دیگر اصطلاحات و شعارهای تو خالی و دروغین دموکراسی، جامعه جهانی، حقوق بشر، سنت، مدرنیته، سیاه و سفید، خاکستری، پست مدرن، تک صدایی، زنده باد مخالفم و ... برای انسان آگاه امروز هیچ جاذبهای ندارد.
دیگر اصطلاحات و شعارهای تو خالی و دروغین دموکراسی، جامعه جهانی، حقوق بشر، سنت، مدرنیته، سیاه و سفید، خاکستری، پست مدرن، تک صدایی، زنده باد مخالفم و ... برای انسان آگاه امروز هیچ جاذبهای ندارد.
در پی سلسله واکنشهای اغلب ضداخلاقی و ضدانسانی برخی روشنفکران «پست مدرن هزارگی؟!» ، در رابطه با نوشتههای این جانب، اخیراً سه نوشته جلب توجه میکند؛ یکی نوشتهٔ نامه گونه تحت عنوان «اسیر نژاد و عصبیت ...» از کسی بنام حسنزاده که چیزی جز فحاشی، تهمت، دروغ، یاوه سرایی و توهین نمیباشد. در حوزه او را بنام حسنزاده دیوانه میشناسند، اما او اگر دیوانه است یا هشیار حق اهانت ندارد و باید سرجایش نشانده شود که در فرصت مناسب به آن پرداخته خواهد شد. نوشتهٔ دومی تحت عنوان «سخنی چند با سادات هزاره» منتشر شده است و مقالهٔ سومی به آقای ابراهیمی غرجستانی تعلق دارد که قبل از دو مطلب پیش گفته منتشر شده بود.
جناب آقای ابراهیمی غرجستانی با وجود «نداشتن وقت!» و «انگیزه!» زحمت کشیده و به فرمودهٔ خودش این «سبیل منده» را شور داده و نقدی نوشته است که از آن شبکهٔ تبلیغاتی مغولیستها بر ضد سادات به عنوان خوراک تبلیغاتی استفاده نمود. آقای ابراهیمی به دلیل اعتقادات دینیاش از مغولیسم نفرت دارد، اما به گفتمان قومی که آن را «احساسات ملی و میهنی» پنداشته است به شدت باور داشته و حتی تعصب میورزد.
تعصب جناب آقای ابراهیمی آن قدر شدید است که به او اجازه نمیدهد که در نوشتههای من در رابطه با مغولیسم دقت نموده و دریابد که نویسنده به صراحت و مکرر بین جریان مغولیسم و قوم نجیب هزاره و دفاع از هویت و شرافت هزارگی تفکیک نموده، هزاره را مغولیست نمیداند، بلکه معتقد است که مغولیستها از نام هزاره سوء استفاده میکنند. حالا اگر آقای ابراهیمی عزیز مانند مغولیستها، مغولیسم را مساوی و مترادف با هزاه میداند من تقصیری ندارم. مغولیستها یا کمونیست ملحد، منافق و التقاطی اند یا سکولار کجاندیش و معمم که وجه مشترک همهٔ آنها را مبارزه با سادات شیعه و نظام کنونی ایران تشکیل میدهد. این مطلب با دلایل و اسناد غیرقابل انکار در نوشتههای مربوط به مغولیسم روشن شده است؛ اگر آقای ابراهیمی و دوستانشان نمیخواهند بدانند و بپذیرند و در نقد شان از این شاخه به آن شاخه پریده و ریشه و ساقه را نادیده بگیرند مربوط به خودشان است.
