جوجهٔ مغولیسم با شکستن پوستهٔ مذهبی پا به عرصهٔ وجود گذاشت و پرچم هویت قومی را به جای هویت مذهبی در میان شیعیان هزاره برافراشت و در پایهویت قومی، هویت مذهبی، ارزشهای انسانی و اسلامی و مصالح ملّی را قربانی کرد. در قربانگاه مغولیسم خون دهها هزار زن ومرد و پیر و جوان شیعه اعّم از هزاره و غیر هزاره میجوشد.
اشاره: مقالهای نوشته بودم در دههٔ فاطمیه تحت عنوان (تشیع؛ آماج توطئههای امپریالیسم، صهیونیسم و فاشیسم» که در آن به توطئههای دشمنان تشیع در طول تاریخ و از جمله مقابلهٔ فاشیسم عربی و عجمی با این مذهب اشاره شده بود. در آن مقاله اشارهای هم به فاشیسم قومی پشتون، هزاره و ایرانی نیز شده بود. صدای هیج کس در نیامد، اما مغولیستها قسمت فاشیسم قومی هزاره را جدا کرده و در سایتهای شان منتشر کردند و بدون هیچ جرم و گناهی، نابخردانه و چارصدوبیست منشانه، هزاران بد و بیراه به بنده، سادات و ایران گفتند. در این میان جناب آقای محمد حسین فیاض هم بزرگمنشانه قلم فرسایی کردند و نوشتهٔ بنده را به اصطلاح نقب زده و مورد انتقاد قرار دادند. چون انتقاد بود هرچند ضعیف و بیمورد و بطور غیر مستقیم با تحقیر، بنده محترمانه و دوستانه با سند و استدلال پاسخ شان را نوشتم. اما این بار ایشان مانند مغولیستها با همان شیوهٔ تحقیر و توهین، بدون استدلال و سند و مدرک، شعارگونه و تبلیغاتی به دفاع از متفکران مغولیسم که آنان را مفاخر جامعه هزاره و حتی شیعه مینامد قلم کشیدند. من به مغولیستها کاری ندارم، مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ، اما از خوانندگان آگاه و دردمند و مؤمن هزاره و غیر هزاره میخواهم که جواب قبلی من و نوشتهٔ شماره یک و دوم آقای فیاض را بخوانند و قضاوت کنند. من در این جا همان طوری که در پاسخ به نقب آقای فیاض وعده داده بودم میپردازم به تعریف مغولیسم و شفاف سازی این جریان فاشیستی ضد بشری. گرچه نمیخواستم بیشتر از آنچه در پاسخنامه آمده بود گند مغولیسم در آید، اما مغولیستها خود با حمله و تجاوز، توهین و دروغ بافی، تهمت و جنایت منافع خود را در تشدید اختلاف در جامعهٔ شیعه جستجو میکنند و قربانی ستم خود را مجبور میسازند که به دفاع از ارزشها بپردازد.
-----
تعریف مغولیسم
واژهها در بستر زمان و مکان متحوّل شده و به مفاهیم عامتری تبدیل میشوند، «مغولیسم» نیز واژهای است که در بستر تحوّلات افغانستان در محدودهٔ قومی و نژادی در طی نزدیک به چهار دههٔ گذشته به یک «مفهوم» تبدیل شده است؛ امّا در سطح ملّی و فراملّی به دلیل عدم مقبولیت اجتماعی و اخلاقی نتوانسته است جایی بازکند؛ بنابراین، در فرهنگ سیاسی ثبت نشده و جز معدود کسانی دیگران با آن آشنایی ندارند. نویسندگانی که تفکّر مغولیستی را نقد کردهاند از آن به عنوان «ناسیونالیسم قومی افراطی» (۱) یاد کرده و از به کار بردن واژهٔ «مغولیسم» از روی مصلحت یا هر دلیل دیگری خودداری ورزیدهاند.
«مغولیسم» مانند پشتونیسم، اندیشهای است مبتنی بر سلطه جویی و بازگشت به «خویشتنِ» قومی و نژادی و مبارزه با عوامل بازدارندهٔ اینسلطه جویی و بازگشت. این مبارزه با متهم کردن سایر اقوام و طوایفی که دشمن (بازدارنده) پنداشته میشوند، به تفوّق طلبی نژادی و قومی، آغاز میشود و به تدریج سایر عوامل بازدارنده مانند قشرها اجتماعی و صنفی و عقاید مذهبی و دینی را مورد تاخت و تاز قرار میدهد. مغولیستها با سلاح تفوّق طلبی نژادی و قوم پرستی ظاهراً به نبرد با نژادپرستی و قوم پرستی برمیخیزند و لیکن هدف اصلی آنها از این کار آن است که با نفی دیگران خود را اثبات کنند. این روش، غیراخلاقی وناجوانمردانه است که انسان مبارز و عدالتخواه اگر مسلمان هم نباشد از آن استفاده نمیکند. محمداسماعیل مبلّغ گرچه میگوید که «نژاد پرستی را نمیتوان با سلاح زنگ زدهٔ نژاد پرستی کوبید» (۲) امّا عملاً او و همفکرانش بعد از او، از این سلاح زنگ زده استفاده کردند.
تعجبآور است که مغولیستها در ابتدا در پی احیای راه و رسمی منسوخ افراد و طایفهای بودند که اولاً به هزارههای مسلمان هیچ ربطی ندارند و ثانیاً کارنامهٔ آنها مایهٔ سرافکندگی بشریّت است. مغولیستها، به مغولهایی افتخار میکنند که تحت رهبری چنگیز تنها در سرزمینی که امروز افغانستان نامیده میشود بیست شهر و از جمله شهرهای بسیار مهمّ و تاریخی بامیان، غزنی، هرات، بلخ، تالقان، بدخشان و زرنج را با خاک یکسان کردند. آنها در سرزمین هزارهها که از قدیم درآن ساکن بودند شهرهای بامیان، پشین، شورمین وشهر غلغله را نیزویران کردند. (۳)

هجوم وحشیانه و ویرانیهای مغولها در آسیای میانه و ایران بخشی از صفحات خونین و نفرت انگیز تاریخ بشر را رقم زدهاست. کارنامهٔ چنگیز به تعبیر میر غلاممحمد غبار چیزی جز «تخریب مدنیتهای جهان و امحای نسل بشر» نمیباشد.
با توجه به این که اندیشهٔ مغولیسم در میان روشنفکران، طلبهها و خوانین هزاره اعم از کمونیست و غیر کمونیست به وجود آمد، سادات هزاره و اقلیتهای قومی شیعه و سرانجام اصل مذهب تشیّع به عنوان عوامل بازدارندهٔ نژادپرستی و فاشیسم قومی مورد حمله قرار گرفت. در مقابل این تهاجم، سادات در خاکریز اول قرار داده شد، چرا که در این خاکریز، یک تیر به سه هدف اصابت میکند و سادات از سه جهت کوبیده میشود:
۱ـ سادات به عنوان قشر اجتماعی ممتاز و مورد احترام که مقام و موقعیت آنان مانع از نفوذ مغولیستها در جامعهٔ متدیّن هزاره میگردد.
۲ـ سادات به عنوان علامت نفوذ و حاکمیت تفکّر مذهبی در جامعه که این تفکّر مانع از گسترش تفکّر مغولیستی و نژادی در میان مردم میگردد.
۳ـ سادات به عنوان اقلیت قومی غیر هزاره که باید از جامعهٔ هزاره پاکسازی شوند و حد اقل مقام و موقعیت اجتماعی آنها از بین برود.
در حقیقت، هدف از کوبیدن، متهم کردن و بدنام کردن سادات، تضعیف ارزشها، باورها و پیوندهای مذهبی به عنوان عوامل اصلی بازدارندهٔ مغولیسم میباشد. با درهم شکستن حرمت سادات، زمینه برای حمله به مقدسات مذهبی به بهانهٔ مبارزه با خرافات و آنانی که مذهب را وسیلهای برای بهرهکشی قرار دادهاند، فراهم شد. شیعیانِ متعهد از هر قوم و طایفه تحت عنوان «تشیّع درباری» مورد هتّاکی و تهمتهای ناروا واقع شدند. سپس نظام جمهوری اسلامی ایران که از نظر فکری مبتنی بر مکتب تشیّع میباشد مورد تاخت و تاز قرار گرفت و سرانجام اصل مذهب تشیّع به عنوان مهمّترین عامل بازدارندهٔ حاکمیت مغولیستهای ملحد و لائیک بر جامعهٔ شیعی هزاره به باد انتقاد گرفته شد.
در سطح ملّی نیز بر اساس اندیشهٔ مغولیسم بود که استراتژی سیاسی ـ اجتماعی «ملّیتهای محروم» و «نظام فدرالی» ازسوی کمونیستهای هزاره با پیروی از کمونیستهای تاجیک و ازبک مطرح شد، امّا در دوران جهاد تا زمان تأسیس حزب وحدت از آن استقبال نگردید. پس از آن که به بهانهٔ وحدت تشیّع و تحت پوشش حزب وحدت، مرزهای عقیده و ایمان در هم شکست، و مخالفان جهاد و انقلاب اسلامی به نام شیعه از طریق این حزب به جامعه راه یافته و بردوش مردم سوار شدند، مسئلهٔ ملّیتها طوری مطرح شد که توجه همه قشرها اجتماعی را ناخودآگاه جلب کرد. به مرور زمان استراتژی ملّیتها شفافتر شد، طوری که ملّیتهای هم نژاد و مغول تبار اصل قرار داده شدند و ملّیت تاجیک نیز دشمن قلمداد شد.
به این ترتیب سرانجام نطفهٔ «هویت قومی» در پوستهٔ «هویت مذهبی» پرورش یافت و جوجهٔ مغولیسم با شکستن پوستهٔ مذهبی پا به عرصهٔ وجود گذاشت و پرچم هویت قومی را به جای هویت مذهبی در میان شیعیان هزاره برافراشت و در پایهویت قومی، هویت مذهبی، ارزشهای انسانی و اسلامی و مصالح ملّی را قربانی کرد. در قربانگاه مغولیسم خون دهها هزار زن ومرد و پیر و جوان شیعه اعّم از هزاره و غیر هزاره میجوشد. زمینه ساز قتلگاههای افشار، چنداول، غرب کابل، مزارشریف و بامیان مغولیستها بودند. آنها با نظریهپردازیهای فاشیستی و عدم درک پیچیدگی ساختار اجتماعی افغانستان و فهم وارونهٔ تجربههای تاریخی عقدهٔ حقارت، تنگ نظری و سلطه جویی خود را ترکاندند، شعار دادند، و زمینهٔ تجاوز به جان، مال و ناموس مردم را فراهم کردند، امّا شیعیان و بخصوص شیعیان مظلوم هزاره را آماج تیرهای خشم و انتقام ناجوانمردانه و غیرانسانی ستمگران قرار دادند وخود جان سالم بدر بردند. مغولیستها در دوران جهاد نیز با بر افروختن آتش جنگهای داخلی و دامن زدن به اختلافهای سیاسی و اجتماعی در هزارهجات، باعث کشته شدن بیش از پنجاه هزار نفر گردیدند.
مغولیستها به قربانی کردن فیزیکی شیعیان بسنده نکردند و با تبلیغات زهرآگین، کوشیدند روح خسته و دردمند شیعه را نیز رنجور سازند. برای قربانیان خود اشک تمساح ریختند و به جای نفرین بر خود و حمله به قاتلان هزارهٔ شیعه، به جان شیعیان داغدار و ماتمزده افتادند و به نام «تشیّع درباری» هرچه توانستند به شیعه و تشیّع تاختند و حرمت شکنی کردند. مغولیستها همهٔ این کارها را با حمایت مالی، سیاسی و اجتماعی حزب وحدت و دار و دستههای این حزب از جناحهای مختلف انجام دادند.
