وقتی گفته میشود «مغولیسم» هرگز به این معنی نیست که هزارهها مغولیست اند، بلکه گروهها و افرادی که تفکر التقاطی قوم گرایانهٔ آلوده به زهر مارکسیسم و سکولاریسم دارند، مغولیست هستند و با جامعهٔ هزاره نسبت دارند، نه این که عین جامعهٔ هزاره باشند.
وقتی گفته میشود «مغولیسم» هرگز به این معنی نیست که هزارهها مغولیست اند، بلکه گروهها و افرادی که تفکر التقاطی قوم گرایانهٔ آلوده به زهر مارکسیسم و سکولاریسم دارند، مغولیست هستند و با جامعهٔ هزاره نسبت دارند، نه این که عین جامعهٔ هزاره باشند.
پاسخ به نقد محمد حسین فیاض
حالا که این پاسخنامه را مینویسم مصادف است با شب شهادت امالائمه حضرت زهرا (س). من هر زمانی که حضرت زهرا (س) به یادم میآید، احساس میکنم که «شیعه یعنی یک بیابان بیکسی». زهرا، «آن ادب پروردهٔ صبر و رضا- آسیا گردان و لب قرآن سرا» انسان ستمدیده و کوثر جوشان معرفت است که عشق آتشین او دلباختگانش را تا قیام قیامت میسوزاند.
عاشقان زهرا (س) میراث خواران مظلومیت اویند و این مظلومیت را مظلومانه در طی قرون و اعصار به جان خریده و به نسلهای بعدی منتقل کردهاند. ابتدای دههٔ فاطمیه بود و سخن از زهرا (س)، در حالی که او خود عزادار شیفتگان شهیدش از زن و مرد و کودک بیدفاع در بحرین. قاتلان شیعیان زهرا (س) در بحرین وارثان و اخلاف همانهایی هستند که رخسارهٔ او را نیلی و پهلویش را شکسته بودند.
در چنین شرایطی خواستم اندکی از توطئههای دشمنان زهرا (س) برای نابودی شیعیان را در بستر تاریخ و تحولات جاری جهان، فقط یادآوری کنم که مورد هجوم دشنام، تهمت، تحقیر و توهین کسانی قرار گرفتم که آگاهانه یا ناآگاهانه خود را مصداق فاشیسم و مغولیسم تشخیص دادهاند.
من به اهانت کنندگان و بی ادبان کاری ندارم و آنها را به خدا وا میگذارم، اما لازم میدانم که به نقد جناب آقای محمدحسین فیاض، تحت عنوان «هزاره فریادی برای تاریخ» که در آن از بنده سؤال کرده و انتقادهایی را مطرح کرده است، پاسخ دهم.
در آغاز به آقای فیاض عرض میکنم که ای کاش همان نکاتی را که به ادعای شما من در نوشتهام مراعات نکردهام، شما خود در نقدتان مراعات میکردید و از کلی گویی و ادعای بی سند، تعابیر زننده و غیر علمی و ... که در شأن شما به عنوان یک نویسندهٔ جوان و مسلمان نمیباشد خودداری میکردید. به هرحال، در نقد شما مواردی مطرح شده است که من فهرست وار به برخی آنها میپردازم:
۱- نوشتهاید که «جنبش نژاد پرستانهای به نام مغولیسم در افغانستان هیچ وقت وجود نداشته و ندارد. اگر منظور شما طرح گفتمان قومی هزارهها که در سالهای اخیر صورت گرفته میباشد، این گفتمان برخاسته از واقعیت اجتماعی و قومی جامعه افغانستان میباشد...»
مغولیسم چه به عنوان یک گفتمان محض و چه به عنوان یک جنبش نیاز به تعریف دارد که اگر تعریف شد آن زمان روشن خواهد شد که آیا چنین جنبشی در افغانستان وجود دارد یا خیر؟
عجالتاً به عرض میرسانم که جنبش مغولیستی در افغانستان وجود داشته و دارد که شما احتمالاً از آن به عنوانهای دیگری یاد میکنید. شما حق داریدکه از وجود چنین جنبشی انکار نموده و حتی تعجب کنید، چرا که اولاً این جنبش به این نام در فرهنگ سیاسی افغانستان به حد کافی جا باز نکرده و گزارشگران شناخته شده در گذشته آن را در نوشته هایشان منتشر نکردهاند که مورد استناد پژوهشگران امروزی قرار بگیرد. ثانیاً جنبش مغولیسم در حدود سالهای ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ در افغانستان و پاکستان شکل گرفته است که شاید سن جناب عالی قد ندهد؛ بنابراین، چنین موضوعی را شما نه خواندهاید و نه در زمانش درک کردهاید، امّا این دلیل نمیشود که بدون تحقیق وجود آن را انکار کنید. اجازه دهید به برخی شواهد در مورد وجود جنبش مغولیسم اشاره کنم.