همچنین اگر جناب آقای ابراهیمی و امثال ایشان، کمونیستها، لائیکها، التقاطیها، تفرقه اندازان و جنایتکاران جنگی را مانند خود آنها روشنفکران و نخبگان و مفاخر هزاره میخوانند و مخالفت با آنها را مخالفت با جامعهٔ هزاره قلمداد میکنند مسؤولیت به عهدهٔ خودشان است و باید پیامدهای چنین برداشتی را هم به عهده بگیرند. به نظر میرسد که دوستان روشنفکر پست مدرن و حتی مذهبی هزاره «گفتمان قومی» را که یک طرح سیاسی است خواسته یا خواسته به «ایدئولوژی» تبدیل کرده و با تعصب از آن دفاع میکنند، که اگر چنین نباشد دلیلی برای حمله به سادات و پرداختن به قرائت خاص از دین و طرح تزهای ساختگی چون «تغییر مرجعیت دینی و اجتماعی»، گذار از سنت به مدرنیته و علم کردن ضعفهای اجتماعی جامعه هزاره بنام خرافات، سید گرایی و... وجود ندارد؛ و اما اتهامها و انتقادهای جناب آقای ابراهیمی فهرست وار به شرح زیر مورد بررسی قرار میگیرد:
۱- آقای ابراهیمی از عنوان «افسانهٔ مغولیسم در حوزهٔ علمیهٔ نجف اشرف» استفاده کرده است. کلمهٔ «افسانه» پیشوند مغولیسم قرار داده شده تا به خوانندگان ناآگاه و یا متعصب چنین تلقین شود که جریان سیاسی و فکری به نام «مغولیسم» وجود خارجی نداشته و ساختگی است. در حالی که در نوشتههای من این جریان تعریف و ریشهیابی شده و واقعیت آن با اسناد و مدارک انکار ناپذیر ثابت شده است. همین حالا در علمدار رود در کویتهٔ پاکستان تابلوی «تنظیم نسل نو هزارهٔ مغول» یا «مغول پارت» هنوز به چشم میخورد.
آقای ابراهیمی بحث مغولیسم را از حوزهٔ نجف اشرف مورد نقد قرار داده چون فکر کرده است که نویسنده در آن بخش مدارک و اسناد قاطعی ارائه نکرده و میشود با استفاده از کلمات و جملات، اصل موضوع را به چالش بکشد. ایشان به بحث مغولیسم در کابل و کویته که مراکز اصلی این جریان به شمار میرود و در رابطه با آن دلایل قاطعی ارائه شده است نمیپردازد.
۲- آقای ابراهیمی نویسنده را متهم کرده است که «بحث جنجال برانگیزی را به راه انداخته و مدعیات نامبارکی را مطرح نموده است». به نظر میرسد که این عزیز و همفکران ایشان عینک تعصب را از چشمان شان بر نمیدارند تا ببینند که چه کسی حدود چهل سال قبل با توهین و اهانت به سادات و نوشتن جزوهٔ «سیدگرایی» مدعیات نامبارک را مطرح و بحث جنجال بر انگیز را به راه انداخت؟
تحت رهبری چه کس و کسانی پس از سقوط رژیم کمونیستی تاکنون در نشریات متعددی نوشتاری و دیداری شب و روز علیه سادات فحاشی شده و مدعیات نامبارک مطرح میشود؟
چه کسانی به بهانهٔ مزخرفات در جامعهٔ هزاره، پایاننامههای تحصیلی شان را به بحث ساختگی و نامربوط سید و هزاره اختصاص دادهاند؟
سال گذشته علیه سادات چه کسانی مقالهها نوشتند و برای چندمین بار طرح مدعیات نامبارک را آغاز کردند؟
امسال چه کسانی یک بخش از مقالهٔ بنده را تیتر نموده و تبلیغات علیه سادات را آغاز کردند؟ در حالی که اگر خطایی هم شده باشد من انجام دادهام چه ربطی به یک طایفه دارد؟
چه کسی با شعار بیطرفی و گفتن «سبیل منده» فحاشی، اتهام و تحقیر سادات توسط علیزاده را نقد نکرد و مدعیات نامبارک نخواند، اما نوشتهٔ کسی که مورد تعرض علیزاده قرار گرفته و از خود دفاع کرده است را با اسم مستعار یوسف تحت عنوان «نفاق گرایی در قالب سید گرایی و..» نقد کرد؟
چه دلیلی دارد که جناب آقای ابراهیمی مدعیات مغولیستها علیه سادات و برخی باورهای دینی را نامبارک نمیداند و افشاگری مستند و ثابت شدهٔ بنده را علیه مغولیستها مدعیات نامبارک قلمداد میکند. اگر چنین نیست چرا تاکنون یک مقاله در محکومیت مدعیات نامبارک مبلغ، یزدانی، مالستانی، فیاض و ... ننوشته است؟
