اعوذ بالله من الشیطان الرجیم – بسم الله الرحمنن الرحیم. الحمد لله رب العالمین الصلوة والسلام علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
گرامی میداریم سالگرد قیام سوم حوت را و از خداوند میخواهیم که این قیام خونین را و این خونهای ریخته شده را از همهٔ ملت ما بپذیرد. موضوعی که قرار است من در این چند دقیقه خدمت تان بحث بکنم رابطهٔ حقوق بشر و قیامها و مقاومتها است.
آیا حقوق بشرمی تواند زمینه سازقیام و مقاومت باشد یا نه؟ آیا حقوق بشرمی تواند توجیه کننده قیامها و مقاومتها باشد یا نه؟ به طور کلی آیا میشود با معیارحقوق بشرقیامها و مقاومتها را عیار کرد یا نه؟ میدانیم که منشور حقوق بشردربسیاری ازکشورها مبنای نظامهای حقوقی جامعه است و دربسیاری ازکشورهای دیگرمعیارارزیابی ارزشهای اجتماعی است. آیا میشود این شأن و این مرتبت را برای حقوق بشر قائل شد یا نه؟
خیلیها در دفاع ازحقوق بشرمی گویند بلی، میشود. وقتی که به منطق شان نگاه میکنیم، میبینیم که منطق شان این است که طراحان این منشورانگیزههای خیرخواهانه وانسان دوستانه داشتند. [ از نظر آنها] کسانی که این منشور را طراحی کردند و بعد درسی ماده منتشر کردند، غرض شان ایجاد صلح و امنیت و آزادی وعدالت بوده، چرا نباید آن را معیار قرار داد؟ اما آیا این منطق درست است؟ نه؛ برای این که درارزیابی انگیزه را با انگیخته نباید خلط کرد. انگیزه ممکن است درست باشد، اما آنچه که نتیجهٔ این انگیزه هست را باید دید چیست؟
بعضیها میگویند بلی؛ ازآن جهت که دربرخی ازموارد کارکرد مثبت داشته میشود عیار کرد و منشور را معیار قرارداد؛ [ به عقیده آنها] درجاهایی که این منشور پیاده شده صلح ایجاد شده عدالت و امنیت ایجاد شده است. آیا میشود این کارکرد مثبت را دلیل گرفت براین که منشورحقوق بشرمی تواند برای ارزیابیها معیارباشد؟. بازهم به نظر من نه؛ برای این که ممکن است، این فرض درست و معقول است که یک منشوری یک ایدهای برای یک مقطع زمانی مشخص یا یک مکان مشخص، آثار و برکاتی داشته باشد، اما توجیه منطقی و عقلانی نداشته باشد. خیلی داریم مواردی که یک فکر باطل آثار خوبی موقتاً در یک جامعه داشته است. نمیشود گفت که این اثرمثبت میتواند دلیل برموجه بودن و معقول بودن این فکراست. ازاین معیارها در آثار و کتابهایی که در دفاع ازحقوق بشر نوشته میشود زیاد مشاهده میکنیم. مخصوصاً روشنفکران امروزما که من فکر میکنم شاید صفت روشنفکری برای آنها تقریباً غریب است؛ اگر ما بخواهیم آن ویژگی واقعی این تیپ را درجهان امروز و درجامعهٔ خودمان بسنجیم همان آشفته فکری ویژگی بارز این قشر است. درمیان این قشر منشورحقوق بشردر واقع یک قرآن ثانی است و ما شاهد هستیم تحلیلها و موضع گیریهایی که بر اساس این منشورمی شود چه آفاتی را درجامعه، برای فرهنگ جامعه و ارزشهای جامعه و باورهای جامعه ایجاد میکند. اما همهٔ اینها به این معنا نیست که بنده مخالف حقوق بشرهستم. اینها را گفتم تا نقطه اساسی بحث را پیدا کنیم.