• در سالهای اخیر سلطنت ظاهر شاه که آن را دههٔ دموکراسی نامیدهاند تحرکاتی به نام قومیت هزاره در کابل صورت گرفت و جمعی از روشنفکران کمونیست هزاره مانند محمدعیسی غرجستانی، غلام حسین رضوانی، محمدعلی پارسا و ... با برخی طلبههای عقدهای و کم سواد - البته در آن زمان- مانند صادقی پروانی، کریم خلیلی، و ... بر محور محمد اسماعیل مبلغ و در خانهٔ او جمع شده و جلساتی داشتند. (۱)
جمع فوقالذکر به تدریج به عنوان مغولیست شهرت یافتند و در حلقههای سیاسی و روشنفکری از تأسیس حزب مغول سخن گفته میشد و مرامنامهٔ این حزب در اختیار بعضی افراد قرار داده میشد. یکی از کسانی که این مرامنامه را دیده و خوانده بود شهید محمد منتظری فرزند مرحوم آیت الله منتظری بود. شهید محمد منتظری، در سفری که در سال ۱۳۵۲ به افغانستان داشت در رابطه با مغول پارت چنین نوشته است: «تشکیلاتی که دارای ناسیونالیسم مغولی میباشد، در صددند که هزارهها را دور و بر خود جمع کنند و حتی در قسمنامهٔ خود که در مرامنامهٔ شان دیدم به «چنگیزخان» قسم میخورند و از این دم میزنند که قوانین کتاب چنگیز[یاسا] را پیاده کنند. البته افکار هزارگی دیگری هم وجود دارد که اسلامی هستند. مردم هزاره با اینکه رنجها دیدهاند، ولی دم زدن از افکار هزارگی و تکیه روی نژاد خاص، علاوه بر اینکه غیر اسلامی است، اصولاً برای خود این نژاد هم زیان بخش است و حساسیت دیگر نژادها را بیشتر و باعث طرد و ناراحتی بیشتر آنان خواهد شد و نظر به این که شیعه مذهب هستند، مذهب شیعه هم مورد حساسیت قرار خواهد گرفت.» (۲)
* در پاکستان در سال۱۳۵۱ «تنظیم نسل نو هزاره» یا «مغول پارت» به صورت رسمی در زمان ذوالفقار علی بوتو، تأسیس شد که بعدها در دوران جهاد «اتحادیه مجاهدین اسلامی» به ریاست عبدالحسین مقصودی و همکاری غرجستانی و سایر مائوئیستها در رابطه با مغول پارت تشکیل شده بود. مجموعهٔ کابل با کویته از ابتدا در ارتباط بود و افرادی میان آنها رفت و آمد داشتند.
• بعدها جریان مغولیسم فراتر از جامعهٔ شیعه توسط حلقههای قومی و سیاسی دیگر نیز شناخته شد و فعالان آن به نام «مغولیست» شهرت یافتند. چنانچه مجله «شفق» در سال ۱۳۶۷ در این رابطه مینویسد: «مائوئیسم در میان تحصیلکردههای هزارهٔ افغانستان پایهٔ گسترده تدارک نموده بود که بعدها انشعاباتی که شعلهٔ جاوید با آن مواجه شد و تلاشهای علما و روحانیون شیعه در مساجد و تکایا، از تعداد این هواداران نیز کاست، ولی عدهای همچنان بهآن مرام وفادار باقی ماندند. با این تفاوت که چاشنی از قومیتگرایی و نژادگرایی مغول را نیز بر آن مزید کردند و معجونی از مائوئیسم و ناسیونالیسم را به وجود آوردند و به «مغولیست» شهرت یافتند. معروفترین این تنظیمها «اتحادیهٔ مجاهدین افغانستان» است که به «تنظیم نسل نو هزارهٔ مغول» نیز شهرت دارد و مرکزیت آن در کویته بلوچستان میباشد... حاجی غلامرسول، عبدالحسین مقصودی مشهور به ولیبیگ (از برجگی ناهور)، سیّداسحاق سنگچارکی، حاجی برکت وشیخ سلیمان از بهسود و وثوقی که همه مغولیست و مائوئیستاند، شایعاتی در مورد کمک مستقیم از طرف چین به آنان نیز به گوش رسیده است...»(۳)
۲- نوشتهاید که «هزارهها کی و چه زمانی شخص چنگیزخان مغول را رهبر و مقتدای خود دانسته و راه و منش او را تعقیب کردند تا متهم به مغولیسم شدند؟»
من کجا هزارهها را مغولیست گفتهام که جناب عالی متهم میکنید؟ هزاره ظرف است، مغولیسم مظروف، آیا شما ظرف را عین مظروف میدانید یا مظروف را بر ظرف تسرّی میدهید؟ اگر چنین است حق با شماست من اشتباه کردهام و معذرت میخواهم. باید عرض کنم که من مغولیستها را جامعهٔ هزاره نمیدانم؛ جامعهٔ هزاره غیر از مغولیستهاست.