آیا این گونه موضعگیری جانبدارانه به نفع ملحدان و منافقان مغولیست به این معنی نیست که مدعیات دروغین و اهانتهای ضدانسانی علیه سادات و حتی ائمهٔ اطهار- و بخصوص زهرای اطهر که تاکنون به آدرس این جانب فرستادهاند و من در فرصت مناسب آن را منتشر خواهم کرد- از نظر ابراهیمی و دوستانش مبارک است و دفاع از عزت، شرافت و ناموس سادات و ائمه علیهم السلام نامبارک؟
۳- آقای ابراهیمی یک پاراگراف از نوشتهٔ «چگونگی شکلگیری جنبش مغولیستی در افغانستان» را در مورد ظهور مغولیسم در قالب هیئت عزاداری در نجف اشرف انتخاب نموده و از متن آن به زعم خود دلایل مرا برای ظهور مغولیسم در نجف اشرف استخراج نموده و آن را با طرح چند سؤال به سخره گرفته است. او از بند یک نوشتهٔ من چنین استخراج کرده است: «آقای عرفانی این جریان را دارای اندیشهٔ مبهم و پیچیده توصیف کرده که دارای احساسات ملی و میهنی بوده». در این جا ابراهیمی «اندیشهٔ مبهم و پیچیده» را اصل و «احساسات ملی و میهنی» را فرع قرار داده تا بتواند با اهم و مهم کردن الفاظ بازی کند در حالی که در نوشتهٔ اصلی «احساسات ملی و میهنی» اصل است و «اندیشهٔ مبهم» فرع است که آقای عرفانی خودش آن را تأیید نمیکند، بلکه میگوید که چنین شده است، در حالی که نیست. به اصل متن توجه کنید:
«در مسألهٔ شباب الهزاره که امروز به صورت یک اندیشهٔ مبهم و پیچیده در آمده و سروصدا ایجاد کرده و از آن به عنوان یک جریان سیاسی یاد میکنند، فکر میکنم جز یک احساسات ملی و میهنی بیش نبود.»
خوانندهٔ گرامی توجه دارد که در گفتهٔ آقای عرفانی «احساسات ملی و میهنی» در عرض و یا به جای «مبهم و پیچیده» استفاده شده در حالی که آقای ابراهیمی آنها را در امتداد یکدیگر معنی کرده است. بعد از این مغالطهکاری شگردهایی برای طرح نمودن سؤال به کار رفته و آمده است که «پرسش این است که «پیچیدگی و مبهم بودن» یک جریان و یا داشتن «احساسات ملی و میهنی» دلیل بر انحراف است؟»
در این سؤال «پیچیدگی و مبهم بودن» به عنوان یک شگرد به کار رفته است، اما بر اساس گفتهٔ آقای عرفانی که نقل شد، به دلیل فرعی بودن و عدم تأیید و حتی نفی آن از سوی ایشان، موضوعیت ندارد و بنابراین نیازی نیست که در دایرهٔ داوری قرار بگیرد و من هم چنین نکردهام؛ و اما این که «احساسات ملی و میهنی» دلیل بر انحراف و مغولگرا بودن هست یا نیست، بستگی به تعریف آن دارد. نفس ادعای «احساسات ملی و میهنی» نه دلیل بر انحراف است و نه دلیل بر صحت آن ادعا. باید معیاری در عمل برای درستی ادعای احساسات ملی و یا سوء استفاده از این کلمات و انحراف از مفهوم آنها وجود داشته باشد.
ما مغولیسم، مبانی و چگونگی شکل گیری آن را به طور مستند بیان کردیم و برمبنای همان مستندات گفتیم که پیوندی میان مراکز اصلی این جنبش فاشیستی در کابل و کویته با گردانندگان «شباب الهزاره» در نجف برقرار شد. استاد عرفانی در مصاحبهای با این جانب به ارتباط طلاب نجف با حلقههای مغولیستی در کویته و کابل سخن گفتهاند که صدا و تصویرشان موجود است.
با توجه به مستندات موجود و چگونگی عملکرد مغولیستها در طی دهههای گذشته و تعریفی که از جریان مغولیستی به عمل آمده است، این جنبش یک جنبش ملی و میهنی برای کسب استقلال میهن و ترقی مردم و ملت نیست که مشروعیت ملی و دینی داشته باشد. این یک جنبش به ظاهر قومی و فاشیستی است که با سوء استفاده از نام قوم نجیب هزاره تاکنون فقط برای ایجاد اختلافات ملی و درون قومی مورد استفاده قرار گرفته است.