اگرسؤال ما این باشد که آیا میشود منشور حقوق بشر را معیار ارزیابی قیامها و مقاومتها قرار داد، به نظر من بهترین راه این است که ببینیم این منشوربرچه مبنایی استواراست. چه مبانی ای و چه پایههایی وجود دارد که این منشور و این ایده برآن پایهها استواراست تا بعد بشود آن را توجیه کرد.
توجیه یک ایده بر اساس مبانی آن است [و به همین جهت]است که ما نیاز پیدا میکنیم به شناخت مبانی منشور حقوق بشر. بنده در دراثرمطالعهٔ خیلی محدود و ناقصی که دراین حوزه داشتم به نتایجی رسیدم که این نتایج را خدمت تان دراین جلسه تقدیم میکنم.
وقتی که شما منشور حقوق بشر را که به صورت اعلامیه در۳۰ ماده مطرح شده مطالعه بکنید، از تک تک مادههایش و ادبیاتی که برآن حاکم است، میبینید که بر پیش فرضها و مبانی متعددی استوار است که این مبانی و پیش فرضها را میشود برچهار دسته تقسیم کرد. یک دسته مبانی انسان شناختی منشوراست، یک دسته مبانی جهان شناختی منشور، یک دسته مبانی حقوق شناختی منشورو یک دسته مبانی معرفت شناختی منشور.
اگر بخواهد این منشور موجه باشد و عقلاً توجیه پذیر باشد باید این مبانی صحت و درستی اش اثبات شود. در بخش مبانی انسان شناختی منشورحقوق بشرما دو ایدهٔ عمده داریم که اینها پیش فرض طراحان این فکر و ایده بوده است. یکی کرامت ذاتی بشراست. اینها معتقدند که که اولاً بشرکرامت و حرمت غیرقابل انفکاک دارد و با هیچ عنوانی و عاملی نمیشود این حرمت و کرامت و شرافت را ازبشرگرفت. این یک، که ما تأویل میکنیم به کرامت ذاتی بشر؛ و دوم این کرامت ذاتی بشربرای بشر کلی یا انسان کلی نیست بلکه برای فرد بشراست. یعنی همین موجودی که درخارج راه میرود نه انسانیت کلی به عنوان یک مفهوم انتزاعی ذهنی. این هم نکته دوم. پس کرامت ذاتی بشر یعنی کرامت و حرمت ذاتی افرادی که در خارج به عنوان انسان با دو پا راه میروند. این یک فکر و ایده است در نگاه انسان شناختی اینها و فکر دوم استقلال و خود بسندگی بشراست. در طرح این ایده و فکراین پیش فرض وجود داشته است که انسانها خود اتکا هستند، به خود وابستهاند، نه به بیرون ازخود.
من این جا شواهد و قرائن متعددی را از کتابی که در رابطه با تاریخچه تنظیم حقوق بشرنوشته شده میخواستم مطرح کنم که فرصت نیست ولی دو سه تا نکته را به عنوان قرائن عرض میکنم که شما ببینید این دو سه تا نکنه نشان میدهد که این پیش فرضها و این مبانی دربحث انسانشناسی وجود داشت. یکی آن تعبیر به مقام و ارزش فرد انسان است. اینها تعبیراتی هستند که در خود اعلامیهٔ حقوق بشر آمدهاند. این خیلی مهم است، «مقام و ارزش فرد انسان» میتوانست بگوید «مقام و ارزش انسان»، اما چرا قید فرد انسانی را میآورد، تا تأکید کند براین که این فرد موجود خارجی است. یا هرکس، هرفرد، هرشخص، این ادبیات حاکم بر منشوراست. این تعبیرات خیلی سنجیده به کار رفته است. هر کس، هر فرد، هرشخص، دقیقاً آن فکرفردگرایی را درنگاه انسان شناختی اینها نشان میدهد، یا مثلاً میگوید «تمام افراد بشرآزاد به دنیا میآیند»، تعبیر روی افراد بشر است یا مثلاً در بخش دوم که خوداتکایی باشد، تعبیر این است که تمام افراد بشر آزاد به دنیا میآیند. به جای این که بگوید «آزاد به دنیا میآیند»، میتوانست بگوید «آزاد آفریده میشوند» اما این کلمه آفریده شدن را به کار نمیبرد میگوید آزاد میآیند.
