٔ هزاره بلکه در سطح ملی پیشتاز بودهاند. چهرههای شاخصی از سادات در صف مبارزان ضد استعمار و ضد استبداد و در میان علما و دانشمندان علوم پزشکی، مهندسی، ادبیات، هنر، ریاضی، فزیک و ... طی نزدیک به یک قرن گذشته در پیشرفت و توسعهٔ نسبی افغانستان نقش سازنده و ماندگار داشتهاند.
یقیناً منظور یزدانی تغییر و تحوّل و پیشرفتهای علمی، فرهنگی و اقتصادی نیست بلکه هدف او تغییر و تحوّل درزمینههای ارزشها و باورهای مذهبی و مسائل صرفاً اجتماعی بر اساس خواستهها و نظریات مغولیستها میباشد.
جعلی خواندن احادیثی که در مورد فضیلت و امتیازات انسانی واسلامی ذرّیهٔ پیامبر روایت شده است، تهمت و تبلیغات دروغین، تحریف حقایق و واقعیتها، تحریف و کمرنگ ساختن مفاهیم دینی و مذهبی، استفاده از روش ناجوانمردانهٔ «یکبام و دو هوا» و... از نظر یزدانی و سایر مغولیستها تغییر و تحوّل و پیشرفت و افکار تازه و روشن کننده محسوب میشود که چرخ تکاملی جامعهٔ هزاره را به حرکت در میآورد! هر کسی که با این کارها موافق نباشد مانند چوب لای چرخ و یا به تعبیریزدانی «لته» لای چرخ، مانع از حرکت تکاملی! جامعه میگردد. اگر مرحوم آقای عبدالعلی مزاری بگوید «ما یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر میکنیم» به او لقب «رهبر تاریخ!» میدهند و اگر کسی از ذرّیهٔ پیغمبر (ص) به «طهارت و نجابت» آبا و اجداد خود که همه از نسل پیامبران الهی هستند فخر کند، این کار او نژادپرستی و با «روح اسلام و قرآن در تضاد!» خوانده میشود.
از نظر یزدانی پیشرفت و تحوّل در آن است که نژادپرستی خود را تحت عنوان قوم دوستی با استناد به این حدیث از امامصادق (ع) که میفرماید: «کفر باالله من تبراء من نسبه و ان دق ـ بخدا کافر شده کسی که از نژاد و نسب خویش بیزاری جوید، هرچند این نسب پست باشد.» توجیه کند و اصالت و نجابت نژاد و نسب فرزندان پیامبر را با سوء استفاده از حدیث «لا فخرلانساب، لا فخر للعربی علیالعجمی و لاالعجمی علی العربی» انکار نموده و با برچسب زدنهای ناروا محکوم نماید.
اندیشهٔ تازه و روشن کننده از نظر یزدانی آن است که خمس، زکات و به طور کلی وجوهات شرعیه «قانون شیره کشی!» خوانده شود، «هویت مذهبی شیعه» دشمن «هویت نژادی هزاره»، پشتون «خر کوه سلیمان» تاجیک، «سیکتاریست» وسادات «جاسوس نسب»، «ابوجهلهای زمان» و... پنداشته شود.