متفکران و پیروان این جنبش فاشیستی تاکنون نه تنها در راستای استقلال و وحدت ملی و میهنی و ترقی مردم و محرومین کاری نکردهاند بلکه همواره در خدمت اهداف بیگانگان بوده وحدت ملی را خدشه دار و استقلال میهنی را پامال کردهاند. مغولیستها در طول دوران جهاد در نهادهای مردم فریب و سرکوبگر رژیم کمونیستی مانند شورای ملیت زحمتکش هزاره، سازمان جاسوسی خاد، جبههٔ ملی پدر وطن و گروههای دفاع خودی تنظیم شده بودند و در صف نیروهای جهادی هزاره به آتش افروزی در میان احزاب و جبهات مشغول بودند. بعد از آن هم همهٔ دنیا میداند که مغولیستها چه کردند و چه بلایی بر سر مردم آوردند. هم اینک مغولیستهایی که در حکومت و نهادهای وابسته به غرب دستی دارند از حامیان سرسخت نیروهای اشغالگر خارجی که استقلال کشور را پامال کرده و تروریسم و تولید مواد مخدر را تقویت نمودهاند به شمار میروند. در حالی که حضور اشغالگران هیچ نفعی برای مردم افغانستان و بخصوص مردم محروم و ستم دیدهٔ هزاره نداشته و ندارد. تودههای میلیونی هزاره در زیر خط فقر به سر میبرند و از امکانات ابتدایی زندگی بیبهرهاند. اگر چند سگ شوی از غرب آمده و چند رهبری به اصطلاح مفاخر و نخبه، با دالر و یورو بازی میکنند به این معنا نیست که میلیونها هزاره به حق خود دست یافته و در آرامش نسبی به سر میبرند. در سایهٔ اشغالگری خارجی نه تنها شکم گرسنگان و بدن برهنگان مردم افغانستان از جمله هزارهها سیر و پوشیده نشده، بلکه آبرو و عزت مردم با تنفروشی و فساد اخلاقی و مواد مخدر، جاسوسی و ... پامال شده است.
۴- آقای ابراهیمی چنین وانمود کرده است که من اقدام سازمان امنیت عراق و سفارت افغانستان علیه اعضای مجموعهٔ شباب الهزاره را به عنوان دلیل بر مغولیست بودن آنها ذکر کردهام. درحالی که این موضوع برای اثبات نفس سیاسی بودن مجموعهٔ «شباب الهزاره» - صرف نظر از مغولیست بودن یا نبودن آن- ذکر شده است. اما این جریان نه بر علیه حکومت استبدادی عراق مبارزه کرده و نه علیه به تعبیر آقای ابراهیمی «دولت قومگرا، فاسد و ضد دین» آن وقت افغانستان و هیچ سندی در این رابطه وجود ندارد. حتی بیانیهای از سوی این گروه در حمایت از رژیم کودتایی و سرکوبگر سردار محمد داوود خان منتشر شده است؛ بنابراین احضار آنها توسط امنیت عراق و سفارت افغانستان نمیتواند دلیل بر حقانیت خط مشی آنها باشد؟
۵- آقای ابراهیمی با جداسازی انتخابی کلمات و عبارات، پاراگراف و موضوعات فرعی از بدنهٔ اصلی مقاله به زعم خود به مانور دادن و به چالش کشیدن اصل موضوع که در بخشهای قبلی و مسلسل مقاله با ارائهٔ سند و مدرک اثبات شده است- و ممکن است خوانندگان آن را نخوانده باشند- میپردازد. او به مسألهٔ قطع شهریهٔ چند طلبه در حوزه نجف پرداخته و میگوید که قطع شهریه نمیتواند دلیل مغولیست بودن طلبههای مذکور باشد و این کار دلایل دیگری «میتواند» داشته باشد.
در این رابطه، همان ایرادی را که آقای ابراهیمی به استدلال من گرفتهاند بر استدلال خودشان نیز صادق است. ابراهیمی نوشته است که احتمال «شاید» نشان از بطلان استدلال من دارد و هر «شاید» ی «باید» نمیزاید. در ادامه خودش مینویسد «قطع شهریهٔ چند تن از طلاب میتواند دلایل بسیاری داشته باشد[غیر از حرکت سیاسی قومگرایانه] از «سیالداری تی قل» گرفته تا ...». از مقایسهٔ احتمال «میتواند» در جملهٔ پیش گفته با احتمال «شاید» در نوشتهٔ من این سؤال مطرح میشود که احتمال «میتواند» چه فرقی با احتمال «شاید» دارد؟ هر دو احتمال است؛ بنابراین، هر «میتواند» ی «توانستن» نمیزاید و استدلالشان بر اساس معادلهای که وضع کردهاند باطل میباشد. ابراهیمی همچنین داستان فحش دادن حضرت زهرا (س) توسط یک طلبهٔ مغولیست و شکایت فردی از او به مسؤول شهریهٔ حوزه را بدون ارائهٔ هیچ سند و مدرکی ذکر میکند، در حالی که نوشتهٔ من را در مورد ارتباط جریان شبابالهزاره در نجف با مغولیستهای کابل و کویته که مستند به نوشته و مصاحبهٔ زندهٔ شخص حاج آقای استاد عرفانی است به نداشتن دلیل کافی متهم میکند.
