کشور آمریکا مراحل شفافی از رشد، اوجگیری و افول را پشت سر گذراندهاست. موتور محرکه پیشرفت و افول آمریکا، از ابتدا تاکنون را میتوان بر اساس دو مفهوم قدرت سخت و قدرت نرم تحلیل کرد. در اینجا تلاش میشود بر اساس هر کدام از این دو مفهوم، تحولات آمریکا در حد یک مقاله کوتاه ژورنالیستی
ارائه گردد.
قدرت سخت
قدرت سخت آمریکا، که در شکل جنگافزارهای نظامی و قدرت تخریبی آنها، قابل رویت است، ابتدا بخشی از ماشین نظامی انگلیس بودهاست. این ماشین نظامی طی بیش از سه قرن و در زمان سرکوب قبایل سرخپوست و فتح سرزمینهای جدید، بر سلاح بومیان برتری مطلق داشتهاست و بهطور کل، اروپاییهای مهاجر پیروزی خود را مدیون همین سلاحهای گرم و آتشین بودهاند.
در سال ۱۷۷۶ مستعمرهنشینان بریتانیا، از این کشور اعلام استقلال کردند و در سال ۱۷۸۳ نیز حاکمیت ایالات متحده بر مناطقی که در حد فاصل کانادا در شمال، فلوریدا در جنوب و رود «میسیسیپی» در غرب قرار میگیرند، تثبیت گردید.
اما، از سال ۱۸۹۰ و زمانی که توجه واشینگتن به آمریکای مرکزی و لاتین معطوف شد، قدرت سخت این کشور به آزمون جدی گذاشته شد. آمریکا در سال ۱۸۹۵ انگلیس را در ونزوئلا کنار زد و در سال ۱۸۹۸ طی یک جنگ ۱۲۳ روزه، اسپانیا را به سختی شکست داد و کوبا، گوام و پورتوریکو را از اسپانیا گرفت و سپس، کشور فیلیپین در آسیا را به مبلغ ۲۰ میلیون دلار، از اسپانیا خرید!
این فتوحات گسترده هم برتری قدرت سخت آمریکا را در دنیای جدید اثبات کرد و هم به سران واشینگتن اعتماد به نفس داد.
در دو جنگ بزرگ جهانی نیز ماشین جنگی آمریکا نه تنها آسیب قابل ذکری ندید، بلکه دو جنگ اول و دوم جهانی برای آمریکا از لحاظ نظامی، به مثل یک رزمایش با هدف تقویت بنیه ارتش از هر نظر میمانست و حتی باعث شد که این کشور به سلاح مخرب هستهای دست یابد و قدرت تخریب آن را جلوی چشم جهانیان آزمایش کند. دو جنگ بالا به علاوه، فرصتهای اقتصادی بینظیری را برای آمریکا فراهم کرد. همین عوامل دست به دست هم داده و آمریکا را به یکی از دو ابرقدرت برتر جهان بعد از سال ۱۹۴۵ تبدیل کردهاند.
با تحولات دهههای بعد، به ویژه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۲، دوره جدیدی برای آمریکا آغاز شد. قدرت سخت این کشور و متحدانش در حمله به عراق (۱۹۹۲) و لشکر کشیهای پس از واقعه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ به رخ کل دنیا کشیده شد.
قدرت نرم
در ارتباط با آمریکا، قدرت نرم را میتوان تحت سه مفهوم وحدت، احترام و ترس قرارداد؛ منظور از وحدت، گرایش به یکپارچگی در داخل و ایجاد اتحاد و ائتلاف در خارج است. در داخل، همانطور که میدانیم، ۵۰ ایالت با یکدیگر در قالب یک نظام فدرالی، متحد شدند. از لحاظ ایدئولوژیکی نیز اندیشه لیبرال دموکراسی، گفتمان غالب بودهاست. در چنین شرایطی، شکافهای اجتماعی فعال و غیرفعال، تحتالشعاع دستگاه عظیم تبلیغاتی و غرور کاذب ملی، قرار میگرفتهاند. بحرانهای نژادی و اقتصادی دورهای هم به شیوههای مختلف، از جمله با استفاده از زور، موقتاً حل میشدهاند.
یکی دیگر از مهمترین ابزار قدرت آمریکا طی دهههای گذشته، احترامی بودهاست که مردم و سران خیلی از کشورها برای آمریکا قائل بودهاند. از نگاه این بخش از مردم دنیا، آمریکا در توسعه دموکراسی و حمایت از حقوق بشر، پیشگام بوده و مهد آزادی بیان و علم است. علاوهبر موارد بالا، نفس قدرت برای خیلیها احترام میآورد. قدرت نرم برنّدهترین و خطرناکترین سلاح در دست آمریکا بودهاست. زیرا، نه تنها برای این کشور هزینهای نداشته، بلکه کشورها را به اختیار خود و از درون مقهور هژمونی آمریکا میکردهاست.