به دور از هر گونه تعلقات و گرایشها باید گفت، کسی که مسلمان معتقد است و بخصوص شیعهٔ دل سوختهای که مهر علی (ع) و محبت زهرا (س) و پیامبر (ص) را در دل دارد به هیچ بهانهای به خود اجازه نمیدهد که مانند مبلغ، صادقی، یزدانی، علیزاده مالستانی و سایر مغولیستهای طلبهنما این چنین گستاخانه به جان سادات و ذرّیهٔ پیغمبر افتاده و به گفتهٔ مبلغ از تکفیر و تفسیق هم نهراسد. همین که این آقایان از تکفیر و تفسیق نمیهراسند در خور تأمل فراوان است. کسی که ایمان بهخدا و روز قیامت داشته و صالح است از این که گرفتار کفر و فساد شود میترسد امّا مغولیستها نمیترسند. آیا مغولیستها همهعناصر مؤمن و متعبّد بوده و دارای عقاید اسلامی محکم و خللناپذیر هستند که از کفر و فساد نمیترسند؟
عملکرد مغولیستهای مسلماننما نشان داده است که هیچیک از سردمداران آنان عناصر مؤمن، متعبّد و خداترس نبوده و از هیچ عمل غیرانسانی و مخالف اسلام برای برآورده شدن خواستههای شیطانیشان دریغ نورزیدهاند. قتل نفس، غارتاموال مردم و انواع فساد اخلاقی و فکری کارنامهٔ آنان را در طی حدود سه دههٔ گذشته تشکیل میدهد. در اینجا بخاطر حرمت قلم و مصالح جامعه از ذکر موردی جنایات ضد بشری مغولیستها و بخصوص روحانینمایان آنان از به اصطلاححجّتالاسلام گرفته تا آیتا… خودداری میشود و الا اسناد، شواهد و مدارک زیادی در رابطه با فساد اجتماعی، اخلاقی وفکری روحانی و طلبهنمایان مغولیست وجود دارد. روحانی نمایان مغولیست کاملاً مصداق دین فروشان فاسدی هستند که سردار مهردل خان مشرقی چهرهٔ آنان را در مثنوی خود ترسیم کرده است. بخشی از اشعار مشرقی در این رابطه چنین است:
ظاهر انسانند و در باطن چو دیو
خلق را از ره برند با رنگ وریو
کارشان نبود بجز مکر و فسون
رهزن خلقند دایم از فنون
از سر تلبیس شیخاند و بزرگ
آدمی خوارند هر یک همچو گرگ
مانده هریک در پی دستار و فش
راه خلقان را زنند ابلیس وش
روی را تابیدهاند از امر و نهی
منکر از پیغمبر و جبریل و وحی
خویش را هریک موحد کرده نام
رخش خواهش رانده دایم در حرام
گرچه هست اقوال ایشان چرب و نرم
دارد از افعال ایشان دیو شرم
از بیرون خوانند آیات و حدیث
وز درون هستند ناپاک و خبیث
ظاهر ایشان نیک و در باطن بدند
رهزنان راه دین احمدند
تا توانی کن از دیوان حذر
صحبتشان میکند دین را ضرر
جاهلان را از کلام اولیاء
مبتلا سازند در دام بلا (۴۰)
ادامه دارد...
-------------------------------
پانوشتها
۳۲ـ ماهنامه پیام مستضعفین، شماره مسلسل ۷۱، خرداد ۱۳۶۸، ص ۵۸.
۳۳ـ مجله ذوالفقار، چاپ کویته، مارس ۱۹۷۸، ص ۳۲.
۳۴ـ مجله شفق، شماره نهم، حمل ۱۳۶۷، ص ۱۳۰.
۳۵ـ پیام مستضعفین، شماره ۷۱، ص ۶۰.
۳۶ـ نقد و تحلیل سیّدگرایی، ص ۱۲.
۳۷ـ همان منبع، ص ۲۰.
۳۸ـ یزدانی (حاج کاظم) حسینعلی، صحنههای خونینی از تاریخ تشیّع درافغانستان، ناشر: مؤلف، چاپ بهرام، چاپ اول، پاییز۱۳۷۰، ص ۴۱۹.
۳۹ـ یزدانی، حسینعلی، جبران غفلتها، چاپخانه مرتضی، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۸، ص ۳۲ و ۳۳.
۴۰ـ مشرقی قندهاری، سردار مهردل خان، شرح بیتین مثنوی مولانا جلالالدین بلخی، ترتیب و تصحیح پوهاند عبدالحیحبیبی، نشر انجمن تاریخ و ادب افغانستاان، سال ۱۳۵۱، کابل ص ۱۲.
---------------------