۶- انتقاد شده است که آقای سید غلامحسین موسوی یکی از مغولگرایان خوانده شده در حالی که او هزاره نیست و با این پینه پترهها نمیتوان ره به جایی برد!. همان طوری که در ابتدای این نوشته گفته شد تعصب برخی دوستان را چنان فرا گرفته که فرصت مطالعه و تعمق را از خودشان هم دریغ میکنند و نمیخواهند جز آن چیزی که از یک موضوع به نادرستی فهمیدهاند، فهم دیگری را حداقل گوش دهند.
این دوستان به دلیل این که عینک قومی و نژادی بر چشم خود گذاشتهاند مغول را مساوی هزاره قلمداد نموده و مغولگرایی را به تمام هزارهها تسری میدهند. در حالی که من مغولیسم را یک مکتب و جریان فکری و سیاسی انحرافی ناسازگار با دین و وابسته به قدرتهای شیطانی میدانم که در بستر قومیت خود را مطرح میسازد، اما در اصل قومی نیست. به همین دلیل افراد غیر هزاره نیز از ابتدا تاکنون با این جریان همراهی کردهاند؛ چنانچه مرحوم سیدعلی رضوی غزنوی یکی از کسانی است که با مرحوم آقای مبلغ همکاری میکرد و سبب مطرح شدن او در حلقههای علمی و سیاسی شد. پروفسور رضوی جناب مبلغ را به دانشگاه کابل برد و چند جلسهای به صورت افتخاری برای او کلاس گذاشت و همو بود که زندگینامهٔ آن چنانی برای آقای مبلغ در مقدمهٔ جزوه «دین تریاک نیست» نوشته است که بنام آقای جلالالدین فارسی نشر شده است.
از سوی دیگر سادات هزاره، هزاره محسوب میشوند و بدیهی است که در جریانهای سیاسی و اجتماعی این قوم با هر گرایشی مشارکت داشته باشند. تعجب است که مغولیستها از یک طرف سادات هزاره را هزاه نمی دانند و به عنوان یک قوم مستقل مطرح میسازند و از طرف دیگر آنان را محکوم میکنند که چرا خود را هزاره نمی دانند و به آبا و اجداد پاک خود افتخار میکنند.
--------------------------
و اما در رابطه با مقالهٔ «سخنی چند با سادات هزاره»؛ آقای روشنفکر و مدرنی که از سنت به مدرنیته گذر کرده و از بند گروه مرجعیت دینی رهایی یافته است، تحت عنوان «پسر نوح با بدان بنشست ... سخنی چند با سادات هزاره» اظهار فضل و دانشمندی نموده و نوشته است که «اندیشهٔ شیعهگرایی و راه حل آن نشان داده است که نمیتواند راه به جایی ببرد» و بدون ذکر نام، عنوانها و واژههای به کار رفته در نوشتههای مرا چنین به سخره گرفته است: «از طرف دیگر هر کسی را که به نقد اجتماعی[در واقع هتاکی و تهمت] پرداخت به توطئههای امپریالیسم، صهیونیسم و فاشیسم، مغول بچه، مغولیستها، ناصبی و دشمن سرسخت تشیع، مائوئیستها، سکولارها و التقاطیها متهم کردن کاری از پیش نمیبرد و کسی هم به این تهمتها تره خورد نمیکند. این گونه ادبیات منطق شکست خوردگان است که منطقی جز فحاشی ندارند...».