مولفه دیگری که قدرت نرم آمریکا را تشکیل میداده، ترس بودهاست. آمریکا در جنگهای خود، معمولاً از یک اصل معروف ماکیاولی بهره میبرد؛ چنان کشتار کن که همه از تو حساب ببرند. بسیاری از کشورها به دلیل واهمهای که از آمریکا داشتهاند و دارند، پیشاپیش خودشان را تسلیم این کشور میکنند و فرصت نبرد را به اختیار، از خود سلب میکنند. در این مورد، مثالهای فراوانی وجود دارد و بهترین نمونه از این نوع کشورها در حال حاضر، عربستان و شیخ نشینهای خلیجفارس هستند.
آمریکای دوره جو بایدن
خوشبختانه، طی دهههای اخیر و به ویژه در دوره ریاست جمهوری «دونالد ترامپ» (۲۰۱۶–۲۰۲۰) ضربات مهلکی به قدرت نرم آمریکا وارد شدهاست. شکافهای اجتماعی عمیق در این کشور، حاکمیت را به چالش کشیدهاند، به طوری که در این حد و اندازه، تا کنون سابقه نداشتهاست. در آمریکا برای نخستین بار به کنگره حمله شده و باز هم برای نخستین بار، روند انتقال قدرت با حاشیههای بیسابقهای همراه شدهاست. اعتراضهای خیابانی مردم گستردهتر شدهاست و گروههای افراطی نیز از یک طرف، دولت و از طرف دیگر، گروههای سیاسی و مردم را به چالش کشیدهاند.
مولفه دیگر قدرت نرم آمریکا، یعنی احترام به این کشور، نیز اکنون به شدت آسیب دیدهاست. دیگر کسی آمریکا را کشوری صلحطلب، حامی حقوق بشر و دموکراسی، مهد علم و آزادی بیان نمیداند. مردم جهان در حال حاضر نسبت به سالهای قبل، تصور معکوسی نسبت به آمریکا دارند؛ آنها وقتی نام آمریکا را میشنوند، به یاد جنگ، لشکرکشی، کشتار، تجاوز و دزدی میافتند.
پدیده ترس نیز دیگر نمیتواند مثل گذشته، جوامع مختلف را مرعوب آمریکا بکند. زیرا همه فهمیدهاند که آمریکا نه توان نبرد رودر رو را دارد و نه سلاحهای مخرب صرفاً در انحصار این کشور است. مردم کشورهای مختلف دیدهاند که چهار کشتی ایرانی، علیرغم تهدیدات آمریکا، به مردم تحت محاصره ونزوئلا بنزین رساندهاند و واشینگتن هیچ غلطی نتوانست بکند. این اقدام و اقدامات شجاعانه مشابه دیگر ایران، باعث شدهاست که ملتها مثل سابق، مرعوب آمریکا نباشند.
جمعبندی
جو بایدن که شخصاً هیچ صفت ممیزهای ندارد، در شرایطی به قدرت رسیدهاست که کشورش مهمترین منابع قدرت خود را از دست دادهاست. او به عنوان رئیسجمهور آمریکا، مثل اسلاف خود، باید از قدرت نرم نهایت بهره را برای حفظ و تقویت منافع نا مشروع آمریکا ببرد. اما، همانطور که دیدیم، آمریکا در حال حاضر، از این لحاظ، خلع سلاح است.
در خبرها میشنویم که بایدن قصد دارد، حمایت از عربستان را در جنگ یمن، قطع کند. اما همزمان به نقل از رئیسجمهور آمریکا میشنویم که این کشور به حمایت از آلسعود ادامه خواهد داد! همین دو رویکرد سیاسی به اصطلاح متفاوت، از سر درگمی بایدن به خوبی بهره برمیدارد؛ از یک طرف، او سعی میکند، قدرت نرم آسیب دیده آمریکا را ترمیم کند، و از طرف دیگر، با حمایت از رژیم دیکتاتوری عربستان، به قدرت نرم آمریکا (درخصوص توسعه دموکراسی و…) ضربه میزند!
در ارتباط با بهرهگیری از قدرت سخت نیز بایدن هیچ شانسی ندارد و نمیتواند لشکرکشیهای آمریکا در دهههای اخیر را تکرار کند.
با این تفاصیل، به نظر میرسد که ایالات متحده، روزهای اوج خود را پشت سر گذاشتهاست و باید از بلند پروازیهای سابق، فاصله بگیرد.