پس از شکست حزب وحدت، و سقوط «هزارستان» به دست طالبان، مغولیستها وحامیان آنان پراکنده شدند و تفکّر مغولیستی و استراتژی قوم گرایی آنها ناکام شد. امّا بعد از سقوط طالبان، بار دیگر مغولیستها در سایهٔ حمایت آمریکا و انگلیس جان گرفتند. مغولیسم نه تنها به هزاره قدرت، اعتبار وآزادی به ارمغان نیاورد، بلکه هویت قومی و مذهبی هزارهها را در برابر هم قرار داده و استحکام اجتماعی و اخلاقی آنها را مخدوش ساخت. مغولیستها حداقل دو بار شیعیان هزاره را خلع سلاح و بیپناه نموده در اختیار طالبان قرار دادند. بار اول در سال ۱۳۷۳ در غربکابل در زمان ریاست آقای استاد مزاری و بار دوم در سال ۱۳۷۷ در بامیان، در دوران ریاست آقای خلیلی.
مبانی مغولیسم
هر اندیشهای دارای مبانی و مشخّصاتی میباشد که بر اساس این مبانی و مشخّصات وجه تمایز و اشتراک آن با دیگر اندیشهها مشخّص میگردد. مبانی مغولیسم را به عنوان یک اندیشه به طور کلی «فاشیسم»، «اپورتونیسم» و «الکتیسیسم» تشکیلمیدهد. در این نوشته بیشتر جنبههای فاشیستی و اپورتونیستی مغولیسم به طور مختصر مورد مطالعه قرار میگیرد.
«فاشیسم» متکی بر اصالت نژاد است و اثبات این مطلب نیاز به استدلال ندارد. مغولیسم نیز متکی بر اصالت نژاد است؛ برای اثبات این ادعا به نمونههای زیر توجه کنید:
«هویت مذهبی «شیعه» بزرگترین ضربهٔ خویش را بر هویت نژادی هزاره نیز وارد میکند. مسئلهٔ نژاد از با اهمیّتترین بخشی است که بخش اعظم تحقیق پیرامون تاریخ بشر را احتوا میکند»(۴) تردیدی وجود ندارد که نویسندهٔ مطلب فوق، خواستار احیای «هویت نژادی» به بهای نابودی «هویت مذهبی» است؛ هویتنژادی که قرنها توسط ادیان الهی ضربه خورده و مذهب شیعه به عنوان مترقیترین مذهب اسلامی، مانعِ احیای این هویت غیرانسانی که یکی از اصول مهمّ فاشیسم است، میباشد.
«در افغانستان شعار مذهبی است امّا عمل نژادی است»(۵) صرف نظر از درستی یا نادرستی این گفته، مغولیستها میکوشند که با نفی این اصل برای دیگران، آن را برای خود اثبات کنند. بدون شک استفاده از سلاح نژاد پرستی در هر موردی حتی برای دفاع از خود یک عمل فاشیستی و ضد اسلامیاست.
علیزاده مالستانی نیز مینویسد: «آنهایی که از هر که بیشتر شعارهای مذهبی را ساز میکنند و مذهب و دین را به رخ میکشند در عملکرد نژادی هستند». (۶)
علیزاده آن طوری که ادامهٔ نوشتهاش نشان میدهد، ظاهراً برای اهانت و تهمت زدن به سادات همان گفتهٔ نویسندهٔ نشریهٔ «عصری برای عدالت» را که «شعار مذهبی و عمل نژادی» باشد، نشخوار میکند. همان طوری که گفته شد این گونه تهمت زدنها به دیگران، بخاطر مشروعیت بخشیدن به عملکرد نژاد پرستانهٔ تهمت زننده صورت میگیرد. علیزاده و نویسندهٔ نشریهٔ مغولیستی عصری برای عدالت، در اصل دعوت به نژادپرستی میکنند، آن هم به این بهانه که دیگران نژادپرستی میکنند و شعار مذهبی میدهند. دعوت به نژادپرستی تهمتزدن به دیگران هر دو از اصول فاشیسم به شمار میروند.
آقای استاد مزاری که مغولیستیی به نام ارزگانی ایشان را «رهبر تاریخ!» میخواند طی سخنانی چنین میفرماید: «ما یک نژاد هستیم و بهنژاد خود فخر میکنیم». (۷)
فرمایش آقای مزاری آنقدر صریح است که نیازی به توضیح ندارد، امّا محترمانه به آقایان، محمداسماعیل مبلّغ، علیزاده مالستانی، حسینعلی یزدانی، بصیراحمد دولتآبادی و... باید گفت که اگر افتخار به نژاد حق شما است آیا سادات حق ندارند به برگزیدهٔ خدا وخاتم انبیاء حضرت محمد (ص) که جدّشان است افتخار نمایند؟ آیا افتخار به رسولالله (ص) و ائمهٔ اطهار (ع) نژاد پرستی و تفوّقطلبی بیجهت و خرافات است یا افتخار به مغول و چنگیز؟
«فاشیسم»، خطوط فکری و جبههگیریهای سیاسی را به هم میریزد؛ چنانچه در آلمان، ایتالیا و اسپانیا با ظهور فاشیسم دموکراسی از بین رفت و رژیمهای دیکتاتوری متکی به خشونت، ترور و تعصب نژادی روی کارآمد. به عبارت دیگر به جای اندیشهٔ دموکراتیک، تفکّرات نژادپرستانه و خشونت آفرین قرار گرفت. مغولیسم نیز مانند فاشیسم اصول فکری و سیاسیمعقول و جا افتاده را تغییر میدهد. نمونهٔ بارز این گونه تغییر را در اصول فکری و سیاسی حزب وحدت اسلامی افغانستان میتوان مشاهده کرد. با نفوذ مغولیستها در حزب وحدت و برجستهتر شدن نقش آنها در این حزب تمام خطوط فکری وسیاسی حزب مذکور که در «میثاق وحدت» انعکاس یافته بود به شرح زیر دگرگون شد:
۱ـ اندیشهٔ ایجاد حکومت اسلامی مبتنی بر قرآن وسنّت واصل ولایت فقیه که در مادّهٔ اول میثاق وحدت ذکر شده است، تبدیل شد به اندیشهٔ حکومت فاشیستی قومی و عملاً مخالف قرآن و سنّت و اصل ولایت فقیه.
۲ـ در عوض نیروهای سالم و متعهد شیعی که در مادّهٔ دوم میثاق وحدت آمده بود، افراد ناسازگار با اسلام و تشیّع و مخالفان مجاهدین که متشکل از مغولیستها، کمونیستها، التقاطیها و عناصر بیبند و بار بودند، جذب حزب وحدت شدند.
۳ـ بجای مبارزهٔ جدّی با افکار الحادی و غیر اسلامی و التقاطی که در مادّهٔ ششم میثاق وحدت به آن تعهد شده بود، سازش جدّی با افکار الحادی و التقاطی به عمل آمد.
به همین ترتیب تمام بیست مادّهٔ میثاق وحدت در عمل اجرا نشد و سرانجام هویت مذهبی حزب وحدت به هویت نژادی، هویت ملّی آن به هویت قومی و هویت جهادی آن به دیوانهسالاری و درندگی تغییر یافت. مغولیستهای ملحد به این دگرگونی فاشیستی چنین اعتراف میکنند:
«مزاری حزب وحدت با مزاری سازمان نصر از زمین تا آسمان فرق داشت! مزاری سازمان نصر یک شخصیت سختگیر و با انضباط بود امّا در حزب وحدت او یک شخصیت انعطافپذیر و با گذشت بود که حتی خلقیها و پرچمیها را عفو نمود! گذشتهٔ شرمآور افراد شرور و ماجراجو را نادیده گرفت! وابستگی احزاب به کشورهای بیگانه را به رخشان نکشید تا حزب وحدت باقیبماند!...(۸)
صرف نظر از درستی و نادرستی ادعای نویسندهٔ مغولیست در مورد تغییر آقای استاد مزاری، این مسئله، البته واقعیت دارد که ایشان در سالهای اول جهاد شخص متعهد به اسلام و معتقد به ولایت فقیه و رهبری امام خمینی (ره) شناخته میشد؛ و این مسئله نیز واقعیت دارد که آقای مزاری در دوران حزب وحدت، بههر دلیل و مصلحتی که بود همرزم و همبزم با مغولیستها و برخی کمونیستها شناخته میشد.
مغولیست مذکور همچنین به طور ضمنی اعتراف میکند که در حزب وحدت کمونیستهای خلقی و پرچمی، عوامل بیگانه و افراد شرور و ماجراجو با گذشتهٔ شرمآور تحت حمایت آقای مزاری فعالیت داشتند که این اعتراف به نوبهٔ خود انحراف از اصول «میثاق وحدت» را در بندهای سهگانهٔ فوقالذّکر به اثبات میرساند.
در جبههگیری سیاسی هم تغییرات غیراصولی و مضحکی به وجود آمد. مغولیستها، پشتونیستها و ملیشیاها (پان ترکیستها) در یک جبهه قرار گرفتند، همان طوری که امپریالیستها و کمونیستها در جنگ جهانی دوم در یک جبهه قرار گرفته بودند. یعنی فاشیسم سبب شد که استالین، مائو تسهتونگ، روزولت و چرچیل دستهای یکدیگر را بفشارند. (۹)
یکی از اصول فاشیسم برای نابودی مخالفان و عوامل بازدارندهٔ ایجاد رعب و وحشت و انحرافات فکری، استفاده از حربههای تهمت و تبلیغات دروغین، ترور و تحریف حقایق و واقعیتها میباشد. این حربههای زیانبار اثرات ناگواری بر جامعهٔ شیعیافغانستان برجای گذاشته که به بخشی از آنها در این نوشتار پرداخته میشود.
حربههای فاشیستی مغولیستها
حربهٔ تهمت و تبلیغات دروغین:
مغولیستها برای بدنام کردن سادات هزاره و تحریک شیعیان هزاره بر ضد آنان تاکنون تهمتهای زیادی به سادات بستهاند که نقد و بررسی و تکذیب همهٔ آنها کتاب مستقلی را میطلبد. در اینجا به طور فشرده به بعضی از تهمتها و تبلیغات دروغینعلیه سادات اشاره میگردد.
