کشورهای جنوب غرب آسیا بهطور کلی وارثان تجزیه ۲ امپراتوری ایران و عثمانی هستند که نقش استعمار روس، انگلیس و فرانسه در خلق کشورهای عربی منطقه و تحمیل رژیم صهیونیستی در قلب جهان اسلام انکارناپذیر است.
کشورهای جنوب غرب آسیا بهطور کلی وارثان تجزیه ۲ امپراتوری ایران و عثمانی هستند که نقش استعمار روس، انگلیس و فرانسه در خلق کشورهای عربی منطقه و تحمیل رژیم صهیونیستی در قلب جهان اسلام انکارناپذیر است. امروز نیز اهمیت این منطقه بر کسی پوشیده نیست و علت حضور نیروهای نظامی کشورهای خارج از منطقه یا پایگاههای نظامی متعدد در منطقه، میتواند همین امر باشد. غرب آسیا به لحاظ اهمیتی که دارد از دیرباز همواره مورد توجه قدرتهای بزرگ بودهاست. موقعیت استراتژیک، اهمیت اقتصادی به علت وجود ذخایر عظیم نفت و اورانیوم و استعداد این منطقه برای خرید کالاهای مصرفی، این منطقه را به عرصه رقابت قدرتهای بزرگ تبدیل کردهاست. از این جهت این منطقه بشدت تحت تأثیر رفتار قدرتهای بزرگ و سیاستهای بینالمللی قرار داشتهاست. مداخله قدرتهای بزرگ در حوزه ژئوپلیتیک غرب آسیا، یکی از اصلیترین دلایل بحران در این حوزه جغرافیایی است زیرا غرب آسیا در مرکز ثقل سیاسی و اقتصادی جهان واقع شده و محل تلاقی و به هم رسیدن آسیا، اروپا و آفریقا و به عبارت دیگر نقطه کانونی سیاسی-اقتصادی از قدیم است. از دیگر عوامل علاقهمندی قدرتهای جهانی به منطقه، عمق استراتژیک منطقه، اهمیت روزافزون خلیجفارس و تنگه استراتژیک هرمز در معادلات امنیت جهانی و محل برخورد منافع بازیگران بزرگ است. مداخله قدرتهای بزرگ در این حوزه ژئوپلیتیک مدتهاست زمینه ایجاد بحران و گسترش آن در این منطقه را فراهم کرده که ابزارهای این مداخله که در قالبها و روشهای مختلف صورت گرفته، تشنجآفرین بودهاست. در غرب آسیا مداخله اروپاییها بیشترین تأثیر را روی نقشه سیاسی منطقه داشتهاست. با مداخله اروپاییان عراق، اردن، لبنان، سوریه و رژیم صهیونیستی به وجود آمدند. این دولتها همه به نحوی از شرایط جغرافیایی، دولتهای نامساعد هستند و با واقعیات جغرافیایی سازگاری ندارند. این مسئله موجب شدهاست غرب آسیا و شمال آفریقا بیش از هر جای دیگر دنیا صحنه منازعات باشد.
بروز انقلابهای اجتماعی- سیاسی چند سال گذشته در یمن، مصر، سودان و … و ایجاد بلوکی از دولتهای تولیدکننده نفت با منافع مشترک اقتصادی میتواند به افزایش قیمت نفت و وارد آمدن ضربات اقتصادی مهلک بر پیکره نظام سرمایهداری بهشمار آید. غرب آسیا و شمال آفریقا در گذشته و حال صحنه دائمی یک مبارزه بین قدرتهای بینالمللی بوده، نقشآفرینی این قدرتها در کنار نقش عوامل داخلی و منطقهای با توجه به مسائلی مانند اهمیت نفت و انرژی، نفوذ استراتژیک و بازارهای اقتصادی غرب آسیا و شمال آفریقا حائز اهمیت است. این قدرتها به ۲ صورت در منازعات و بحرانها نقشآفرینی داشتهاند. نخست، دولت و کشورسازی و ترسیم مرزهای سرزمینی کشورهای منطقه که به دوران استعمار برمیگردد و ریشه بسیاری از بحرانهای منطقه بودهاست و دوم، دخالت در مسائل منطقه، رقابت با یکدیگر و حمایت از طرفی در منازعات و بحرانها که منافع کشورهای غربی را تأمین میکند. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ضربهای بزرگ بر منافع حیاتی آمریکا و غرب در منطقه وارد آمد و بزرگترین متحد این کشورها در قامت نیرویی مستقل در مقابل آنها ایستاد. تبدیل این نمونه به الگوی ملتهای منطقه و نیز روندهای فزاینده آموزشی و ارتباطات در کشورهای اسلامی، موجب تقویت تدریجی این جوامع شد تا جایی که بیم تغییر رژیمهای خودکامه و شکلگیری بلوکی مستقل از کشورهای تولیدکننده نفت، قوت گرفت. آمریکا و غرب برای مقابله با تهدیدات علیه منافع خود در غرب آسیا پس از دهه نخست ۲۰۰۰ طرحهای گوناگونی را به آزمون گذاشت و در آخرین تلاش به دنبال معماری جدید امنیتی در منطقه غرب آسیا بود که ابتدا طرح «خاورمیانه بزرگ» را مطرح کرد و بعد از آن هم با کمک القاعده و داعش به دنبال آن بودهاست. تسلط بر منطقه غرب آسیا میتواند رقبای جهانی و منطقهای آمریکا مانند اروپا و چین را تحت کنترل آمریکا قرار دهد. علاوه بر این، اهمیت اسرائیل در سیاستهای آمریکا به حدی است که نظریهپردازان ژئوپلیتیک مانند «میرشمایر» و «والت» معتقدند تعهد به اسرائیل هدایتکننده عمده سیاست آمریکا در غرب آسیاست. با توجه به اهمیت استراتژیک غرب آسیا برای حفظ هژمونی آمریکا، هر گونه تغییر و تحول سیاسی در منطقه از اهمیت فوقالعادهای برای این کشور برخوردار است. استراتژیستهای آمریکایی بخوبی آگاهند دستیابی به منابع خلیجفارس و تسلط بر این منطقه جهان، ضامن پایایی برتری هر قدرتی در سطح بینالمللی خواهد بود. از این رو است که باید گفت آن دسته از تحلیلگران که «نگاه به شرق آمریکا» را معادل خروج این کشور از غرب آسیا میدانند، دچار خطای استراتژیک هستند. بهطور خلاصه باید گفت اتخاذ استراتژی موازنه دور از کرانه که آمریکا را از مداخله در تنشها و درگیریهای منطقهای برحذر میدارد، برخلاف آنچه به غلط بیان میشود که آمریکا در این چارچوب تا حدی از حضور فیزیکی و نظامی خود در مناطقی مثل غرب آسیا میکاهد اما در واقع افزایش نفوذ و تأثیرگذاری سیاسی- امنیتی آمریکا بر نظم منطقه را درپی دارد. این استراتژی با استفاده از نیروهای نیابتی و همچنین ایجاد ترتیباتی با حمایت و عدم حمایت از متحدان در بخشهای مختلف به منظور مقابله با سیطره یک قدرت منطقهای بر هر منطقه است.