فرق این دو تعبیر در چی هست؟ فرقش این است که اگرمی گفت آزاد آفریده میشود، او یک آفریدگاری لازم داشت. این نشان میداد که بشر و انسان متکی به یک جایی است، اما وقتی میگوید آزاد به دنیا میآید، این بار را ندارد.
در کتاب اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن، قطعهای را نقل میکند از بحثهایی که در آن زمان برای تنظیم اعلامیه حقوق بشر شده بود. خیلی نکته آموزاست برای ما و تأیید میکند این عرض بنده را که چه دیدگاه انسان شناختی در پس این فکر و ایده بوده است. در این جا من این تکه را برای تان میخوانم:
«در جریان نظرخواهیهای کمسیون، این تفاوت اساسی برداشتهای فلسفی هنگامی آشکار گشت که مسئله گنجاندن یا نگنجاندن استناد به خدا یا طبیعت به مثابه منشإ حقوق بیان شده در اعلامیه مطرح گشت (این مسئله که منشأ چه باشد، اختلاف پیش آمد). هلندیها طرفدار گنجاندن این استناد بودند وکوشیدند تا در جریان مباحثات سومین کمیته کمسیون پیشنویس اعلامیه را به سمت پذیرش همین استناد بکشانند. نماینده هلند در مجمع عمومی به سخنرانی پرداخت و اظهار تأسف کرد که دراعلامیه به منشأ الهی انسان و جاودانگی روح او اشاره نشده است. در واقع سرچشمه تمام این حقوق خود خدای متعال است که مسؤولیت بزرگی را به دوش کسانی گذاشته که این حقوق را مطالبه کردهاند. نادیده گرفتن این پیوند درحکم جداکردن گیاه از ریشههای آن یا ساختن خانهای بدون پی است.
این در واقع گزارش از وضعیت گفت و گوهایی است که در آن کمسیونها شده بود. این نشان میدهد که دقیقاً این فکر را متوجه بودند که این حقوق را که پایهگذاری میکنیم برای انسان، آیا مستند بکنیم به یک منشأ فراانسانی یا نه؟ بعد میگوید: «اگرچه پیشنهاد هلند در اصل از پشتیبانی استواری بعضی از کشورها بویزه چند کشوراروپایی برخوردار شد، کشورهای دیگر با آن مخالفت کردند». در جایی دیگر میگوید که «این ماده (ماده یکم اعلامیه حقوق بشر) در طول فرایند نگارش اعلامیه مسائلی را ایجاد کرده بود. از یک سو مسئله پی ریزی حقوق بشر بر پایه حقوق طبیعی با این پرسش مطرح شده بود که چه کسی عقل و وجدان را به افراد بشر داده است. پس ازمناظرهٔ جدی که در آن پیشنهادهایی به ویژه در مورد گنجاندن از رهگذر طبیعت، یا استنادهای کمابیش ویژه به خدا عرضه گشت، تصمیم گرفته شد که این مسئله را دور بزنند و فقط به سرشت انسان عقل و وجدان تأکید ورزند». این هم تکهٔ دیگری ازتاریخ.
همه بحثها و گفتگوها و آن ادبیات را که کنارهم میگذاریم به این نتیجه میرسیم آن زمانی که این ایده طراحی میشده برای انسان، این فکر را عمداً گذاشتند کنار که نباید انسان و حقوقش مستند باشد به یک منبع دیگری و انسان به عنوان یک موجود خارجی دارای حرمت وکرامت ذاتی و مستقل ازخودش مورد بحث قرار بگیرد. این نوع اولی ازمبانی که در این اعلامیه است.
