پیرمعظمشاه کتابش را به فرمایش حافظ رحمتخان- حاکم روهیلکند و یکی از سرداران سپاه احمدشاه ابدالی در جنگ پانیپتسوم- نوشته، ولی در هیچ جای کتابش حوادث سالهای بعد از سنوات مذکور و دوران خودش اشاره نکردهاست، تا از روی آن بدانیم که در در زمان احمدشاه ابدالی، حدود افغانستان به کجاها میرسید، اما چیزی که مسلم است، این ست که احمدشاه ابدالی داعیهٔ رهبری افغانستان را نداشت؛ او را پادشاه خراسان میخوانند۴.
در این مقاله موقعیت افغانستان را- از روی کتاب تواریخ حافظ رحمتخانی۳- میان قرون یازدهم و سیزدهم مورد شناسایی قرار میدهیم. تواریخ حافظ رحمتخانی تلخیص و بازنویسیِ کتاب تواریخ افاغنه توسط پیرمعظمشاه در سالهای ۱۱۸۳ و ۱۱۸۴ است. تواریخ افاغنه توسط خواجوی ملیزی در حدود سالهای ۱۰۳۱ و ۱۰۳۳ نوشته شدهاست.
پیرمعظمشاه کتابش را به فرمایش حافظ رحمتخان- حاکم روهیلکند و یکی از سرداران سپاه احمدشاه ابدالی در جنگ پانیپتسوم- نوشته، ولی در هیچ جای کتابش حوادث سالهای بعد از سنوات مذکور و دوران خودش اشاره نکردهاست، تا از روی آن بدانیم که در در زمان احمدشاه ابدالی، حدود افغانستان به کجاها میرسید، اما چیزی که مسلم است، این ست که احمدشاه ابدالی داعیهٔ رهبری افغانستان را نداشت؛ او را پادشاه خراسان میخوانند۴.
کتاب تواریخ حافظ رحمتخانی در برگیرندهٔ چگونگی سرگذشت قبایل خشی و مخصوصاً قبیلهٔ یوسفزی، از آغاز حرکتشان از حدود قندهار یعنی مستنگ و دامنههای جنوبغربی کوههای سلیمان تا جابجایی آنان در مناطق شرق افغانستان کنونی چون باجور، ننگرهار، تیراه، دیر، سوات، همواری، دوآبه، پشاور، هشنغر و غیره است. خواجوی ملیزی همین نواحی به اضافهٔ روهیلکند و درههای منشعب از کوههای سلیمان را «افغانستان» میخواند.
پیرمعظمشاه چهار بار لفظ افغانستان را به کار میبرد: بارِ اول در وصف مادر خانکجو مسمات به «بیبی مونده» است؛ آنجا که میگوید: «او والدهٔ عاقلهٔ مدبرهٔ صالحهٔ عفیفه نامیده، چه دی غوندی شځه بله په افغانستان کښی نه دی تیره شوی» [صص۵۳-۵۲].
خانکجو پسرِ ملکقره پسرِ پیرکی سدوزی مندر بود؛ ملکقره در کنار ملکاحمد و شیخملی از پیشوایان قبیلهٔ یوسفزی بودند. اینان در حدود سالهای ۹۳۰ به کشورسِتانی پرداخته بودند. نواحیِ ننگرهار، باجور، هشنغر، پشاور، دیر، سوات، همواری، دوآبه و تیراه را از تصرفِ قوم شلمانی (دهگان= تاجیک) و دلازاک (طایفهای از افاغنه) بیرون کشیده، اقوام خشی و قبایل منشعب از آن را در آنجاها جابجا ساختند. بعد از مرگ ملکاحمد، خانکجو پیشوای یوسفزی شد. پیرمعظمشاه دربارهٔ او میگوید: «او درحالِ طفولیت به همهٔ خصایل حمیده و شمایل مرضیه موصوف بود؛ از بسی قابلیت و لیاقت علامت امارت در جبین او مبین بود. هر کس مترصد آن بود که هر آیینه به اوجِ بلندی خواهد رسید و به مسند صدارت خواهد نشست و والد بزرگوار وی ملکقره ابن پیرکی هم عالیجاه والد تبارصدوزی مندړ وو چه سردار پس له ملک احمد او له شیخ ملی دی وو، او په ځوانانو عزیزانو پر دوی غالب وو، او په دولت، په ثروت کښی تر واړو مندړو زیات وو» [همانص].
بعد از مرگ شیخملی و ملکاحمد، تمام اولس بر کجو اتفاق کردند و او را بر سیادت خویش برکشیدند و لقب خانی بر او ارزانی داشتند. کارِ او روزبهروز رو به ترقی نهاد. تا به حدی چی اوج ارادت ته ورسید. تمامیِ اهل افغانستان [یی] مطیع و منقاد وگرزیدل؛ چی ذکر بهای خپل محل کشی راشی» [ص ۱۴۷]. تا آنجا که مینویسد: «القصه چون خانکجو برمسندِ ریاست و امارت متمکن شد، در محافظت ملک مأخوذه و هراست بلاد مفتوحه و انتظام امور ملکی و بندوبستِ اولس از ملکاحمد فایقتر گشت و جمیع سکنهٔ دیار افغانستان و دهگان و گوجر، و هندی و نیلابی و سواتی و گبری و تینولی و کفرهٔ کوهی مطیع و منقاد او شدند و آباد مُلک وو، نور خلق و کثرت لشکر از وقت ملکاحمد زیاده گشت» [ص ۱۴۸].