جناب عالی حتماً میدانید وقتی میگویند فاشیستهای آلمان یا ایتالیا، منظور ملت آلمان یا ایتالیا نیست، بلکه گروهی خاصی است که به آن ملتها تعلق دارد. همینطور وقتی گفته میشود فاشیستهای پشتون یا «پشتونیسم» به معنای این نیست که قوم پشتون بهعنوان یک قوم و نژاد پشتونیست هستند، بلکه گروه یا گروههای مشخصی هستند که به قوم پشتون نسبت دارند.
بنابراین، وقتی گفته میشود «مغولیسم» هرگز به این معنی نیست که هزارهها مغولیستاند، بلکه گروهها و افرادی که تفکر التقاطی قوم گرایانهٔ آلوده به زهر مارکسیسم و سکولاریسم دارند، مغولیست هستند و با جامعهٔ هزاره نسبت دارند، نه این که عین جامعهٔ هزاره باشند. چنین برداشتی اگر آگاهانه باشد مغلطه است و الا مسئله واضح است.
و امّا، مغولیستها-به هزارهها تعمیم داده نشود- بارها چنگیزخان مغول را رهبر و مقتدای خود قرار دادهاند که به برخی موارد اشاره میکنم:
• در سطور پیشین خواندید که شهید محمد منتظری در سال ۱۳۵۲ در گزارشی نوشته است که «[مغولیستها] در قسمنامهٔ خود که در مرامنامهٔ شان دیدم به «چنگیزخان» قسم میخورند و از این دم میزنند که قوانین کتاب چنگیز[یاسا] را پیاده کنند.»
• مغولیستی در سال ۱۳۵۷ در مجله «ذوالفقار» چنین نوشته است: «جرم هزاره، نه مذهب است و نه چیزی دیگری به غیر از این نکته؛ بلکه جرم آنها همانگونه که گفتهاند فرهنگ و تاریخ زندهٔ آنهاست. زیرا ازبک، اسماعیلیه، هزارهٔ چغچران، ایماق، تیمنی و جمشیدی افتخارات مشترک دارند. چنگیز مشترک، تیمور مشترک، بابر مشترک و اورنگزیب.»(۴)
• آقای صادقی پروانی در سال ۱۳۵۶ در محلهٔ بالا کوی چنداول، در یک مجلس عروسی به توصیف چنگیز پرداخته و مردم را به پیروی از او دعوت کرد که با عکسالعمل شدید مؤمنین هزاره مواجه شد.
* رهبر یکی از گروههای سیاسی در سال ۱۳۷۶ در مسجد اهل بیت قم گفت: «خون چنگیز در رگهای ما جاری است...»(۵)
۳- نوشتهاید که «طرح گفتمان قومی هزارهها به مغول گرایی، ممکن است در پرتو اهداف نژادی و سیاسی ایرانیها قابل فهم باشد.»
شما که دم از سند و لحن منطقی، شأن، علمی و ... میزنید چطور به خود اجازه میدهید که با تعبیر زننده و با کلی گویی هم یک کشور مسلمان و میزبان صدها هزار مهاجر هزاره را متهم کنید و هم دیگران را به جلب توجه ایرانیها و در واقع معاملهٔ کثیف.