نوع دوم، مبانی منشور حقوق بشرمبانی جهان شناختی این منشور است. من در این جا فقط به یک ایده و فکراساسی که در این مواد مطرح شده و کاملاً قابل استفاده است اشاره میکنم و آن عبارت است ازگسست بین دنیا وآخرت. درتفکر طراحان این منشور، دنیا با آخرت ارتباط ندارد. یا اصلاً اعتقادی به آخرت نبوده چنانچه ملحدان و ماتریالیستها داشتند یا هم اگر اعتقادی بوده است ارتباطی بین دنیا و آخرت درفکر اینها مطرح نبوده است. من بعید نمیدانم که این گسست ارتباط ناشی از تفکرانحرافی مسیحیت باشد، درواقع نجات انسان. به هرحال، این نگاه یعنی نگاه گسست بین دو مرحله اززندگی انسان و دو مقطع اززندگی انسان پیش فرضی اساسی بوده که در تفکر طراحان اطلاعیه [وجود داشته است].
قوانینی که این را تأیید میکند، این است که در یک جایی از این اعلامیه حقوق بشرتعبیری دارد که «صلح و امنیت و آزادی بالاترین آمال بشراست». این تعبیر بالاترین آمال بشر برای چه کسی و چه کسانی صحیح است که اطلاق شود؟ برای کسانی که فقط در دنیا میخواهند زندگی کنند، صلح و آزادی و امنیت بالاترین آمال است؛ اما برای کسی که این مرحلهای از زندگی او است و منشأ برای زندگی دیگر هست اهدافی بالاترازاین هم وجود دارد. رستگاری بالاترین است.
عدم تمایز ازحیث دین یا آزادی تغییر دین. شما وقتی که ازآزادی تغییردین سخن میگویید یا ازعدم تمایزازحیث دین سخن میگویید برای چه جامعهای این میتواند ارزش مطرح شود؟ برای کسی که معتقد است دین مایهٔ رستگاری اخروی انسان است و البته در دنیا هم نقش اساسی دارد، برای او نقش قائل نباشید، و الا برای کسی که برای دین ارزش قائل باشد باید به گستردگی ساحت دین ما باید تعبیرکنیم که آزادی وجود دارد یانه؟ تغییرصحیح است یا نیست؟ خود این تعبیرات وادبیات نشان میدهد چیزی که در ذهن اینها مطرح بوده همان ظرف زندگی دنیا است. در این ظرف و دراین محیط اگر کسی بخواهد زندگی کند چه اصولی را باید رعایت کند که زندگی آرامی داشته باشد؟. کاملاً یک نگاه سکولاریستی در پس این منشور وجود دارد. این بود نوع دوم از مبانی منشور حقوق بشر.
نوع سوم ازمبانی، مبانی حقوق شناختی است. در این قسمت من به دو فکر فقط اشاره میکنم. یکی این که در پس ایده منشورحقوق بشر پذیرش حقوق طبیعی نهفته است. در این که یافتههای حقوق طبیعی درست هست یا نیست، بحث زیادی است، بعضیها میپذیرند. درمنشور حقوق بشر این فکر پذیرفته شده است که ما حقوق طبیعی داریم و همه مواد سیگانه که مطرح شده در واقع شاخههایی از این فکر است که این حقوق طبیعی وجود دارد. پس این یک فکر، و دوم تعریفی است که ازعدالت شده است در این منشور. عدالت در این اعلامیه به معنای برابری تلقی شده، نه به معنای احقاق حق. ادبیات این را نگاه کنید درمقدمه اعلامیه حقوق بشر فلسفه شناسایی حقوق، ایجاد آزادی، عدالت و صلح در جهان معرفی شده است. در ماده یک از برابری حیثیت و حقوق، درماده ۲ ازعدم تمایل تبعیض دربرخوردهای حقوقی، در ماده ۷ از تساوی در برابر قانون، درماده ۱۰ ازمساوات کامل دراقامه دعوا، درماده ۱۶ ازتساوی حقوق زن و مرد. اینها همه تساوی و برابری است، یعنی تفکری که در موردعدالت داشته عدالت را به معنای برابری معرفی کرده است. این نوع سوم از مبانی.