یکی از تهمتهای مغولیستها این است که سادات برای خود «قداست ذاتی» و «منشاء مافوق بشری و الهی» قایل بوده و احادیث مجهول و مجعول را سند برائت خود از عذاب الهی قلمداد میکنند. مبلّغ در این رابطه مینویسد: «سیّدگرایان نیز امروز خود را در مقام رفیعتر قرار میدهند و در اثر انتساب به رهبر بزرگوار اسلام منشأ مافوق بشری و الهی برای خود قایل هستند.»(۱۰)
علیزادهٔ مالستانی نیز با پیروی از مبلّغ اینگونه علیه سادات قلم فرسایی میکند: «و تعجب در این است که آنهایی که از هر که بیشتر شعارهای مذهبی را ساز میکنند و مذهب و دین را به رخ میکشند در عملکرد نژادی و قومی هستند و با اتکا و استناد به طهارت و نجابت آبا و اجداد خود، خود را از دیگران ممتاز و برتر میدانند و دیگران را همکفو و همشأن خود نمیدانند و برای خود یک نوع قداست ذاتی قایل هستند و با تمسک و استناد به احادیث مجهولی همچون: «الصالحونلله یا لهم والطالحون لی!، سند برائت از عذاب الهی را برای خود میگیرند. (۱۱)
برای کسانی که مانند مبلّغ و علیزاده، غرض و مرضی نداشته و با مسائل از روی عقده و سطحی برخورد نمیکنند، کاملاًروشن است که هیچ سیّدی آگاهی تا کنون ادعای قداست ذاتی و مقام مافوق بشری نکرده است. هر سیّد مسلمان و آگاه از مسائل دینی میداند که خداوند در قرآن کریم میفرماید: «قُل اِنِّما اَنَا بَشَرٌ مِثلُکٌم یوحی اِلَیأَنَّمَاإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا؛ ای محمد (ص)! به امّت بگو که من هم مانند شما بشری هستم، جز آن که مرا وحی میرسد، که خدای شما خدای یگانه است. پس هر که به دیدار پروردگارش (در قیامت و به دریافت الطاف او) امید و ایمان دارد، پس کار شایسته انجام دهد؛ و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد.» (۱۲)
در حالیکه رسولا... بشری مثل دیگران است، سیّد که اعتبار و فضیلت خود را از آن حضرت میگیرد چگونه میتواند مافوق بشر باشد. اگر اظهارات افراد جاهل و اعتقادات بعضی عوام مبنای قضاوت برای متهم کردن سادات باشد در آن صورت چنین افرادی در میان همه اقوام و ملّیتها و در تمام دنیا وجود دارد، باید همه را متهم کرد. در این رابطه منتقدان سادات بیش از همه متهماند، چرا که آنها برای شخصیت مورد استفادهٔ خود، مرحوم آقای استاد مزاری «روح کبریایی!» و «شخصیت لایتناهی!» قایلاند. چگونه است که یک فرد سیّد، قداست ذاتی ندارد، امّا یک فرد غیر سیّد روح کبریایی! و منشاء مافوق بشری داشته و ابعاد شخصیت او لایتناهی و بیحد است. (۱۳)
از دیگر تهمتهای مغولیستها، علیه سادات آن است که آنان را متهم به نژاد پرستی و یا به اصطلاح «سیّدگرایی» مینمایند تا «مغولگرایی» خود را توجیه نمایند. در این رابطه به مردم چنین وانمود میسازند که گویا سادات تشکیلات وجلساتی دارند که جنبهٔ قومی و نژادی داشته و بر ضد هزارهها میباشند. آقای مبلّغ در این رابطه چنین ادعا میکند:
«... از آنجا که صاحبان امتیاز به آسانی از امتیازات خود دست بر نمیدارند، گفتوگو از تفوّق طلبی سادات و امتناع از دست بوسی خشم و کینهٔ بیجای برتری خواهان سیّد را برانگیخت. از این رو گروهی از آنها در مجلس دور هم نشستند و به منظور انحراف اذهان از واقعیت موجود به یک صدا و اتفاق آراء فیصله کردند که همه روحانیون آگاه و روشنفکران با درد هزاره را، در جامعه به عنوان نژادپرست و کافر معرفی کنند و در همه جا پروپاگند کنند که هزارهها حزب مغولی تشکیل دادهاند». (۱۴)
مبلّغ از اعضای مجلسی که در ذهن خود ساخته است نام نمیبرد و تنها ادعا میکند که چنین مجلسی توسط سادات تشکیل شده است. نویسندهٔ این سطور در آن زمان تا حدی با علما، بزرگان و روشنفکران جامعهٔ شیعی اعّم از سادات، هزاره و قزلباش آشنایی داشتم، بعد از خواندن نوشتهٔ مبلّغ در پی آن شدم که از چگونگی مجلس کذایی مورد ادعای وی با خبر شوم. پس از جستجوی زیاد دریافتم که ادعای مبلّغ واقعیت نداشته و هیچکسی از علمای بزرگی چون آیتا... سیّد سرور واعظ گرفته تا افراد معمولی سادات چنین مجلسی برگزار نکرده بودند. بعداً متوجه شدم که مبلّغ تکفیر شخص خودش را از سوی آیتا... واعظ به همه هزارهها تعمیم داده و ناجوانمردانه کوشیده است که برای عقدهگشایی، شیعیان هزاره را علیه سادات تحریک کند.
البته، تکفیر مبلّغ و مغولیستهای کمونیست، از نوع تکفیر علما و فیلسوفانی چون ابنسینا از سوی متحجّرین یا تکفیر مولیالموّحدین توسط امویها نیست که با مغالطه کاری شعر «در دهر همین یک من و آن هم کافر ـ پس در همهٔ دهر یکمسلمان نبود» را بخوانند و «بیآنکه جزئیترین هراسی از تکفیر و تفسیق!» داشته باشند به این تکفیر افتخار هم بنمایند. انحراف مبلّغ و «کفر کمونیستی» برخی مغولیستها، چیزی نیست که کسی زحمت تهمتزدن و تبلیغات سوء را متقبل شود، نوشتهها و عملکردهای آنان به اندازهٔ کافی سند ارائه داده است. گذشته از آن کفر کمونیستی افرادی چون محمدعیسی غرجستانی، حسین حلامیس ارزگانی، دای فولادی و سایر نویسندگان ماهنامهٔ عصری برای عدالت و نیز گردانندگان سایتهای «جمهوری سکوت»، «غرجستان» و ... آنقدر آشکار است که تنها مؤمنان احمق و منافقان زیرک میتوانند انکار کنند.
آقای مبلّغ علاوه بر تهمت زدن به سادات انکار واقعیت نیز میکند و آن این که تشکیل حزب مغولی را تنها پروپاگندی از سویسادات میداند. در حالی که همزمان با نوشتهٔ «سیّدگرایی» و «گنبدسبز» توسط ایشان مرامنامهٔ حزب مغول نیز پخش شد. در رابطه با حزب مغول شهید محمد منتظری، در سفری که در سال ۱۳۵۲ به افغانستان داشت چنین نوشته است: «تشکیلاتی که دارای ناسیونالیسم مغولی میباشد، در صددند که هزارهها را دور و بر خود جمع کنند و حتی در قسمنامهٔ خود که در مرامنامهٔ شان دیدم به «چنگیزخان» قسم میخورند و از این دم میزنند که قوانین کتاب چنگیز[یاسا] را پیاده کنند. البته افکار هزارگی دیگری هم وجود دارد که اسلامی هستند. مردم هزاره با اینکه رنجها دیدهاند، ولی دم زدن از افکار هزارگی و تکیه روی نژاد خاص، علاوه بر اینکه غیر اسلامی است، اصولاً برای خود این نژاد هم زیان بخش است و حساسیت دیگر نژادها را بیشتر و باعث طرد و ناراحتی بیشتر آنان خواهد شد و نظر به این که شیعه مذهب هستند، مذهب شیعه هم مورد حساسیت قرار خواهد گرفت.» (۱۵)
قبل از انتشار مرامنامهٔ حزب مغول در کابل «مغولپارت» یا «تنظیم نسلنو هزارهٔ مغول» در سال ۱۳۵۱ در شهر کویته در پاکستان تشکیل شده بود که به اعتراف غرجستانی، مبلّغ از آن اطلاع داشت و نشریهٔ آن را مطالعه میکرد. (۱۶)
قابل ذکر است در سال ۱۳۷۱ که آقای استاد مزاری، با احمدشاه مسعود و استاد ربانی در جنگ بود، در کابل تشکیلاتی به نام «جبههٔ صلح سادات» که در آن افرادی از شیعه و سنّی عضویت داشتند اظهار وجود نمود. مسؤول این تشکیلات در آن زمان سیّد مظفرشاه مظفّری تعیین شده بود که در دوران رژیم کمونیستی عضو حزب وطن، عضو شورای علما و روحانیون، عضوهیأت مدیرهٔ کوپراتیف دهقانی، عضو شورای مرکزی جبههٔ ملّی پدر وطن، عضو شورای مرکزی ملّیت هزاره، عضو هیئت رئیسهٔ شورای مرکزی اتحادیههای صنفی و منشی ولسی جرگه (= مجلس نمایندگان) بود.
جبههٔ صلح سادات گرچه با حمایت استاد ربانی در جهت کمک به برقراری صلح در افغانستان تشکیل شده بود، امّا چنینپنداشته میشد که شاید یکی از اهداف جبههٔ مذکور تشدید تنش در میان شیعیان باشد، چرا که مغولیستها در آن زمان با مطرحکردن مسئلهٔ سیّد و هزاره در جامعهٔ شیعی تنش ایجاد کرده بودند. با وجود آن جبههٔ صلح سادات عملاً هرگز سامان نیافت و اثری از فعالیتهای آن دیده نشد که همین امر احتمال فرمایشی بودن آن را تقویت میکند.
خیانت به مردم هزاره، یکی دیگر از تهمتهای رذیلانهٔ مغولیستها به سادات شیعه و مظلوم افغانستان است. آقای مبلّغ به نقلاز ملاّ فیضمحمد کاتب، از دو نفر سیّد و یک تاجر قزلباش که برای امیر عبدالّرحمانخان جاسوسی کردهاند نام برده مینویسد:
«ملاحظه و دقّت کنید که چگونه برخی از افراد سیّد در آن زمان کار مقهور کردن هزارهها را تسهیل کرده و با کمال هشیاری و صداقت کمر در خدمت ستمگران بسته بودند. مزد ناچیز ۲۶ روپیه در قبال نذر و خمس که از هزارهها میگرفتند ناچیزتر از آناست که بتوان روی آن حساب کرد». (۱۷)
نویسندگان نشریهی «عصری برای عدالت» و به تعبیر آقای حاج محمد محقق «عصری برای رذالت» تندتر از مبلّغ چنین مینویسند:
«با اطمینان میتوان گفت و تجربهٔ تاریخی نیز این را به اثبات رسانیده است، که سرنخ شکست هزاره، هر بار در دست تشیّع درباری بوده است که در جوار ما قرار داشتهاند! تشیّع درباری راز طلسم شکست جامعهٔ ماست... مگر منشی محمدحسین قزلباش در سال ۱۲۹۶ هجری قمری، در تاشکند، معاهده را امضا ننموده بود که هزارهجات و قزلباشهای کابل را به اطاعت روسها درآورد؟!