این عزیز رهایی یافته از دام به اصطلاح خودشان، خرافات دینی و مذهبی که به «باغ مدرنیته!» و دورهی «پست مدرن هزارگی!؟» رسیده است، اولاً مبارکشان باشد و امید که خداوندگار زور و زر و تزویر (امپریالیسم و صهیونیزم جهانی) بتواند شر سادات حافظ سنت، نمک نشناس خمس خور و متوقع دست بوسیدن و بد کرده به مردم هزاره و مخالفان دگراندیشان هزاره و مخالفان «جدایی دین از سیاست» را از سر ایشان و تمام دگراندیشان پست مدرن هزارگی کم نماید. ثانیاً باید بدانند که اگر به مفاهیم و واژههای تعریف شده، تاریخی و کاملاً جا افتاده در فرهنگ سیاسی که من به کار بردهام، کسی تره خرد نکند، به واژهها و تیوریهای ارتجاعی قرن نوزدهم استعمار غرب که توسط سکولارها و به اصطلاح دگراندیشان بیدین ایرانی که در طی دو صد سال گذشته ترجمه و نشخوار شده و بار دیگر در دههٔ گذشته توسط روشنفکران لائیک و اصلاح طلب مانند سروش، شبستری، گنجی، کدیور، آغاجری و ... جاسوسان سیا، موساد و ام آی سکس، با ادبیات به اصطلاح نوین نشخوار شد و در دانشگاهها به دانشجویان تدریس، کسی جز همان جاسوسان و اربابانشان، تره خرد نمیکنند. دیگر اصطلاحات و شعارهای تو خالی و دروغین دموکراسی، جامعه جهانی، حقوق بشر، سنت، مدرنیته، سیاه و سفید، خاکستری، پست مدرن، تک صدایی، زنده باد مخالفم و ... برای انسان آگاه امروز هیچ جاذبهای ندارد، چون اولاً با موشکهای کروز و هواپیماهای بی ۵۲ آمریکایی به سوی مردم افغانستان، عراق، لیبی، فلسطین، پاکستان و ... شلیک شد و در جنگ صلیبی نوین جامعهٔ جهانی به آتش کشیده شد، وثانیاً در فتنهٔ سال ۱۳۸۸ در خیابانهای تهران بادکنک آن ترکید و به زبالهدان تاریخ سپرده شد. نوشتهٔ این روشنفکر پست مدرن، نشان میدهد که ایشان در حال و هوای ده سال قبل به سر میبرند و با همان ادبیات که منطقی جز خشونت و فحاشی ندارد با دنیا و جامعهٔ افغانستان سخن میگوید. امروز دیگر کوبیدن بر دهل اتهام به سادات و علم کردن سیدگرایی برای رسیدن به اهداف شوم ضد دینی و ضد ملی صدا ندارد و کسی به زوزههای شیاطین مغولیست و جاده صافکن سپاه صلیبی گوش فرا نمیدهد.
روشنفکر پست مدرن محترم، مینویسد که «انسان هزاره در جامعهٔ در حال گذار تحت تأثیر شرایط پیش آمده جهان و منطقه قرار میگیرد. در این جامعه جدید (در حال گذار) که فضای روانی انسان هزاره با نسل پیش (والدین، مردم، جامعه سنتی، سادات) متفاوت شده است، میآموزد که هر انسانی ممکن الخطاست؛ بنابراین دینداران، روحانیون و تمام مراجع دینی و مذهبی و به طبع سادات نیز عاری از اشتباه نیستند».
روشنفکر پست مدرن، یا از جامعه و تاریخ آگاهی ندارد و یا این که برای سوژهسازی خود را به تجاهل زده است. هردو احتمال وجود دارد؛ چرا که او در پرانتز سادات را از مردم و جامعه جدا کرده، در حالی که سادات هم مردم اند و هم جامعه و این تقسیمبندی غیرعلمی و جاهلانه است.
از نوشتهٔ آقای روشنفکر پست مدرن مذکور چنین بر میآید که جامعهٔ سنتی هزاره، انسان و بخصوص دینداران، روحانیون و سادات را عاری از اشتباه و معصوم میدانستند و حالا که این جامعه از سنت به سوی مدرنیته در حال گذار است، انسان هزاره درک کرده است که انسان جایزالخطاست و علما و سادات هم اشتباه میکنند. ادعای باطلی به این بزرگی شگفتآور است که مدعی هم فهم خود را به چالش میکشد و هم به انسان هزاره تهمت بسته و او را تحقیر میکند. این مطلب را کم سوادترین انسان مسلمان و از جمله انسان هزاره در جوامع مختلف در طول تاریخ تجربه کرده، میدانست و میداند که انسان جایزالخطاست و هر انسانی از هر قشر و صنف اجتماعی اشتباه میکند. اهل سنت به اصل معصومیت اعتقاد راسخی ندارند و شیعه نیز از کودکی در گوشش نواخته میشود که معصوم فقط چهارده تن از ائمه و اهلبیت پیامبر بیشتر نبودند و دیگر هیچکسی اعم از سید، روحانی، دیندار و بیدین عاری از خطا و اشتباه نیستند.