نوع چهارم از مبانی، مبانی معرفت شناختی است که در پس این فکر وجود داشته که من فقط به یکی از آنها اشاره میکنم و آن باور و استقلال وتوانمندی عقل در شناخت مبانی و لوازم حقوق است. کسانی که این منشوررا مطرح، تنظیم و تدوین کردند، این باور را داشتند که میشود با عقل و اتکای خرد و اندیشه بشرمی شود مبانی اتکای حقوق را پیدا کرد و درست کرد و بعد بر اساس آن گزارههایی را تنظیم کرد و به عنوان معیارها و ضوابط زندگی بشر مطرح کرد. این مبنای معرفت شناختی حقوق بشر است. این چهارمین مبنا را من بصورت خیلی فشرده گزارش دادم. آیا از نظر ما که معتقد به وحی و دین هستیم و برای ما در کنار معیارهای دیگر، معیار دین هم وجود دارد، این مبانی درست است؟ آیا میتوانیم این منشور را با این مبانی بپذیریم؟
در نوع اول که مبانی انسان شناختی باشد من دو مبنا راعرض کردم، یکی کرامت ذاتی بشر و یکی هم استقلال و خودبسندگی بشر. دومی از نظرما قطعاً پذیرفته نیست. ما بشر را موجودی مثل بقیه موجودات، متکی به یک آفریدگار میدانیم. هم وجودش را، هم ارزشهای وجودی اش را و هم حقوقش را متکی به آن مبنای هستی میدانیم؛ بنابراین، از نظرما این مبنای قابل پذیرشی نیست که ما انسان را موجود مستقل، خودبسنده و خود متکی بدانیم.
اما، مبنای اول که کرامت ذاتی باشد، این جای بحث دارد. بر اساس مطالعات و منابع دینی مخصوصاً قرآن تا این حد را میتوانیم همراهی کنیم که ما برای بشرکرامت انسانی قائلیم، کرامت ذاتی هم قائلیم. برای فرد بشر قائلیم نه برای کلی ذهنی. اما این فرد بشری که موجود خارجی است دو بعد دارد، دو واقعیت دراین موجود خارجی است. یکی واقعیت جانداری اش است که نفس میکشد، یک واقعیت دیگری است که ما اسمش را انسان میگذاریم. دلیلش این است که اگر آبی داشته باشیم و یک انسان و یک حیوان هر دو تشنه باشند و درحال مرگ، آن آب را به چه کسی باید داد؟ طبیعی است که به انسان باید داد. این چه ترجیحی دارد الان؟ کسانی که انسان را به عنوان موجودی از جانداران قرار میدهند، این سؤال را پاسخ بدهند که در این ترجیح چه مبنایی وجود دارد؟. آیا جز این است که بگوییم این جاندار با آن جاندار فرقی دارد، فرقش چیست؟ اسمش را ما میگذاریم انسان. پس انسان یک واقعیت دیگری هم دارد. ما معتقدیم هردو واقعیت این موجود از خود کرامت دارند، هم واقعیت جانداریش و هم واقعیت انسانیش، و هر یک از این دو کرامت منشاء برای حقوق میشود. حقوق مجزا و متفاوت وهر یک از اینها هم میتوانند مبنای برای زیست اجتماعی باشند.