ما به کلی واقفیم که جنگ حقخواهی و عدالتپسندی ما را در برابر امیرعبدالرّحمان، همین شیعههای درباری، با استفاده از قرآن و مذهب مشترک با ما، به شکست مواجه ساختند و باعث قتلعام ۶۲ فیصد جامعه ما شدند!… اگر اجداد ما را سیّد باباشاه و سیّد عبدالوهابها قربانی کردند، ما را سیّد فاضلها و سیّد عباسهای حکیمی قربانی میکنند! ونسلهای آیندهٔ ما را باز هم میراثخواران بر حق تشیّع درباری قربانی خواهند کرد! زاهدیها و عناصر ایرانی منش، به علّت منافع فردی خویش است که منافع جامعهٔ هزاره را در هماهنگی و وحدت با پدران خاین! تشیّع درباری میبینند!» (۱۸)
مغولیستها برای بدنام ساختن سادات و قزلباشها به تعبیر آقای جوادی غزنوی از استثناء یک قاعده و از قاعده یک استثناء میسازند. اگر بر فرض این که دو نفر سیّد و قزلباش برای امیر عبدالّرحمان جاسوسی کرده باشند بر اساس کدام اصول منطقی میتوان از آن یک قاعده درست کرده همهٔ سادات و قزلباشها را به صورت مطلق متهم به جاسوسی کرد. اگر چنین قاعدهسازی در مورد سادات میتواند انجام شود آیا جاسوسی و خیانت چند نفر هزاره را نمیتوان به صورت یک قاعدهٔ کلی بر تمامی هزارهها تسّری داد؟ آیا جرم دو نفر سیّد جاسوس سنگینتر است یا جرم سلطانعلیخان پسر سردار شیرعلیخان جاغوری، وجرم خوانین دیگری چون میرحسین بیگ لعل، میرابراهیم بیگ سرجنگل، میرغلامرضا بیگ خلج، میرمحمدرضا بیگ، میرغلامحسین بیگ اشترلی و میریوسف بیگ تخت که در کنار سردار عبدالقدوسخان و سردار عبدا… خان به قتل و کشتار وغارت هزارهها پرداختند و به کسب رتبه و معاش از سوی امیر عبدالرّحمان خان نایل شدند؟
آیا دو جاسوس بیمقدار با مزد ۲۶ روپیه «کار مقهور کردن هزاره را تسهیل کرده» و ۶۲ در صد جامعهٔ هزاره را قتلعام کردهاند یا سلطانعلیخان جاغوری با مزد سالانهٔ ۴۳۰۰ روپیه و ۵۴ هزار خروار غله، و محمد عظیم بیگ با کسب لقب سرداری و ... ؟
خوانین مذکور در بدل پول و مقام، با فرماندهان نیروهای سرکوبگر و متجاوز عبدالرحمان خان، در هزارستان، مانند سردار عبدالقدوس خان رئیس تنظیمیهٔ هزارهجات، سردار فقیرمحمد خان، سردار عبدالله خان، جنرال شیرمحمد خان، کرنیل فرهاد خان، سپهسالار غلام حیدرخان، و برگد امیرمحمد خان، همکاری نموده، هزارهها را سرکوب و خلع سلاح کردند. (۱۹)
بر اساس منطق مغولیستها، در خیانت خوانین فوقالذّکر و نیز در جاسوسی بازمحمد هزارهٔ جاغوری که ۵۸ تن از سادات وهزارهٔ جغتو و بیات غزنی را به اتهام خیانت به دولت عبدالّرحمان به کام مرگ فرستاد (۲۰)، در شهادت ناحق و دروغین سه نفرهزاره به نامهای گلاحمد، حسنخان و غلامحیدر علیه ژنرال سیّد شاه علیرضا خان در رابطه با قتل امیر حبیبا… که منجر به شهادت آن سیّد گردید، و در جاسوسی دو هزاره به نامهای محمدحسین و علیاحمد که در جلسات سرّی علاّمه بلخی شرکت میکردند و به نوبهٔ خود باعث افشای طرح قیام و دستگیری بلخی و یارانش گردیدند، همه هزارهها شرکت دارند و باید هزاره را به طور مطلق جاسوس و خاین نامید. امّا هیچ انسان با شرف و مسلمان آزاده مردم ستمدیدهٔ هزاره را به جرم خیانت چند خائن متهم به خیانت نمیکند و حساب ملحدان و منافقان مغولیست را نیز از جامعهٔ متدیّن و سلحشور هزاره که مهر افتخار پیروی ازآل محمد (ص) را بر جبین دارند، جدا میداند.
از مسئلهٔ اتهام خیانت که بگذریم بازی توهین آمیز مغولیستها با احکام فقهی و شرعی در خور تأمل است. آقای مبلّغ و دیگر طلبههای مغولیست میدانستند و میدانند که اولاً «خمس» به طور کامل به سادات اختصاص ندارد و نصف آن سهم امام (ع) است که به حوزههای علمیه و طلبهها تعلق میگیرد. ثانیاً سهم سادات بدون حساب و کتاب به هر سیّدی پرداخته نمیشود، بلکه تنها به سیّدی فقیری که فاسد و منحرف نباشد، داده میشود. نذر هم فقط برای خداست، نه برای سیّد و کسی دیگری. بنا براین، مصرف کنندهٔ نذر، تمام مسلمانان اعم از شیعه و سنی و از هر قوم و طایفهای هستند. با وجود روشن بودن مسئله، مبلّغ ناجوانمردانه و به صورت غیر منطقی برای کوبیدن سادات، خمس و نذر را هم به سخره میگیرد. در حالی که مسلمان شیعه اگر متدّین باشد، هرگز به خود اجازه نمیدهد با اقوام هم دین، هم مذهب و هم سرنوشت خود و نیز با احکام شرعی و فقهی اینگونه بیباکانه و غیرمسؤولانه برخورد نماید، حتی اگر انتقاد و اعتراض هم داشته باشد.
متأسفانه مرحوم آقای استاد مزاری هم که مغولیستها ایشان را «رهبر تاریخ!» و «خط خون!» نامیدهاند، مانند مبلّغ، غرجستانی، عزیزالله علیزاده مالستانی و دیگر مغولیستها، رقیبان خود در حزب وحدت را متهم به نژادگرایی و خیانت نموده میگوید:
«آقای فاضل هم با آقای مسعود توافقنامه امضا میکند و میگوید من فالانی را، تشکیلاتش را و نظامیهایش را از بین میبرم، یعنی مرا، ولی در مقابل این کار، شما حق سادات و قزلباشها را در نظر بگیرید! آقای عالمی هم موضعی را گرفت که آقای خالص و سیّاف گرفت! یعنی سخنگوی آقای سیّاف شد! ما اینها را میگوییم نژادگرایی دارند و اینهایند که به ملّت ماخیانت میکنند». (۲۱)
هر شخص با انصافی که از وضعیت آن روز افغانستان و بخصوص شهرکابل و گروهها و شخصیتهای به حق یا ناحق مطرحشدهٔ آن زمان اطلاع داشته باشد میداند که آقای مزاری برای کوبیدن و بدنام کردن رقیبان سیاسی خود از حربهٔ تهمت وتبلیغات استفاده میکند. آیتا... فاضل اگر هر قدر مورد انتقاد هم باشد آنقدر ساده نبود که با مسعود توافقنامهای تنها برای احقاق حق سادات و قزلباشها امضا کند. فاضل اگر میخواست به گفتهٔ آقای مزاری خیانت هم بکند موافقتنامهٔ «حقمذهبی» به تعبیر کافران عصری برای عدالت، بیشتر به نفعش بود تا موافقتنامهی «حق قومی»، چرا که بر اساس پندارهایمغولیستها سادات قوم بیریشهٔ اجتماعی! است که از مذهب به عنوان وسیلهای برای کسب امتیاز سیاسی، اجتماعی واقتصادی استفاده میکنند و اگر مذهب را از آنان بگیری دیگر هیچ چیزی ندارند!
مغولیستهایی که احمدشاه مسعود را فاشیست و سکتاریست و دشمن هزاره میخواندند و دیگران- بهخصوص برخی سادات- را به جرم رابطه داشتن با او خاین و نژادپرست مینامیدند، بعداً جناب استاد خلیلی و جناب استاد عرفانی با وی همآغوش شدند. آنها با مسعود نه تنها موافقتنامهها بلکه توبه نامهها امضا کردند، و سخنگویی سیّاف چه باشد که ثناگوی آن رهبر پشتون شدند و در منطقهٔ خواجه غار ولایت تخار، خاضعانه در برابرش زانو زده عرض حال کردند که ای استاد عالیقدر! از سر بنده نوازی اختلافهای داخلی ما را حل کن که جزتو ما را یاوری نیست!
آقای استاد مزاری تهمت مشابهی را به آقای اکبری نیز چسبانده و میگوید: «اکبری یک شب با مسعود و سیّاف نشست، اکبری گفته بود حاضر به کمک است و سیّاف و مسعود نیز در مقابل، حقوق قزلباش و سادات را در نظر بگیرند.»(۲۲)
کسانی که آقای اکبری را از نزدیک دیده و میشناسند به خوبی میدانند که اگر ایشان هزاره نباشند، هیجکس در روی زمین هزاره نخواهد بود. گرایش اکبری به سوی هزاره به مراتب بیشتر ازقزلباشها و سادات است و بخصوص از زمانی که به او برچسب قزلباشی را زدند بیشتر از مغولیستها، هزاره، هزاره میگوید. نفس این برچسب زدن و اختلافهای سیاسی و نفسانی را در بستر قومی و نژادی مطرح کردن ناشی از خودخواهی، ستمگری و انحراف است که با اسلام و دیانت به هیچ وجه سازگاری ندارد. گذشته از آن، در حقیقت جدایی خونی و نژادی بین اقوام وملل در زمان ما عملاً امکانپذیر نیست. کسانی که به این جدایی اعتقاد دارند یا نمیفهمند و یا این که از مسئلهٔ خونی و نژادی استفادهٔ ابزاری میکنند.
اختلاط و امتزاج نسلها در طول تاریخ بشر به حدی گسترده و زیاد است که کسی نمیتواند ثابت کند در آریایی یا مغولی بودنش هیچ شکی وجود ندارد. مغولیستها خود را براساس چه معیاری از نسل مغول میدانند؟ این مطلب که ازطریق رابطهٔ نَسَبی اثبات شده نمیتواند، چرا که نسبنامهٔ معتبری وجود ندارد. تنها راه نسبتاً معتبر اثبات این مطلب همان چهرهٔ مغولی داشتن است که بسیاری از غیر هزارهها از جمله سادات هزاره چنین چهرهای دارند، در حالی که بعضی از هزارهها اصلاً چهرهٔ مغولی ندارند.
برای اثبات بیپایگی نظریهٔ جدایی خونها و نژادهای بشری توجه خوانندگان عزیز را به نظر فرزانهٔ روزگار شهید آیتالله مرتضیمطهّری که خود هزاره و اجدادش از منطقهٔ بهسود بودند، جلب میکنم. ایشان در این رابطه مینویسند:
«حقیقت این است که ادعای جدا بودن خونها و نژادها خرافهای بیش نیست. نژاد سامی و آریایی و غیره به صورت جدا و مستقل از یکدیگر فقط در گذشته بوده است، امّا حالا آنقدر اختلاط و امتزاج و نقل و انتقال صورت گرفته است که اثری از نژادهای مستقل باقی نمانده است.
بسیاری از مردم امروز ایران که ایرانی و فارسی زبانند و داعیهٔ ایرانیگری دارند، یا عرباند یا ترک یا مغول، همچنان که بسیاری از اعراب که با حماسهٔ زیادی دم از عربیت میزنند از نژاد ایرانی یا ترک یا مغول میباشند... شاید بسیاری از کسانی که نژادشان از کوروش و داریوش است الآن در کشورهای عربی، تعصّب شدید عربیت دارند و بالعکس شاید بسیاری از اولاد ابوسفیانها امروز سنگ تعصّب ایرانیت به سینه میزنند.» (۲۳)
از استفادهٔ ابزاری مغولیستها از مسئلهٔ خون و نژاد که بگذریم اصل ادعای معاملهٔ اکبری با مسعود و سیّاف براساس منافع قومی به نام قزلباش و سادات یا ساخته و پرداخته خود آقای مزاری است یا عوامل تفرقه انداز دیگری برایش ساختهاند. همان طوری که در مورد مرحوم آیتا... فاضل گفته شد هیچ دلیلی وجود ندارد که آقای اکبری با مسعود و سیّاف به نام قزلباش وسادات معامله کرده باشد، چرا که عنوانهای مهمّتر و معقولتری برای معامله وجود داشت. بعداً که مغولیستها خودشان با مسعود وسیّاف معامله کردند آیا میتوان گفت که این معامله در مخالفت با سادات و قزلباش صورت گرفته است؟
در این جا لازم میدانم که نمونهٔ دیگری از تهمت و تبلیغات دروغین مغولیستها را علیه حجّتالاسلام شهید سیّد محمدحسین مصباح، یاد آوری کتم تا حقایق بیشتر و مستندتر روشن شود.