دوستان روشنفکر پستمدرن هزارگی، برای راه گم کردن، خود میبرند و خود میدوزند و حتی دقت نمیکنند که کج ندوزند تا ناتوانی شان آشکار نشود.
طرح مسئلهای به نام «بحران هویت در جامعه سادات» باز هم از آن دوخت و دوزهای روشنفکری مغولیستی است که نه با واقعیت و حقیقت سازگاری دارد و نه علم و عقل آن را تأیید میکند. از یک طرف سادات را متهم میکنند که به آبا و اجداد طاهرین خود افتخار نموده و برای خود قداست ذاتی قایلند و از طرف دیگر مدعیاند که آنها گرفتار بحران هویت هستند. شاید در روی زمین هیچ قوم و طایفهای مانند سادات دارای هویت روشن و شناخته نباشند و چنین برچسبهایی به آنان نمیچسبد. گذار روشنفکران پست مدرن هزارگی نیز از سنت به مدرنیته و در واقع از دین به بیدینی هیچ تأثیری بر هویت اجتماعی سادات ندارد که گرفتار بحران هویت شوند. سادات را اگر اقوام دیگر بخشی از خود ندانند میتوانند به عنوان پنجمین گروه قومی بزرگ افغانستان تبارز کنند. تنها جمعیت سادات شیعه بیشتر از جمعیت برخی کشورهای کوچک مانند بحرین، امارات و کویت است.
برخی فاشیستها سادات را مهاجر خوانده و از آنان میخواهند که ممنون قوم آنها باشند که به ایشان پناه دادهاند. من در نوشتهٔ پژوهشی دیگر ثابت خواهم کرد که دو قوم بزرگ هزاره و پشتون که ساکنان اصلی و قدیمی افغانستان قلمداد میشوند، در سرزمین امروزی افغانستان مهاجرند و بین قرن هفتم تا پانزدهم در این سرزمین با زور و اشغالگری ساکن شدهاند. در حالی که مهاجرت سادات از قرن دوم هجری به افغانستان آغاز شده است و در دورههای غزنویان و غوریان جماعت سادات نقش سیاسی و اجتماعی داشتند. ادعای هزاره یا پشتون بودن غوریان نیز تاکنون ثابت نشده و محققان هر یک از این دو قوم استدلال یکدیگر را باطل میسازند.
- مصباح زاده
جناب آقای مصباح زاده ، مطالب بسیار متین را مورد اشاره قرار داده اید. و از روشنفکر پست مدرن گفته اید و پینه و پتره کردن او. اما نگفته اید که او یک شاعر است با هویت پاکستانی ساکن غزنی = دکتر حفیظ الله شریعتی .
روشنفکر پست مدرن به سنت شعراء = ألم تر أنهم فی کل واد یهیمون ( آیا نمی بینی که آنها در هر وادی سرگردان هستند ؟
آری او به سنت شعرای کاملا سرگردان گشته و به همین سبب به پینه و پتره روی آورده است. و برای اینکه افتخار به نسب سادات را رد کند حتی متوسل به شعری شده که شاید نسبش به زن فاحشه در بخارا برسد.
و گاهی نیز با استفاده از اصطلاحات مدرنیسم و پست مدرنیسم خواسته است که به نظریات جدید جامعه شناسی متوسل شود اما چه گویم که الغریق یتشبث بکل حشیش.
قبل از همه باید گفت که اینگونه افراد به اصطلاح روشنفکر به هیچ عنوان از جامعه هزاره نمایندگی نمی کند. چرا که اینان اعتقادات و هویت و هستی هزاره ها را زیر سؤال می برند. خوب است که اینگونه بحث ها یا مطرح نشود یا اینکه خلاصه تر و گویا تر نوشته شود. و علت اینکه برخی مغولیسم را به همه هزاره ها تسری می دهند این است که حوصله خواندن مقالات بلند بالای شما را ندارند و هر کس از یکی دیگری می شنود که مصباح زاده چنین نوشته است بی درنگ آمپرش بالا می رود و در فضای سایبری به فحش پراکنی مبادرت می کند.