آنی که در غرب امروزه در این تفکر حقوق بشر مطرح است، آن حقوق برخاسته یامبتنی بر بعد جانداری انسان هست؛ و از همین جهت، آنها تأکید میکنند که چون انسان کرامت ذاتی دارد در جامعه، پس مرزهای عقیدتی دیگر مطرح نیست. چون هیچ قالبی و هیچ عنوانی نمیتواند این کرامت را از انسان بگیرد، این حقوق را از انسان بگیرد. شما به چه حقی مسلمان را بر کافر ترجیح میدهید در حقوق اجتماعی. راست میگویند؛ اگر واقعاً ما مبنای جانداری را بگیریم، خوب این هم نفس میکشد، آن هم نفس میکشد، این هم جاندار است، آن هم جاندار است، به چه دلیلی شما این را حقوق ویژه برایش قائل میشوید؟ تمام ارزشهایی که ما داریم در رابطه با مسلمان و کافر، زیر سؤال میرود. اما اگر ما بپذیریم این موجود خارجی یک واقعیت دیگر هم دارد، به اسم انسان که خودتان در مقام ترجیح این انسان بر جانداران، پذیرفتهاید او را، آن واقعیت هم باید مبنای حقوق باشد، و زیست اجتماعی و زندگی اجتماعی انسان بر اساس این حقوق است، نه بر اساس حقوق جانداری اش، چون انسانها به عنوان انسان با هم ارتباط برقرار میکنند. پایههای این سقف زندگی اجتماعی، بر اساس آن انسانیت انسان است، والا اگر آن رابطه و آن فرهنگ انسانی را از انسان بگیرید، مثل همه حیوانات دیگر درجنگل باید زندگی کند. پس زیست اجتماعی بر اساس آن حقوقی است که برگرفته از این بعد کرامت انسان است. اگر این حقوق معیار بود، آن وقت ما باید ببینیم که آن حقوق انسانی چه دستوراتی را برای ما ایجاب میکند و ایجاد میکند، و چه هنجارهایی را پایهگذاری میکند. آن وقت ما میتوانیم تحلیل کنیم که چرا ما فرق میگذاریم بین مسلمان و کافر. چون زندگی در جامعه اسلامی با مسلمان بودن سازگار است. با این تفکر، با این ایده بحث مفصلی دارد که من واردش نمیشوم. فقط این نکته را میخواستم عرض بکنم که ما کرامت ذاتی را میپذیریم، کرامت ذاتی فرد را هم میپذیریم، اما ما جامع ترباید نگاه بکنیم، نه یک بعدی. این راجع به نوع اول.
نوع دوم که مبانی جهانی شناختی باشد، خوب، روشن است نیازی به توضیح ندارد که ما اصلاً یکی از باورهای انسانی ما این هست که دنیا مقدمه آخرت است. هیچ مسلمانی را شما نمیتوانید پیدا بکنید که بگوید دنیا چیزی جدای از آخرت است. هم در تکوین جدا نیست، یعنی ادامه دارد این زندگی، این هستی، بایک تحولی و هم در تأثیری که در سرنوشت انسان میگذارد. زندگی دنیا اصلاً زمینه شکل گیری زندگی اخروی انسان است. این از واضحترین آموزههای قرآنی است که من خیلی وارد تفصیلش نمیشوم. چون نیازی نیست.
واما آن مبنای حقوق شناختی اش. من در اینجا عرض کردم که دو تا فکر وجود داشته، یکی این که حقوق طبیعی را پذیرفتند، و یکی هم این که از عدالت تعریف به معنای برابری داشتند. آیا این دو تا را ما میتوانیم بپذیریم یا نه؟
واقعیتش این است که حقوقی طبیعی را چند جور میشود، تعریف کرد. یکی این که بگوییم حقوق طبیعی یعنی حقوقی که ریشه در طبیعت بشر دارد. یعنی اقتضائات ذاتی و طبیعی ای که در وجود انسان هست. اگر این را این طور تعریف کنیم، این تعریف از حقوق طبیعی برای ما قابل قبول است. ما هم معتقدیم که تمام ارزشهای دینی که بازنمای حقوق انسان هست، در واقع برگرفته از فطرت بشر است. فطرت همان طبیعت انسان است. پس بنابراین، حقوق طبیعی به این معنا، برای ما هم قابل پذیرش است. اما یک تعریف دیگری هم میشود که این تعریف رایج تر است یعنی حقوقی که عقل انسان آنها را بیان میکند. یعنی در طبیعت بشر یک سلسله اقتضائاتی وجود دارد که توسط عقل، باید کشف شود و بیان شود و مطرح شود. حقوق عقلی، حقوق طبیعی مترادف میشود به حقوق عقلی. اگر این جوری تعریف کنیم، آن وقت دیگر حقوق طبیعی از جانب ما قابل پذیرش نمیتواند باشد. چرا؟ برای این که ما در کنار عقل، یک راه دیگری هم برای کشف حقوق فطری و طبیعی بشرداریم، یک راه دیگری هم برای کشف آن اقتضائات داریم که آن وحی است. ما باید از هردو را ه برای شناخت و شناسایی آن اقتضائات ذاتی و فطری و طبیعی بشر استفاده بکنیم. چه بسا که این راه وحی کامل تر باشد. برای این که آن عقل انسان، محدود است و محکوم است. محکوم به داشتن نقص است. نمیشود با یک ابزار ناقص وجود بشر را شناخت و بعد ساختار وجودی او را مبنایی برای حقوق قرار داده شاهدش هم همین منشور حقوق بشر است با این نقص و به اصطلاح کاستی؛ و اما آن فکر دوم که تعریف عدالت باشد، به معنای برابری، البته این بستگی دارد که ما مبنای حقوق را چه بدانیم. اگر مبنای حقوق را کرامت بدانیم و کرامت را هم در همه بشر برابر بدانیم، تعریف عدالت در ساحت حقوق به معنای برابری درست است. چون معنی اش این میشود که همه انسانها کرامت ذاتی برابر دارند. پس هم باید در حقوق جزایی برابر باشند، هم درحقوق کیفری برابر باشند و هم درحقوق اجتماعی برابر باشند. در این صورت عدالت به معنای برابری است؛ و اما اگر مبنا را کرامت ذاتی به این معنا نگرفتیم، که چه بسا گاهی با نابرابری سازگارتر هست تا برابری. این هم راجع به نوع سوم.
و اما نوع چهارم که مبنای معرفت شناختی باشد و توانمندی عقل و شناخت مبنای حقوق. آیا این درست است یا نه؟ اگر ما یک آیه از آیات قرآن را اینجا در نظر داشته باشیم، فکر میکنم جواب این فکر را ما دادهایم؛ و آن این است که، این آیه قرآن را شما نگاه بکنید: «رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» خداوند میفرماید ما انبیاء و پیامبران را فرستادیم به عنوان بشارت دهنده و هشدار دهنده. اما چرا؟ فلسفه این ارسال رسولان چه بوده؟ فلسفه دین چه بوده؟ «لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» تا این که دیگر انسانها حجتی علیه خداوند نداشته باشند، بهانهای برای گریز نداشته باشند، احتجاج نکنند علیه خداوند.
حالا سؤال این است که اگر عقل انسان کافی بود برای شناخت تمام نیازهای انسان، وقتی میگوییم نیازهای انسان، نیازهای مردم دنیا را نمیگوییم، نیازهای وجودی انسان که ادامه دارد از دنیا تا آخرت، و با همین گستردگی. اگر عقل انسان کافی بود برای شناخت این مجموعه نیازهای ممتد و مستمر، دیگر حجت آنجا نمیتوانست داشته باشد. پس این که خداوند میپذیرد انسانها اگر دین نمیآمد، حجت داشتند، معلوم میشود که یک نقصی وجود داشته است. میتوانست فردا انسان بگوید من که نمیفهمیدم ای خدا، چرا نگفتی به من؟ خود این نشان میدهد که پس شناخت نیازهای انسان توسط عقل کافی نیست. عقل اگر هم کارایی داشته باشد که دارد هم، فقط در شناخت آن نیازهایی است که در این زندگی دنیا میتواند به درد ما بخورد. اما آیا انسان زندگی اش همین است فقط؟ و آیا انسانیت انسان، سرنوشت انسان و رستگاری انسان فقط در همین دنیا محدود میشود؟ نه؛ بنابراین، من خلاصه عرض میکنم، اگرما انسان را موجودی مستمر بدانیم از نقطه آغاز تولد تا ابد، اگر ما انسان را این موجودی بدانیم که با این حیات مستمر زندگی میکند، و این ساختار وجودی را دارد، و این حقوق و نیازها را دارد، آن وقت دیگر ما نمیتوانیم عقل را به عنوان تنها منبع شناخت این انسان و پایهگذار حکومتی اش بدانیم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
-حجتالاسلام صدر