شهید سیّد محمدحسین مصباح، بخاطر موضعگیریهای اصولی علیه افکار انحرافی، خشم کمونیستها، مغولیستها و التقاطیها را برانگیخته بود و به همین دلیل آماج تهمت و تبلیغات دروغین مغولیستها قرار گرفت. از جملهکسانی که بعد از شهادت مصباح علیه او به تبلیغات دروغین دست زد محمدعیسی غرجستانی بود. غرجستانی کسی بود که درحضور نویسنده با شهید مصباح نه به مباحثه بلکه به مشاجره بر سر مبداء و معاد پرداخت و با لجاجت وجود خدا و روز قیامت را انکار میکرد، امّا در همان زمان با مبلّغ و صادقی پروانی و دیگر مغولیستهای طلبه و ملاّ هم پیمانه بود. او بدون ارائهٔ کدام سند و مدرکی شهید مصباح را نابخردانه متهم به همکاری با رژیم سردارمحمد داوودخان نموده و مینویسد:
«دولت سردار داوودخان عدهٔ زیادی روحانیون را جذب کرد، ازجمله سیّد مصباح سنگلاخ که مقلد امام خمینی (ره) هم بود، به ارتباط سیّدعباس فرزند سیّد میرعلی گوهر همواره به قوماندان قوای مرکز گزارش تهیه میکرد» (۲۴)
غرجستانی در جای دیگر ضمن اعتراف به این که جزوهٔ سیّدگرایی مبلّغ غایله ایجاد کرد و «تضّاد ملاّ و سیّد ملاّ» را حادّ نمود، شهید مصباح را از قول صادقی ترکمنی (پروانی) متهم میکند که جزوهٔ مذکور را به غلامحیدر رسولی قوماندان قوایمرکز داده بود. (۲۵)
اولاً این ادعای غرجستانی که عدهٔ زیادی از روحانیون جذب دولت داوودخان شده بودند کذب محض است، چرا که داوود درآن زمان گرایش چپی داشته و با روحانیون مخالف بود. داوودخان نه تنها برای جذب روحانیون تلاش نمیکرد بلکه آنان را بهتحریک کمونیستها تحت فشار هم قرار میداد. ثانیاً روحانیون سرشناس شیعه با توجه به سابقهٔ برخورد بد داوودخان با شیعیان و نزدیکی او به کمونیستها نظر خوبی نسبت به او نداشتند؛ بنابراین شهید مصباح نه تنها جذب دولت داوود نشده بود بلکه از مخالفان سرسخت این دولت بود و رژیم حاکم را سرکوبگر و وابسته به کمونیستها میدانست. او از دستگیری میوندوال و سایر شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و نظامی انتقاد میکرد و حتی برای رهایی حاج نادر ا... داد از طریق غلامحیدر رسولیتلاش کرد که بجایی نرسید. آشنایی او با رسولی تعارفی و غیر سیاسی بود. رسولی که بعداً وزیر دفاع شد به جناح مذهبی و ملّیکابینهٔ داوودخان تعلق داشت و به علما و سادات به طور سنّتی احترام قایل بود. شرم آور است که مغولیستها، آشنایی شهید مصباح با رسولی را – که یک وزیر معمولی بیش نبود- جرم میدانستند، اما بعداً جناب آقای صادقی پروانی به دستور آقای خلیلی به دستبوسی ملا محمدعمر در قندهار و ظاهر شاه به رم شتافت.
همان طوری که گفته شد برخلاف تهمتهای ناروای صادقی و غرجستانی، شهید مصباح از مخالفان رژیم استبدادی داوودخان بود. سند این مخالفت شبنامهای است که در سال ۱۳۵۵ علیه رژیم داوودخان و عملکرد غیر اسلامی و مخالف مصالح ملّی آن انتشار داد. متن شبهنامهٔ مذکور به این شرح است:
پیام شبرنگ ملّت
وطن دوستان بیدار دل!
آنهایی که مسئوولیتهای شان را به مفهوم واقعی در برابر دین، وطن و زادگاه مقدّسشان درک کردهاند؛ آنهایی که از بیعدالتیها و غارتگریها، تبعیضها و تفاوتها، کشتنها و بستنهای وحشیانه، خون دل از دیده میبارند؛ آنهایی که سالیان درازی زیر سلطهٔ استثمار داخلی، محرومیتها کشیدند و گرسنگیها تحمّل کردند؛ مردم بیپناهی که مانند توپ فوتبال پاس داده میشوند؛
آری! فرزندان ستمدیدهٔ افغانستان که حکومت نظامی، راه گفتن و نوشتن آزاد را بر رویشان بسته و نفسها را درسینههایشان حبس کرده است؛ برای رفع مسئوولیت در برابر دین، وطن و مردم شان با ندای «وَلا تَهِنوا وَ لاتَحزَنوا وَ اَنتُمُ الاَعلَونِ ان کُنتُم مُؤمِنین» و با ذکر حقایق روشن، پرده از روی جنایت نظامی به نام جمهوری برمی دارند.
ملّت نجیب و با شهامت افغانستان، از روزی که پنجهٔ خونین و استعماری امپریالیسم غرب را با نیروی ایمان به خدا و شعار «لاالهالاالله» از گریبانش دور و سرزمین عزیزش را از لوث اجانب پاک کرد، به این اندیشه بود که در پرتو یک جمهوری واقعاً اسلامی، با ابعاد داخلی و خارجی آن، مساویانه و آزادانه زندگی کند، ولی برگشت استعمار با چهرهٔ دیگر نگذاشت این آرزوی مقدّس جامهٔ عمل بپوشد. با بسط استعمار نوین، چه بسا نیروی انسانی و مردان بزرگ و با شخصیت، در راه تحقق این آرمان در زیر شکنجههای زندان و صحنههای مبارزه از دست این ملّت رفت.
روزی که صدای جمهوریت توسط امواج رادیو کابل، پخش شد، یک حالت تشویش و اضطراب برای مردم پدید آمد؛ گویی احساس کردند که در فضای یک بام و دو هوا (جمهوری در خانهٔ شاه) قرار گرفتند. زیرا صدایی را که آن روز شنیدند، صدایآشنایی بود، صدایی بود که سالیان دراز، گوش دل و جان ملّت را خراشیده و بر مردم نیمهجان، حکومت خودکامه داشت. صدایی بود که در دورهٔ صدارتش، نخستین جنبش جمهوری خواهی را در هم کوبید، و جمهوریخواهان واقعی و وطن دوستان راستین را زیر شکنجههای زندان نابود کرد؛ ولی حالت خوشباوری و افکار خیالی مردم از یکطرف، انتظار طولانی و عشق شدید آنها به نظام جمهوری از طرف دیگر، سبب شد تا عدهای همه چیز را فراموش کنند و از نظامی به نام جمهوری]جمهوری نام نهاد[ که درلباس معشوق اصلی و دیرینشان جلوه کرده است استقبال نمایند.
در حدود سه سال و نیم از عمر این رژیم گذشت، در خلال این مدت دستوراتی صادر و کارهایی صورت گرفت، امّا اعضایکمیتهی مرکزی که پیش از همه چیز باید شناخته میشد، زیر لحاف مستور ماند. خزانهی ملّت تاراج، دعوتها و سفرها آغاز و قراردادها انعقاد یافت. تکسها و مالیاتهای کمرشکن و جابرانه از فرد فرد کسبه، تجّار و ارباب صنایع بهنام قانون کمیتهی زیرلحاف جمعآوری شد. دزدان و جانیان معروف از زندان رها شدند، ولی شخصیتهای علمی و بزرگان حسّاس و بادرد به زنجیرافتادند. دست جوانان و صاحبنظران از کار گرفته شد، کهنهها و بازنشستهها، چون رفقای بازی شطرنج و همکاران دورهی استبداد بودند به پستهای حسّاس گماشته شدند.
از این رژیم خودسر باید پرسید که اجراآت امور یاد شده تحت کدام قانون دینی، ملّی یا بینالمللی صورت گرفت؟ چراحیثیّت و موجودیت ملّت زیر پا گذاشته شد؟ پس از این همه اعمال انجام شده و ابقای حکومت غیرقانونی نظامی، تشکیل لویهجرگه چه معنی دارد؟ آیا نمایندگانی که در برابر نوک برچه (= سرنیزه) و میلهی تفنگ قرار داشته باشند میتوانند به شکلدموکراتیک اظهار رأی نمایند؟ آیا در لویه جرگهی ساختگی از ششهزار یا دههزار رأی دهنده در ولسوالیهای ولایات، فقط صد نفر یا دوصد نفر که اغلباً قریهدارها، جلابها، و صاحبان دوسیه(= پرونده)های نسبتی بودند، رأی دادند، میتوان گفت که نمایندگان واقعی حضور دارند؟
رئیس کمیتهی مرکزی ]محمد داوودخان[ گفته است: «سوسیالیسمی را که ما به حیث روش اقتصادی به منظور سازماندهی جامعهی نوین افغانی برگزیدهایم در حقیقت امر راه توسل به عدالت اجتماعی و از بین بردن تفاوت و تضّاد طبقاتی به شیوههای مثبت و مترقی به طرق مسالمتآمیز آن است…»، اکنون ملّت از جناب رئیس میپرسد که مگر روش اقتصادی اسلام نمیتواند جامعهی نوین افغانی را سازمان بدهد تا شما ناچار شوید روش اقتصادی سوسیالیسم را انتخاب کنید؟ آیا دین مقدّس اسلام راه توسل به عدالت اجتماعی و از بین بردن تفاوت و تضّاد طبقاتی نیست که دست به دامن سوسیالیسم میزنید؟ آیا با این روشناپسند اسلام و قرآن را از جامعهی افغانی کنار نکشیدهاید؟ با این اعتراف صریح میتوانید خود را مسلمان و روش تانرا روشاسلامی بخوانید؟ آیا ملّت دیندار افغانستان میتواند این جسارت آشکار دولت تحمیلی را به دین و قرآنشان نادیده بگیرند؟
باز هم جناب رئیس با طمطراق زیاد چنین گفته است: «سوسیالیسم ما را… روحیهای حقیقی و واقعی اسلامی تشکیلمیدهد». در حالی که سوسیالیسم به اصطلاح علمی، روش و مسلکی است که توسط کارل مارکس رهبر کمونیستها بر اساسفلسفه ی ماتریالیسم دیالکتیک بنیانگذاری شده و بیش از دو قرن از عمرش نمیگذرد. امّا آیین مقدّس اسلام چهارده قرنپیش از طرف خدای بزرگ توسط پیغمبر بزرگوارش جهت سازماندهی جامعهی نوین اسلامی بر اساس عدالت و تأمین حقوق فردی و اجتماعی بر مبنای منطق و عقل، و دور از خواستههای حیوانی، طبق مقتضیات طبیعی و فطری انسانها که در هرعصر و زمان موجب سعادت بشر است، تشریع شده است. با این تفاوتهای اساسی چگونه اسلام را تحتالشّعاع سوسیالیسم قرار داده ]و بین آنها[ یگانگی قایل میشود؟
ملّت با آهنگ رسا اعلام میدارد که:
راه توسل به عدالت اجتماعی تنها تشکیل حکومت اسلامی، بر اساس سیاست اسلامی، اقتصاد اسلامی و تطبیق احکام و قوانین قرآنی است و بس. جامعهی اسلامی افغانستان هیچگاه از قوانین اجنبی پیروی نمیکند. تا حکومت غیر اسلامی نظامی لغو نشود، تا تقنین قوانین بر اساس احکام اسلامی صورت نگیرد، تا از طرف فرد فرد ملّت نمایندگان لویه جرگه انتخاب نشود، هیچ حکمی و هیچ قانونی را ملّت شریف و نجیب افغانستان قبول ندارد. امید است دولت تحمیلی از این خواب خرگوشی بیدارشود و اِلّا راه مبارزه بس دراز و طولانی خواهد بود.