بار سوم در حین ذکر «جنگ شیختپور» از افغانستان نام میبرد: «الغرض نوبتبهنوبت د تمامی خشی لشکری راغی، مقابل د شیختپور دیره شولی هونبره لشکر سره جمعشه که مثل آن افواج دریا امواج در تمامیِ افغانستان هیچکسی دیده و شنیده نباشد» [ص ۱۶۳]. این جنگ در دورهٔ فرمانرواییِ همایون بر هندوستان و کابل (۹۶۲–۹۴۷) میان یوسفزی و غوریهخیل در موضع به نام شیختپور- از مضافات پشاور- به وقوع پیوستهاست. این جنگ به نفع یوسفزی پایان یافت، «و تمامی اقوام افاغنه مطیع و منقاد خانکجو شدند، و کسی را زهرهٔ آن نبود که مخالف مرضیِ او کند».
کوششهای خانکجو برای تسخیر قلعهٔ پشاور به ناکامی انجامید؛ سکندر اوزبک قلعهدارِ آنجا که از قبل همایون حکمرانی داشت، مقاومت نموده نگذاشت که حاکمیت دولت مغول در آنجا سقوط کند. در غیرِ آن میتوان گفت که فتح پشاور به دستِ خانکجو زمینهٔ تشکیل دولت سوم افغان (بعد از لودی و سوری) را در افغانستان شرقی فراهم میآورد. جلالالدین اکبر به ممالکستانیِ یوسفزی خاتمه داد.
پیرمعظمشاه بعد از جنگ شیختپور وسعت قلمرو افغانستان (در واقع افغانستان شرقی در برابر افغانستان غربی با مرکزیت مستنگ در جنوب کویته) را که خانکجو بر آن حکمرانی داشت اینگونه ترسیم میکند: «ذکر ممالک متصرفهٔ خان کجو؛ الحاصل درسته سمه، تر لنډی سینده تر اباسینده او درست سوات تر تورواله تر تیراته، تر پنجګوری تر نباکه، که مسمی به لاهور است، او درستتر اسماره، تر ناوه ګی تر کونړه او درستتر کړپی دخیبره تر ننګهار تر تیراه تر کوهاته او درست ختک او پوری تر اباسینده تر نیلابه تر سجندی تر کهیب تر سوهانه تر مارګلی تر ککهرو ترپکهلی، دا ملکونه واړه د ده مسخ وو، اهل سکنه یی بنده او فرمانبردار وو، په هر وقت په هر مهم چه به یی بلل، قصور دریغ په کښی د چا نه وو»[ص ۱۸۵].
ترجمه: «در پایانِ این ممالکسِتانی، هشنغر کاملاً و دقیقاً تا رودِ کوتاه تا رودِ سند و تمام سوات تا تورواله و تا تیراته، تا پنجگور تا نیاکه، که مسما به لاهور است، و تمام بنیر و تمام چمله تا تینوله، و تمام هشنغر و تمام دوآبه و تمام باجور تا هندوراجه، تا اسمار تا ناوهگی تا کنر و تمام پشاور تا کرپی از خیبر تا ننگرهار تا تیراه تا کوهات تمام ختک تا کنار رود سند تا نیلاب تا سجنده تا کهیب تا سوهانه تا مارگلی تا ککهر و تا پکهلی، این مناطق عموماً مسخر خانکجو بود. ساکنان اینجاها بنده و فرمانبردار او بودند؛ در هر زمان و برای هر مهمی که آنها را طلب میکرد، از هیچجانبی تعلل و دریغ صورت نمیگرفت».
۱- سلف و سلفیت جدید؛ مجلهٔ جمعیت فکر، زمستان ۱۳۹۶ش؛ صص ۳۲۷–۳۵۷.
۲- بابر در تزوک بابری، افغانستان را در جنوب کابل میداند؛ اونغر، فرمل و بنو را جزو افغانستان نمیشناسد: «جنوبی او [کابل] فرمل، نغر، بنو و افغانستان است» [ص ۸۰].
۳- تواریخ حافظ رحمتخانی؛ مؤلف پیرمعظمشاه؛ دیباچه: پروفیسور محمدنواز طایر؛ پشتو آکادمی، پیشور یونیورستی؛ چاپ دوم ۱۹۷۱م.
۴- احمدشاه درانی، گنداسنگ، چاپ لندن ۱۹۵۹، ص ۴۵، به نقل از افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نزدهم، عرفان ۱۳۸۵ش.
-دکتر مهدی
منبع : هشت صبح