آقای فیاض! فراموش کردهاید که هموطنان هزارهٔ ما در ایران نویسنده، شاعر، طلبه، رهبر، دانشمند و... شده و شهرتی به هم رسانیدهاند و از امکانات دولتی ایران که خیلی از غیر هزارهها محروم بودند سود بردهاند؟ آیا روزنامههای اطلاعات و جمهوری اسلامی، و بخشهای فرهنگی وزارت ارشاد و ستاد وزارت خارجهٔ آن کشور در خدمت دوستان ما نبودند و هزینهٔ رشد تفکر قومیتگرایی هزاره را نمیپرداختند؟ همین که یکی از دوستان شما بنده را تهدید کرده است که به خاطر مقالهای که در رابطه با تشیّع، نوشتهام از مقامهای وزارت خارجه و سایر ارگانها خواهند خواست که مرا سرکوب نمایند، حاکی از نفوذ دوستان شما نیست؟ اهداف سیاسی و نژادی ایران به نفع کیست؟ در افغانستان کسی نیست که نداند از مهمترین خدمات ایرانیها به افغانستان – آگاهانه یا نا آگاهانه- پرورش دادن مغولیستهاست که حالا بلای جان خودشان شدهاند. شما که آدم آگاه و مسؤل هستید با چنین اتهامهای غیراخلاقی و غیر مسؤلانه اجازه ندهید که این موضوعات به ناچار باز شده و از «پرده بیرون افتد رازی» و زمینهٔ استفاده جویی دشمنان را فراهم کند.
۴- نوشتهاید که قلم من در محاصره احساساتم در آمده و مغولیستها را متهم کردهام که «هویت قومی» را در برابر «هویت مذهبی» قرار دادهاند. جناب عالی یا نوشتههای مغولیستها را نخواندهاید و یا مغالطه میکنید. من آنها را متهم به ایجاد تقابل قومیت و مذهب نکردهام؛ آنهاخودشان این کار را وظیفهٔ خود قرار دادهاند. مغولیستی در این رابطه چنین نوشته است: «هویت مذهبی شیعه بزرگترین ضربهٔ خویش را بر هویت نژادی هزاره نیز وارد میکند.»(۶)، معنای این جمله چیست؟
۵- نوشتهاید که «گفتمان قومی هزاره دقیقاً از آغاز پیروزی مجاهدین توسط حزب وحدت شروع شد.» اولاً گفتمان قومی هزاره همان طوری که قبلاً ذکر شد توسط کمونیستها قبل از جهاد مطرح شده بود و بانی اصلی گفتمان سخیف قومی، بعد از پشتونیستها، گروهی مشهور به «ستمی» به رهبری محمد طاهر بدخشی میباشد. ثانیاً من با اصل گفتمان قومی با توجه به وضعیت افغانستان مخالفتی ندارم هر چند که این طرح را با اسلام سازگار نمیدانم و نتیجه هم نداده است. در این زمینه باید بحث صورت بگیرد که جایش در این نوشته شاید نباشد.
۶- فرمودهاید «ایران به عنوان یک کشور و سادات به عنوان یک کتلهٔ قومی نیز مساوی و مرادف با مذهب نیست که مخالفت با آنها، مخالفت با مذهب تلقی شود.»
جناب عالی اگر قصد مغالطه نداشته باشید حتماً متوجه هستید که منظور من آن نیست که مخالفت با ایران و سادات مساوی با مخالفت با مذهب است. هر انسان عاقلی میداند که مخالفت و موافقت مشروط است. ما با هر ایران و هر سیدی نمیتوانیم موافق باشیم؛ همان طوری که با هر هزارهای نمیتوان موافقت کرد. ما همان طوری که با فاشیستهای مغولیست هزاره مخالفیم با فاشیستهای عرب و عجم از هر قوم و طایفه نیز به شدت مخالفیم.
با وجود آنچه گفته شد، این مطلب را خاص و عام میدانند که ایران مرکز تشیّع است، همان طوری که عربستان و مصر مرکز مذهبی برای اهل سنت هستند. این مرکزیت بدون شک یک امتیاز و برتری است که برای مسلمانان اهمیت دارد. منظور من نیز همین اهمیت است که دشمنان آن را هدف قرار دادهاند. ایجاد فاصله میان این مرکزیت و اقوام پراکندهٔ شیعه در کشورهای مختلف به بهانهٔ ملیت و قومیت و .. چه آگاهانه باشد چه ناآگاهانه در حال حاضر، در راستای منافع امپریالیسم و صهیونیسم بینالملل است.