سالوس انقلابی ما اهل زرق بود
یاران حذر کنید ز سالوس انقلاب
خون هزار زاغ بریزم به بوم خویش
آید به جلوه باز چو طاووس انقلاب
«به امید پیروزی قرآن»
سند فوقالذّکر نشان میدهد که در دوران حکومت داوودخان، در جامعهی شیعی افغانستان اگر مبارزان ضد استبداد وجود داشتهاند، شهید مصباح را میتوان در زمرهی آنها محسوب کرد. امّا هیچ سندی از مبارزهی مغولیستها بر ضد استبداد در سطح ملّی و فراملی وجودندارد. تمام مبارزهی مغولیستها چه به نام دین و مذهب و چه بهنام آزادی و برابری علیه سادات و ارزشهای دینی و مذهبی و وحدت ملّی بوده است که نوشتهها و عملکردهای آنان بخصوص پس از سقوط رژیم کمونیستی تاکنون گواهی بر این مطلب است. اگرمغولیستها آن طوری که ادعا میکنند قبل از کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ مبارزه را آغاز کردهاند، اگر این مبارزه چیزی غیر از اهانت به سادات و روحانیت است چرا اسناد شانرا ارائه نمیکنند؟ کدام یک از سردمداران مغولیستها مانند شهید میرعلی اصغر شعاع، علامهی مجاهد سیّداسماعیل بلخی، ژنرال سیّد میراحمدشاه، آیتالله سیّدسرور واعظ و… سنگینی غل و زنجیراستبداد را بر دست و پایشان در زندانهای مخوف ظاهرشاه تحمّل کرده و در زیر شکنجه مانند شعاع جان دادند؟ البته حساب عدهای از شخصیتهای مؤمن هزاره مانند ملا فیض محمد کاتب، شهرستانی و ... که قربانی استبداد شدهاند از مغولیستها جدا است.
مغولیستها در دوران جهاد هم برای بدنام کردن سرداران جهادی شیعه اعم از سیّد، هزاره و قزلباش از حربهی فاشیستیتهمت و تبلیغات دروغین استفاده کردند. بخصوص غرجستاتی علیه شیخ محمدحسین صادقی نیلی و سایر پرچمداران جهاد در هزارهجات و حتی این حقیر که کمترین همه هستم مطالب زننده و دور از واقعیتینوشته که ارزش نقد و بررسی را هم ندارد. به همین ترتیب بعد از غائلهی سال ۱۳۷۳ آیتا... شیخ محمد آصف محسنی قندهاری و مرحومآیتا... سیّد ابوالحسن فاضل دو تن از علمای بزرگ و مجاهد شیعه مورد هتّاکی و بیحرمتی ددمنشانهی مغولیستها وخدمتگزاران بیمعرفت آنان قرار گرفتند.
حربهی تحریف حقایق و واقعیتها:
مغولیستها برای گم کردن ردپا و توجیه عقاید و باورهای باطل و غیر اسلامیشان مانند منافقین و دگراندیشان تجدید نظر طلبِ امروزی، قرائت خاص و مغرضانه از اسلام ارائه کرده و از کلمهی حق ارادهی باطل میکنند، تا بهاهداف نژاد پرستانهی خود دستیابند.
مغولیستها، در مورد مسایل نژادی اولاً مطالب نامربوط را به یکدیگر ارتباط داده و خلط مبحث میکنند و ثانیاً از روش«یک بام و دو هوا» استفاده مینمایند. در رابطه با مسئلهی نژاد، موضوع «امتیاز» و «فضیلت» را با «تبعیض» و بیعدالتی پیوندزده و آنها را از یکدیگر تفکیک نمیکنند. در حالی که بحث برادری، برابری و عدالت هیچ تعارضی با بحث احترام به کسی ندارد و عنوان کردن مسئلهی احترام و فضیلت سادات یا هر طایفهای دیگری به شکل نابرابری اجتماعی، چیزی جز کج بحثی و زمینهسازی برای فریب افکار عامه نمیباشد. مساوات و برابری مطلق در جهان هستی وجود ندارد؛ چرا که هستی دارای مراتب است و طبیعت به عنوان بخشی از جهان هستی متنوع و متباین میباشد. موجودات عالم از یکدیگر تفاوت و تمایز دارند، بعضی خوب و بعضی خوبتراند و انسان در میان مخلوقات ممتاز است. به همین ترتیب هر یک از گروههای موجودات و مخلوقات عالم، تفاوتها و امتیازات درونگروهی دارند. چنانچه انسانها از جهات مختلف با هم یکسان نبوده و تمایز دارند، امّا این تمایزات نسبی است نه مطلق. گروهی سیاه پوست است، گروهی سفید پوست و گروهی نیز سرخ پوست میباشد. هریک از این رنگها به طور طبیعی امتیازات خاصّ خودشان را دارند که این امتیازات طبیعی لزوماً ربطی به امتیازات اجتماعی وحقوقی ندارد. چه کسی گفته میتواند که از نظر طبیعی رنگ سیاه و سفید و قدکوتاه و بلند با هم برابراند؟
همانطوری که انسانها از نظر ساختار طبیعی و فیزیکی با هم تفاوت دارند و گروهی از آنان از نظر تکوینی ممتازتر ازگروهی دیگراند، از نظر اجتماعی و آنچه که مربوط به بعد معنوی انسان میشود نیز با هم تفاوت دارند. «علم» و «ایمان» همان طوری که وجه تمایز انسان با حیوان است، معیاری برای برتری و امتیازات انسانها نسبت به یکدیگر نیز میباشد. آیاعالم و جاهل با هم برابراند؟ آیا مؤمن نیکوکار و فاسق بیایمان با هم فرق ندارند؟ اَفَمَن کانَ مُؤمِناً کَمَن کانَ فاسِقاً.
به همین ترتیب، مجاهدت، تقوا و پاکیزگی جسمی و روحی، معیارهایی هستند برای سنجش برتری انسانها نسبت به یکدیگر. در صورتی که علم، ایمان، مجاهدت، تقوا و پاکی برای یک فرد انسان امتیازآور است، آیا برای یک جمع انسانی مانند قوم، قبیله، ملّت، امّت، گروه سیاسی، گروه فرهنگی و غیره امتیازآور نمیباشد؟ آیا زشتی، پلیدی، شرک، نفاق، جهل و فساد که برای یک فرد انسانی نقطهی ضعف محسوب میشود، برای یک گروه و جمعیت انسانی ضعف نیست؟
شکی نیست که علم و ایمان و تقوی همانطوری که برای فرد انسانی امتیاز است برای جمع انسانی نیز امتیاز محسوب میشود و زشتی، جهل و فساد که برای یک فرد انسانی عیب دارد برای جمع انسانی نیز نقطهی ضعف میباشد. بنابراین همانطوری که فرد پاک، با تقوا و مجاهد داریم، گروه، قوم و ملّت پاک و مجاهد نیز داریم. پس مانند افراد انسانی، اقوام و جوامعانسانی نیز میتوانند نسبت به یکدیگر بر اساس تقوا تفوّق و برتری داشته باشند.
اینگونه تفوّق و برتری که بر مبنای ارزشهای انسانی و اقتضای فطرت انسان وجود دارد، نمیتواند به معنای نژادپرستی و قومگرایی باشد، بلکه جزء سنّتهای لایتغیّر جهان هستی است. حالا، اگر فرد یا قوم یا جامعهای بر علم و دانایی خود و فرد یاجامعهای بر پاکی و شجاعت فردی و جمعی خود افتخار کند چه اشکالی دارد؟ اشکال ندارد که هیچ بلکه ضرورت هم دارد که بهمقتضای قوانین حاکم بر جهان هستی، هر فرد و جمعی ارزشهای انسانی و طبیعی خود را تقویت نموده و پاس بدارد. این گونهافتخار نمودن نه تنها ضرری به جامعهی انسانی نمیزند و حقوق کسی را پایمال نمیسازد بلکه توازن جامعه را از نظر کیفی حفظ نموده و به آن زیبایی میبخشد.
شاید به دلایل فوقالّذکر باشد که امامحسین(ع) در روز عاشورا در حالی که یک تنه با هزاران تن از سپاهیان یزید میجنگید به آبا و اجداد خود فخر نموده و میفرمود: «اَنَا ابْنُ عَلیِ الطّهر مِن آلِ هاشِم کَفانی بِهَذا مَفخَراً حین اَفخَر ـ من فرزندعلی پاک از خاندان هاشمم و فخر میکنم و این فخر مرا کافی است»(۲۶). آن حضرت در خطبهای که در روز عاشورا ایراد کرد مردمرا متوجه نسب خود نموده و گفت: «اَیُهَالنَاس! اَنسبونی مَن اَنَا ـ ای مردم! نسب مرا به یادآورید و ببینید که من کیستم؟»(۲۷)
همچنین امام زینالعابدین (ع) در خطبهای که در مجلس یزید در شام ایراد نمود از فضیلت و برتری خانواده و اجداد خودچنین سخن گفت:
«اَیٌهَاالّناس اُعطِیناَ سِتّاً وَ فُضِّلَنا بِسَبع: اُعطِینَا العِلم وَ الحِلم وَ السَّمَاحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فی قلوب المُؤمنین، وفضلنا بان منا النبی المختار محمداً و منا الصدیق و مناالطیار و منا اسدالله و اسد رسوله و مناسبطا هذه الامة. من عرفنی فقدعرفنی و من لم یعرفنی انباته بحسبی و نسبی. ایهاالناس! انا ابن مکه و منی، انا ابن زمزم و الصفا... ای مردم! خداوند به ماشش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است؛ به ما ارزانی داشت، علم، بردباری، سخاوت،فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را، و ما را بر دیگران برتری داد به این که پیامبر بزرگ اسلام، صدیق(علیعلیهالسلام) جعفر طیار، شیرخدا و شیر رسولخدا (حمزه) و امامحسن و امامحسین علیهمالسلام دو فرزند بزرگوار رسولاکرم (ص) را از ما قرار داد. هر کس مرا میشناسد بشناسد و هر کس مرا نشناسد حسب و نسب خود را به او معرفی میکنم:
ای مردم! من فرزند مکّه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حملو در جای خود نصب نمود...».(۲۸)
مغولیستها شاید این خطبهها را هم جعلی بخوانند و احتمالدارد که امام حسین(ع) و امام زینالعابدین (ع) را نیز مانند سادات متهم به نژادپرستی با استناد به طهارت و نجابت آبا و اجدادشان نموده و برتری طلب معرفی کنند! بخصوص که امام زینالعابدین (ع) با ذکر نام چند تن از بنیهاشم و اجداد خود وحتی با ذکر خدیجه کبری، اعلام برتری نَسَبی بر دیگران نیز مینماید.
البته، مسلمان و بخصوص مسلمان شیعه نمیتواند خطبههای تاریخی و جانسوز امامحسین(ع) و امام زینالعابدین(ع) راجعلی بخواند و نه به خود اجازه میدهد که ائمهی هدی را متهم به نژادپرستی و برتریطلبی نماید. چرا که هم خطبهها مستند هستند و هم ائمه بر اساس معیارهای ارزشی به نَسَبشان افتخار نمودهاند. امّا، مغولیستها با آیات و روایات و به طور کلی باورهای مذهبی گزینشی برخورد میکنند. آنچه را که برای اثبات نظریات التقاطی و ادعاهای شان میتوانند به کار ببرند میپذیرند و آنچه را که مخالف نظریاتشان باشد جعلی خوانده و نمیپذیرند.
بهرحال، تفوّقطلبی، برتری جویی و افتخاری ناجایز است که بر اساس معیارهای ارزشی و مقتضای فطرت انسانی نباشد. اینگونه تفوّقطلبی و افتخار توازن طبیعی جامعه را برهم زده و حقوق افراد و گروههای اجتماعی را ضایع میسازد. به همین دلیل است که اگر گفته شود «ملّت مجاهد افغانستان» و به این مجاهدت نسلهای آینده افتخار کند پسندیده است، امّا اگر گفته شود ملّت مجاهد روسیه یا ملّت مجاهد انگلیس و کسی در حال حاضر و در آینده به آن افتخار نماید خیلی ناپسند خواهد بود. اگر بهمردم ویتنام بخاطر مبارزهی متهوّرانهای که با تجاوز آمریکا کردند، ملّت قهرمان ویتنام گفته شود منطقی است امّا اگر به صهیونیستهای متجاوز قهرمان خطاب شود خیلی ناگوار است، چرا که اگر آنها قهرمان باشند قهرمان ظلم و ستم و تجاوزهستند. به همین ترتیب اگر مسلمانی بخصوص سیّدی به امیر مؤمنان علی(ع) این «صدای عدالت انسانی» افتخار کند حقدارد، امّا اگر کسی به چنگیز خونریز، هتلر و سایر متجاوزان و ستمگران افتخار نماید بسیار زشت و مایهی سرافکندگی خواهد بود.
پس به مغولیستها که سادات را به خاطر افتخار به «طهارت و نجابت آبا و اجداد» شان محکوم مینمایند باید گفت که افتخار به نسب و نژاد آن طوری که در بعضی آیات و روایات آمده است، در صورتی مذموم است که آن افتخار ناشی از برتری جویی فاقد فضیلت انسانی بوده و آن نسب نیز ناپاک باشد. به مغولیستهای کمونیست و لائیک چون غرجستانی، حلامیس ارزگانی و شرکایش که از اسامی ازره، بغلانی، امیداروی، رویش، نوید، شهیدی، دای فولادی و غیرهاستفاده میکنند کاری ندارم، امّا از مغولیستهای که ادعای مسلمانی دارند میپرسم که به چه دلیلی شما میتوانید به آبا واجداد ناپاک و نانجیبی که برای خود انتخاب کردهاید افتخار نموده و به دلیل نسبت داشتن به آن ناپاکان خود را برتر میدانید، امّا سادات حق ندارند که به سرور کاینات که خداوند نعمت اسلام و قرآن را بواسطهی آن حضرت برای بشر ارزانی داشته است افتخار نموده و احساس غرور کنند؟ قصد تهمت و تبلیغات علیه مغولیستها را ندارم، اسناد و شواهد اثبات کنندهی ادعای من است که چند نمونهی آن در اینجا ذکر میشود:
۱ـ یکی از مغولیستها، شعری در مذمّت قوم مسلمان پشتون و برتری نژاد مغول سروده بود که در یکی از ابیات آن چنینآمده است:
توخر کوه سلیمانی و من نسل مغول
سند بردگی قوم تو یا سای من است
وقتی که این شعر در حضور محمداسماعیل مبلّغ خوانده شد، آقای مبلّغ، فیالمجلس خواننده را تشویق نموده و کلیّات اشعار علاّمه اقبال لاهوری را به وی هدیه کرد. شایان توجه است، مبلّغ که امتیازات انسانی و مذهبی سادات را که مورد قبول همهی مسلمانان جهان است قبول نداشته و رابطهی هزاره مساوی با سیّد را مطرح میسازد، در این جا از ادعای برتری نسل مغول بر قوم پشتون به وجد آمده و بر اساس رابطهی هزاره برتر از پشتون عمل میکند یعنی: هزاره = آقا ؛ پشتون = برده.
در صورتی که رابطهی پیری و مریدی برخی سادات هزاره با هزاره درگذشته که گزینشی و اختیاری بود از سوی مبلّغ و سایر مغولیستها غیرمنطقی پنداشته میشود، چگونه رابطهی آقایی و بردگی پشتون و هزاره میتواند منطقی باشد؟ وانگهی رابطهی پیری و مریدی که از رسوم صوفیان است اختصاصی به سیّد و هزاره ندارد، بلکه در تمام خراسان بزرگ و شبه قارهی هند مرسوم بوده است. حضرات مجدّدی در کابل که از رهبران مذهبی برادران اهل سنّت میباشند مریدان زیادی در میان پشتونها و سایر اقوام دارند که آبدهان و آب دست آنها را متبرّک میدانند و برای گرفتن تعویذ و آب دست حضرت نورالّمشایخ و جانشینان او در قلعهی جواد کابل نوبت میگرفتند. حتی در دوران جهاد محمدنواز شریف نخستوزیر سابق پاکستان از جناب حضرت صبغتا... مجددی تعویذ میگرفت و به ایشان ارادت داشت. در حالی که حضرات مجدّدی سیّد و اولاد پیغمبر (ص) نیستند.
۲ـ مرحوم آقای استاد عبدالعلی مزاری در یکی از سخنرانیهایش میگوید: «ما یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر میکنیم، این حرف ماست! هیچ جریانی در افغانستان وجود نداشت که با ما و شما جنگ نکرده باشد!»(۲۹) آقای مزاری در حالی که به نژاد خود فخر میکرد بعضی ازسادات رقیب خود در حزب وحدت را متهم به نژادپرستی مینمود که این همان روش یک بام و دو هوا را تداعیمیکند.
۳ـ آقای حاج محمدمحقق طی سخنانی در مسجد اهلبیت قم گفت: «خون چنگیز در رگهای ما جاری است و جای شما خالی که ما در فلان منطقه و بر سر فلان قوم چه کارها که کردیم...»(۳۰)
آقای محقق که از مجاهدین محسوب میشود و سرانجام پس از آن که خودش مورد انتقاد قرار گرفت از دست چنگیزیان به ستوه آمده و به دفاع از دین و مذهب و «جماعت سادات عظام!» برخاست و مغولیستهای ملحد را تکفیر کرد. ایشان با وجود اشتباهاتی که مرتکب شدهاند مسئوولیت تاریخی خود را در قبال غائلهی مغولیستهای ملحد شجاعانه انجام دادند در حالی که مدعیان مرجعیّت و صدها معمّم که به تعبیر مغولیستهای ملحد از همان «قانون شیرهکشی» تغذیه میکنند نه تنها جهت دفاع از دین و مذهب به مقابله با مغولیستها برنخاستند بلکه بعضی با سکوت معنادار و عدهای باتشویق و ترغیب، آنان را تقویت و حمایت هم کردند. کسانی که هزینهی هتّاکی و فعالیتهای ضد دینی و اسلامی کافران مغولیست را از طریق همان «قانون شیرهکشی» یا وجوهات شرعی تأمین میکردند و مینمایند جای خود را دارند.
خصلتهای اپورتونیستی مغولیستها
«اپورتونیسم» که در فارسی «فرصت طلبی» یا «فرصتجویی» ترجمه شده است یکی از مبانی و مشخّصات، مغولیسم بهشمار میرود. اپورتونیستها، شیفتهی قدرت و شهرت بوده و به هیچ اصولی پای بندی ندارند. آنها متناسب با دگرگونی اوضاع و شرایط جدید و به منظور دست یافتن به سود شخصی به آسانی تغییر جهتمیدهند. مغولیستها هم گرایش دایمی به قدرت و شهرت دارند و در این راه حاضراند همه چیز را قربانی کنند. مواردی متعددی از فرصت طلبی مغولیستها تاکنون مشاهده شده که به اهمّ آنها در این نوشته اشاره میشود.
۱ـ فرصتطلبی، مغولیستها را بر آن داشته است تا به هیچ اصل ثابت ایدئولوژیک متعهد نباشند. نگاهی به ترکیب اعضای بنیانگذار جنبش مغولیستی این مطلب را به اثبات میرساند. ظاهراً دو گروه با دو جهانبینی و ایدئولوژی شناخته شده و متضّاد با همکاری یکدیگر جنبش مغولیستی را به وجود آوردند. گروهی که خود را مسلمان و حتی پیرو امام خمینی(ره) قلمداد میکردند، مانند شیخ میرحسین صادقی پروانی، محمداسماعیل مبلّغ، محمدکریم خلیلی، عزیزا... شفق، وغیره، و گروهی که آشکارا از مارکسیسم سخن میگفتند و وابسته به گروههای کمونیستی بودند مانند محمدعیسی غرجستانی، قاضی ضیا، محمدعلم رشنو، غلامحسین رضوانی و دیگران. غرجستانی در رابطه با مساعی مشترک مغولیستها با ایدئولوژیهای متفاوت-هر چند به نظر نمیرسد که آنها از نظر ایدئولوژیک چندان اختلافی داشته باشند- مینویسد:
«در سال ۱۳۵۲ هجری شمسی حتی بین روشنفکران و روحانیون هزاره نظریهای پیدا شد که اتحاد روشنفکر و روحانی این ملّیت را تبلیغ میکردند. روی عملی شدن چنین منظور نشستهایی بدون برنامه در کارتهی سخی واقع حویلی اسماعیل مبلّغ ، و میرحسین صادقی، غلامحسین رضوانی، محمدعلی پارسا مزاری و در مساجد برگزار میشد، امید را در دلهای مردم میکاریدند.»(۳۱)
روشنفکرانی که غرجستانی از آنها نام میبرد به شمول خودش همه مائوئیست بودند و روحانیون مورد نظر او هم روشنفکران روحانی نمای مغولیست هستند. دیده میشود که مغولیستها با ایدئولوژیهای متضّاد، بدون در نظرداشت «بایدها» و «نبایدها»های ایدئوژیکشان باهم متحد شده بودند تا از این طریق قدرت و شهرتی بدست آورند. در حالی که این اتحاد نه با اسلام سازگاری داشت و نه با مارکسیسم. مغولیستهای طلبه نما بر خلاف سیرهی پیغمبر اکرم(ص) که در یکی از نبردها در حالت ضعف از پذیرفتن شمشیرزن ماهری که مشرک بود و میخواست آن حضرت را در مقابل دشمنان یاری کند، خودداری ورزید، عمل کردند. آنها همانطوری که گفتهشد در ابتدای کار با کمونیستهای شناخته شده متحد شده و به مبارزه با سادات برخاستند و پس از سقوط رژیم کمونیستی دست نشاندهی مسکو در کابل با کمونیستان پرچمی و خلقی و سایر گروههای ملحد و التقاطی همرزم و همبزم شدند و فاجعه آفریدند.