پیوند این مرکزیت با اقوام مسلمان در کشورهای مختلف هیچ تضّادی با منافع ملی آنها ندارد، بلکه تقویت کنندهٔ این منافع در سطح کلان نیز میباشد. هر کشور، ملت و حتی قومی برای بقای خود به دو نوع وفاداری نیاز دارند: وفاداری ملی و وفاداری فرا ملی. افغانستان در مجموع، ضمن آن که در چارچوب مرزهای جغرافیایی خود به وفاداری ملی نیاز دارد، در چارچوب جغرافیایی جهان به وفاداری منطقهای و آسیایی و در چار چوب تعلقات دینی به وفا داری اسلامی در مجموعهای بنام جهان اسلام و سازمان کنفرانس اسلامی نیازمند است. این موضوع به بحث جداگانه نیاز دارد که در این پاسخنامه نمیگنجد.
ضمنًا باید خاطر نشان بسازم که مخالفت کمونیستها و سکولارها با ایران و سادات ریشه در دشمنی آنها با اسلام و تشّیع دارد و از این نظر میتوان گفت که هدف آنها از مخالفت با سادات و ایران میتواند مخالفت با تشیّع باشد.
من بخاطر اختصار از پرداختن به سایر مسایلی که مطرح کردهاید صرف نظر میکنم و برای روشن شدن جریان انحرافی مغولیسم برای جوانان و فرزندان مؤمن هزاره که افتخار پرچمداری تشیّع را در افغانستان داشته و پدرانشان قربانیهای بیشماری به عشق مولای متقیان تقدیم کردهاند، مطلبی را در رابطه با جنبش مغولیسم و گروههای سیاسی برخاسته از دامن آن در چند بخش تقدیم خواهم کرد.
در پایان از نقدتان صمیمانه تشکر نموده و برایتان آرزوی موفقیت مینمایم.
-مصباحزاده
-----------------------------
پانوشتها
۱- غرجستانی، محمد عیسی، تاریخ مبارزات هزارهها در بیست سال اخیر، از انتشارات شورای فرهنگی اسلامی افغانستان، قلاتپرس، کویته، ص ۱۱.
۲- فرزند اسلام و قرآن، دفتر دوم، واحد فرهنگی بنیاد شهید، تهران ۱۳۶۲، ص ۷۳۶–۷۳۷.
۳- مجله شفق، شماره نهم، حمل ۱۳۶۷، ص ۱۳۰.
۴- مجله ذوالفقار، چاپ کویته، مارس ۱۹۷۸، ص ۳۲.
۵- روشنفکر امروز ما، ص ۸۲.
۶- امروز ما، ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان، شماره دهم، دوشنبه اول عقرب ۱۳۷۴، ص ۲۸.
به نظر من هزاره های عزیز خیری از تشیع ندیده اند. به نفع ملیت شریف هزاره است که خود را به اکثریت ملت افغانستان و به اکثریت مسلمانان نزدیک کنند یعنی تسنن را که همان اسلام واقعی است قبول کنند و از درد سر های خود کم کنند.
واقعا كه عالي بود عجب استنادهايي و عجب بياني.
من فكر مي كنم اين طور مناظرات اينترنتي است كه ديد جامعه ي ما را باز مي كند و به كمال مي رساند. از روشنگري تان كمال تشكر را دارم
اميدوارم به جاي فحاشي و بي ادبي كه نشانه جهالت است و متاسفانه جمع زيادي به ان روي آورده اند مباحث به صورت معقول ، منطقي و مستند و محترمانه مطرح شود .تا سوء تفاهمات برطرف شود نقد آقاي فياض و پاسخ شما يك نمونه گفتگوي منطقي است.
هرچند در نوشته ي نخست تان آشفتگي هاي فراواني وجود دارد.
------------------------
اي كاش يكي از آن آشفتگي ها را هم اشاره مي فرموديد.
باز هم نقستان گرم که حساب مردم شریف ومومن هزاره را از مغولیسها جدا کرده اید که حقیقتاهم هزاره قهرمان پرچمداردفاع از مذهب تشیع و آرمانهای بلند اسلام عزیز در افغانستان بوده وتا قیامت هم هست ملت شریف و قهرمان هزاره نفع خود را بهتر از هر کسی میدانند خباثت ممنوع