۲ـ مغولیستهای شیفتهی قدرت از جنبهی سیاسی و اجتماعی نیز اوج فرصتطلبی و «نان به نرخ روز خوردن» را به نمایش گذاشتند. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی که در محافل روشنفکری به روحانیت و طلاب علوم دینی با حقارت نگریسته میشد، مغولیستهای که طلبه بودند دست از طلبگی برداشته و حتی طرز پوشیدن لباس خود را تغییر دادند. جوان طلبهای که در حال حاضر یکی از بزرگان کشور است در جلسهای در منزل مبلّغ که روحانیت و طلبگی را میکوبیدند با افتخاراعلام کرد که خوب شد ما عمر خود را ضایع نکردیم و از طلبگی دست کشیدیم. گرچه برخی مغولیستها از طلبگی دست برداشتند امّا دست از سرطلاب و مدارس مذهبی برنداشتند و به فعالیتهایشان تحت پوشش طلبگی ادامه میدادند. همان طوری که گفته شد مغولیستها نوع لباس خود را متناسب با طرز تفکّرشان تغییردادند پیراهن و تنبان و واسکت (= جلیقه) بر تننموده، کلاه قرهقلی (= کلاهپوست) بر سرنهادند تا چهرهی قومی و ظاهراً ملّی را انعکاس دهند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری روحانیت شیعه در ایران، که روحانیت و طلبگی ارزشمند گردید، مغولیستهایی که از روحانی و طلبه نفرت داشتند یکباره کلاه قرهقلی و واسکت خامک دوزی را کنار گذاشته همگی عبا بر تن و عمّامه بر سرنهادند و شدند حجّتالاسلام والمسلمین! و حاجی آقا!
در سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که سیّدمهدی هاشمی معدوم، مسؤولیت واحد نهضتها را به عهدهداشت، مغولیستهای فرصتطلب به حدی خود را برای او مطیع و همنظر جلوه داده بودند که هاشمی، سازمان نصر را سازمان مترقی اسلامی و خیرالموجودین خوانده و قصد داشت که این سازمان را محور قرار دهد و دیگر احزاب شیعه را در آن ادغام نماید. سازمان نصر آنقدر مورد اعتماد سیّدمهدی هاشمی بود که این سازمان را به عنوان متحد خود به کشور لیبی معرفی کرد تا در خدمت اهداف لیبی قرار گرفته و از کمکهای آن کشور بهرهمند شود.
مغولیستها در دوران جهاد مدتی شعار «خط امام» و «ولایت فقیه» را مورد استفاده قرار میدادند، امّا به تدریج پس از رحلت امامخمینی(ره) و راهیافتن به مجامع بینالمللی، منطقهای و افغانی- با کمکهای همهجانبهی وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی ایران و بعضی محافل و نهادهای دیگر این کشور- تغییر عقیده و چهره دادند. آنها رفقای سابق شان را که در سالهای اول جهاد محکوم میکردند و ملحد و ملّیگرا میخواندند دو باره در آغوش گرفته و به نام شیعه در مجمع شیعیانی که هر سال توسط دفتر امور افغانستان در وزارت خارجهی ایران دایر میشد دعوت میکردند که از جمله میتوان از محمدعیسی غرجستانی یاد کرد. غرجستانی که تا آن زمان شخصیتها و گروههای شیعی غیرمغولیست را به عنوان مزدور ایران میکوبید و سپاه پاسداران را متهم به دخالت در امور افغانستان میکرد، در سومین مجمع شیعیان افغانستان در تهران در ستایش از ایران چنین گفت: «تشیّع افغانستان امروز از امکانات جمهوری اسلامی حمایت میشود. این هدیهای است الهی که باید از آن بهرهمند شویم...مقامات جمهوری اسلامی و رهبر معظّم انقلاب از ما حمایت میکنند».
اظهارات غرجستانی نشان میدهد که برای مغولیستها حتی طرح مسائل ملّی و قومی چیزی بیش از شعار نیست؛ معیار منافع شخصی است که هر کس تأمین کند قابل ستایش است، هر چند هزار بار دشمن خوانده شده باشد.
به هرحال، مغولیستها باردیگر با کمونیستها و سایر منحرفین تحت پوشش حزب وحدت اسلامی گردهم آمدند تا حدی که غرجستانی مائوئیست، حاج سلیمان سلطنت طلب و اعضای گروه مجاهدین خلق (مجاهدین مستضعفین) همه شدند حزب وحدتی و اعضایشورای مرکزی این حزب. آقای استاد مزاری در سال ۱۳۷۱ در یکی از جلسات شورای مرکزی در علوم اجتماعی به صراحت اعلامکرد که عقیدهی افراد مهمّ نیست، همین که به نام شیعه و هزاره یاد شوند کافی است. مزاری که زمانی به کسی اجازه نمیداد از ایران و ایرانی طرفدار انقلاب اسلامی انتقاد کند، پس از آن که در غرب کابل خود را یکی از کابلشاهان تصوّر کرد از ایرانیها تقاضا داشت که جز او و جناحش در حزب وحدت کسی دیگر را به رسمیت نشناسند و چون این خواسته صد در صد برآورده نشد، ایران را متهم به دخالت و گروه سازی برای شیعیان کرد، در حالی که اگر چنین اتهامی وارد باشد، دیگران ایشان و گروهش را قبل ازهر گروهی دیگری ساخته و پرداختهی ایران میدانستند و بدون حمایت ایران مغولیستها که منفور جامعهی تشیّع بودند اصلاً نمیتوانستند قد راست نمایند. آقای مزاری به این حقیقت واقف بود و به همین دلیل علیرغم برخی موضعگیریهای آشکارش، در ملاقاتهای خصوصی با مقامات ایرانی خود را طرفدار انقلاب اسلامی و پیرو امامخمینی(ره) معرفی میکرد و جنگهای داخلی خود را در غرب کابل و قبل از آن در دوران جهاد، دفاع از خط امام! و ولایت فقیه! قلمداد میکرد. چنانچه در سال ۱۳۷۳ بعد از این که جنگ خونینی را در غرب کابل علیه حرکت اسلامی و حزب وحدت جناح اکبری براه انداخت و هیأتی از سوی ریاست جمهوری اسلامی ایران به منظور کمک به حل اختلافها در عقرب (= آبان) همانسال به کابل اعزام شد، آقای مزاری جلو پای هیئت گوسفندی سربرید و در ملاقات خود با هیئت مذکور در تاریخ ۴/۸/۷۳ گفت:
«ما معتقد بودیم که در افغانستان باید حکومت ولایت فقیه باشد، ما با محسنی و بهشتی بر سر خط ولایت فقیه اختلافداشتیم؛ ما میگفتیم باید خط ولایت امام (ره) دنبال شود ولی آنها قبول نداشتند… شرط و شروط محسنی بهانه بود، او رهبری حزب را میخواست. من گفتم اگر رهبری او را بپذیریم دیگر هیچ شرطی نخواهد داشت، منتها باید میدیدیم که رهبری، او به مصلحت شیعه هست یا نه. محسنی رهبری ولایت فقیه (امام) را قبول نداشت... ما تا به حال پیرو خط امام بودهایم.»
گذشت زمان و عملکرد اشخاص، و گروهها نشان داد که آیتا... محسنی و کسانی که متهم به مخالفت با ولایت فقیه و خط امام میشدند به دلیل این که مسلمانتر از مغولیستها بودند عملاً در خط امام قرار داشتند، چون خط امام چیزی غیر از اسلامناب نمیتوانست باشد و مغولیستهای التقاطی با این اسلام هرگز سر سازگاری نداشته و ندارند و به هیچ اصل پابند نمیباشند.
«الکتیسیسم» یکی دیگر از مبانی مغولیسم به شمار میرود که عبارت است از گزینش و پیوند مکانیکی و غیراصولیاندیشهها و باورهای ناهمگون. در زبان فارسی «التقاط» معادل الکتیسیسم گرفته شده است. در رابطه با التقاط مطالب زیادی وجود دارد، چرا که شامل طیف وسیعی از مکاتب فکری و سیاسی میگردد. در مورد التقاطی بودن مغولیستها نیز دلایل زیادی در دست است و این مسئله آنقدر بدیهی است که حتی نیاز به استدلال ندارد. بطور خلاصه میتوان گفت که مغولیستها، مارکسیسم، لیبرالیسم، فاشیسم و اسلام را با هم درآمیختهاند.
ادامه دارد...
--------------
پانوشتها:
۱ـ نگاهی نو به التقاط، جمعی از نویسندگان افغانستانی، ناشر مؤسسهی فرهنگی ثقلین، چاپ چاپخانهی امیر، چاپ اول، تابستان۱۳۷۷، ص ۱۳۴.
۲ـ مبلغ، محمداسماعیل، نقد و تحلیل سیّدگرایی، ص ب.
۳ـ سالنامه مجله کابل، سال ۱۳۱۱، ص ۴۰-۳۶.
۴ـ امروز ما، ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان، شماره دهم، دوشنبه اول عقرب ۱۳۷۴، ص ۲۸.
۵ـ همان منبع شمارههای ۱، ۷ و ۹
۶ـ ماهنامه بامیان، سال دوم، اسد ۱۳۷۸، ص ۳۱.
۷ـ غزنوی، جوادی، روشنفکر امروز ما، ناشر: اداره فرهنگی حرکت اسلامی افغانستان، چاپ محمد، چاپ اول، بهار ۱۳۷۸، ص۲۹ به نقل از امروز ما و صفحه نو.
۸ـ همان منبع.
۹ـ شریعتی، دکتر علی، مجموعه آثار، جلد ۱۴، ص ۱۸۱.
۱۰ـ نقد و تحلیل سیّدگرایی، ص ۳.
۱۱ـ ماهنامه بامیان، سال دوم، اسد ۱۳۷۸، ص ۳۱.
۱۲ـ قرآن کریم، سوره کهف، آیه ۱۱۰.
۱۳ـ ماهنامه عصری برای عدالت، شماره دهم، شنبه ۱۱ حوت ۱۳۷۵، ص ۲۰.
۱۴ـ نقد و تحلیل سیّدگرایی، ص الف.
۱۵- فرزند اسلام و قرآن، دفتر دوم، واحد فرهنگی بنیاد شهید، تهران ۱۳۶۲، ص ۷۳۶-۷۳۷.
۱۶ـ غرجستانی، محمدعیسی، مبارزات هزارهها در بیستسال اخیر، از انتشارات شورای فرهنگی اسلامی افغانستان، قلاتپرس، کویته، ص ۱۱.
۱۷ـ نقد و تحلیل سیّدگرایی، ص ۳۰.
۱۸ـ روشنفکر امروز ما، ص ۱۶۸ به نقل از ماهنامه عصری برای عدالت.
۱۹ـ سراجالتواریخ، ص ۸۲.
۲۰- غبار، میر غلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، مرکز نشر انقلاب با همکاری جمهوری،چاپ اول،۱۳۶۶، ص ۶۶۷- ۶۶۹.
۲۱ـ روشنفکر امروز ما، ص ۷۸ به نقل از سخنرانیها.
۲۲ـ از اظهارات مزاری در ملاقات با هیئت ایرانی در سال ۱۳۷۳.
۲۳ـ مطهری، استاد شهید مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، نشر دفتر انتشارات اسلامی، زمستان ۱۳۶۲، ص ۴۳.
۲۴ـ غرجستانی، محمدعیسی، سیمای سرزمین برفباد، ص ۲۰.
۲۵ـ همان منبع، همان صفحه.
۲۶ـ روشنفکر امروز ما، ص ۸۲.
۲۷- الاحتجاج ۲/۱۰۳.
۲۸- حیاه الامام الحسین ۳/۱۸۴.
۲۹- بحار الانوار ۴۵/۱۷۳.
۳۰- غزنوی، جوادی، روشنفکر امروز ما، ناشر: اداره فرهنگی حرکت اسلامی افغانستان، چاپ محمد، چاپ اول، بهار ۱۳۷۸، ص۲۹ به نقل از امروز ما و صفحه نو.
۳۱- مبارزات هزارهها در بیست سال اخیر، ص ۳.